آتش سوزی در جنگل همیشه پدیده ای پیچیده و خطرناک بوده است. وقتی یک جنگل آتش بگیرد مقدار زیادی از ذخیره ی اکسیژن زمین به خاطر سوختن درختان مصرف می شود. به علاوه با از بین رفتن جنگل ها وضعیت تولید اکسیژن جو نیز تضعیف می گردد. بنابراین به نظر می رسد وقتی جنگلی آتش بگیرد اولویت اول همه ی کشور ها در آن زمان باید خاموش کردن جنگل باشد. اما سازمان جهانی بحث پیچیده ای را مبنی بر مفید بودن این آتش سوزی ها مطرح کرده است. آیا در مورد نوع آتش سوزی در مقیاس جنگل ها چیزی می دانید؟
وقتی جنگلی آتش می گیرد شعله های آن آتش می تواند تا ده متر ارتفاع بگیرد. ما به طور شهودی فکر می کنیم آتش باید حرکت کند و از این درخت با تماس فیزیکی به درخت دیگر منتقل شود. اما در واقع اتفاق دیگری می افتد. وقتی آتش به جان جنگل بیفتد درختان بدون تماس با یکدیگر هم می توانند آتش بگیرند. اگر دمای یک جسم را خیلی بالا ببریم آن جسم آتش می گیرد. این همان اتفاقی است که در زمان آتش سوزی جنگل ها می افتد. یعنی حرکت آتش از انتقال حرارت تماسی به انتقال حرارت تابشی تغییر می کند و دلیل آن هم دمای بالای درختان اطراف است که در آتش هستند.
سرعت پیش روی آتش در جنگل می تواند بیش از ده کیلومتر بر ساعت باشد. یعنی اگر در جنگلی که در حال سوختن است گیر افتاده باشید تنها بازی شما بازی فرار کردن است. اگر سرعت تان از آتش بیشتر باشد جان سالم به در می برید و در غیر اینصورت در دام آتش خواهید افتاد. و به نظر می رسد که این تنها معادله ی ممکن است. اما در بخش پیش گفتار این کتاب، داستانی از آتش نشانانی که در جنگل گیر افتاده اند تعریف شده است که معادلات دیگری را نیز وارد می کند. آدام گرانت ادعا می کند افرادی که توانسته اند در زمان آتش سوزی جنگل ها جان سالم به در ببرند کسانی بوده اند که توانایی تجدید نظر بالایی داشته اند.
به نظر من وقتی در یک بحران گیر می افتیم مهم ترین کاری که باید انجام دهیم این است که بدون ترس، کاملا منطقی به بررسی فرض ها و نتیجه هایی که در ذهن داریم بپردازیم. به نظر من ترس شدید می تواند یکی از قدرتمند ترین دشمنان تجدید نظر باشد. چون ترس باعث می شود همه چیز ناخودآگاه تر و غریزی تر تحلیل و انجام شود.
برای مثال وقتی در یک صحنه از حرف کسی می ترسیم و واکنشی نشان می دهیم معمولا بعدا که فکر می کنیم، واکنش خودمان برایمان عجیب خواهد بود. انگار که آن واکنش را خودمان به صورت خودآگاه انجام نداده باشیم.
وقتی می بینیم از رشته ی تحصیلی مان رضایت نداریم به این ندای درونی مان که می گوید «قرار نیست ادامه پیدا کند» گوش نمی دهیم و به خودمان می قبولانیم که درست می شود. و بعد از گذر زمان و اطمینان پیدا کردن از اینکه به رشته ی تحصیلی مان علاقه ای نداریم با استدلالاتی مثل اینکه «من انرژی زیادی صرف کرده ام و نمی توانم این زمینه را رها کنم» باز هم مسیر اشتباه قبلی مان را ادامه می دهیم. از نظر من این کار یک نوع ترس از رو به رو شدن با واقعیت است. و مکانیزم ستیز را فعال کرده است. یعنی این واقعیت را قبول نمی کنیم که در مسیر مان اشتباه کرده ایم و مدام با ابهام اصلی در حال ستیز هستیم.
وقتی می بینیم آتش به سمت مان می آید و نزدیک می شود به شدت می ترسیم و شروع به دویدن می کنیم. در حالی که هنوز ابزار هایمان را رها نکرده ایم. ابزار های آتش نشانانی که به جنگل فرستاده می شوند تا آتش را متوقف کنند وزن زیادی دارند ولی در عین حال همراه داشتن آنها یک نوع پیش فرض ذهنی است. متخصصین گفته اند رها کردن ابزار ها می تواند احتمال زنده ماندن در مقابل آتش را چندین برابر افزایش دهد. اما آتش نشانان همان طور که در این فصل آدام گرانت به آن اشاره می کند در بسیاری از مواقع فراموش می کنند که چه بار سنگینی بر روی دوش شان است. این مورد می شود فعال شدن مکانیزم گریز، در حالت ترس شدید.