ویرگول
ورودثبت نام
سیده فاطمه سید شازیله
سیده فاطمه سید شازیلههیچ وقت دیگر مثل قبل نخواهد شد.
سیده فاطمه سید شازیله
سیده فاطمه سید شازیله
خواندن ۴ دقیقه·۵ ماه پیش

زیر پوست روانشناسی: نقد علم روان ۹

روان‌شناسی در آغاز پیدایش خود، ادعای شناخت ابعاد پیچیده روان انسان را داشت؛ دانشی که قرار بود روشن کند انسان چگونه می‌اندیشد، احساس می‌کند و در جهان اجتماعی عمل می‌کند. اما در طول تاریخ تحولاتش، این علم همواره در معرض یک خطر پنهان بوده است: تبدیل شدن از ابزار فهم رنج انسانی، به ابزاری برای نام‌گذاری، طبقه‌بندی و گاه بهره‌کشی از آن.

آن‌چه امروز در قالب روان‌شناسی رایج عرضه می‌شود، بیش از آنکه جست‌وجویی برای معنای رنج و تلاش برای درک زمینه‌های آن باشد، به نوعی صنعتِ تولیدِ اختلال و درمان بدل شده است.

وقتی مرز میان رنج طبیعی، که بخشی از تجربه‌ی زیستن است، و رنجِ مرض‌گونه مبهم شود، هر وضعیت انسانی می‌تواند به "مسئله‌ای" قابل درمان تبدیل گردد. و در جهانی که هر مسئله‌ای بازار خودش را دارد، روان انسان نیز در معرض همان منطق عرضه و تقاضا قرار می‌گیرد.

این وضعیت، پرسش‌های جدی پیش می‌کشد:

آیا روان‌شناسی امروز در پی درمان رنج است، یا بقای آن را برای سودآوری ضروری می‌بیند؟

آیا هر احساس ناخوشایندی باید برچسب بیماری بخورد؟

و آیا سلامت روان، مفهومی ثابت و انسانی است یا کالایی متغیر و بازاری؟

حقیقت این است که امروزه و با این شیوه ای که در جریان است، روان‌شناسی به عنوان یک علم، وابسته به وجود رنج تعریف شده است.

اگر رنجی نباشد، نیازی به روان‌شناسی نیست.

به همین دلیل، هر چیزی که قابلیت بحث و برچسب‌گذاری داشته باشد، در این علم می‌تواند تبدیل به یک «اختلال»، «ناهنجاری» یا «مشکل روانی» شود و بعد از آن، راه‌حل و درمانی هم برایش ساخته می‌شود. اینجا دقیقاً همان نقطه‌ای‌ست که روان‌شناسی از دل رنج انسان‌ها تغذیه می‌کند.

رنج انسان وسیله ای برای فروش کالاهای درمانی روان‌شناسی شده است. اما قبل از آن رنج شما باید با الفاظ تخصصی روان‌شناسی قالب بندی شود تا به شکل قانع کننده ای نیازمند درمان جلوه کند. وقتی بتوانی یک حالت عادی را به عنوان «مسئله» تعریف کنی، می‌توانی بعدش برای حلش ابزار بفروشی.

آدم‌هایی که با اضطراب، اندوه، خشم، ترس یا حتی افکار فلسفی سنگین دست‌وپنجه نرم می‌کنند، در روان‌شناسی امروز خیلی وقت‌ها نه در قالب یک وضعیت طبیعیِ انسانی، بلکه در قالب «اختلال روانی» دیده می‌شوند. یعنی رنجی که شاید در اصل بخشی از زیست انسانی و شرایط اجتماعی ما باشد، به عنوان بیماری طبقه‌بندی می‌شود.

این بازی از جایی شروع می‌شود که سلامت روان به یک مفهوم سیال و تجاری تبدیل می‌شود. وقتی معلوم نباشد مرز بین «رنج طبیعی» و «اختلال روانی» کجاست، هر کسی می‌تواند در معرض تشخیص باشد.

نتیجه؟

دوره‌های انگیزشی، کلینیک‌های خصوصی، تست‌های شخصیت پولی، کارگاه‌های روانشناسی زرد و مشاوره‌هایی که بیشتر از اینکه درمان باشند، محصول‌اند.

رنج انسان مورد سوءاستفاده ی روانشناسی قرار گرفته است. رنج شما به درد آن ها میخورد تا رشد کنند. درمان طرح ریزی می شود بدون اینکه کسی به تو بگوید چرا باید این‌قدر رنج بکشی. چرا باید در سیستمی زندگی کنی که سلامت روان را به کالایی لوکس و نایاب تبدیل کرده است.

اصولاً سلامت روان یک مفهوم سیال است و تعریف مشخصی ندارد. نداشتن اختلال روانی که تعریف سلامت روان نیست چون باز هم بسته به تعریف اختلال روانی است. و اختلال روانی هرگونه رنج انسانی است که فعالیت روزمره را مختل میکند. و مختل شدن فعالیت روزمره چیست؟ انقدر در نهایت همه مفاهیم سیال هستند که به اندازه ی تمام روانشناس های دنیا، نتیجه گیری متفاوت خواهیم داشت.

بحث سر استاندارد سازی ملاک های تشخیصی نیست. بحث این است که روان‌شناسی با تیزبینی به دنبال هرگونه الگوی رفتاری خاص در شما می گردد تا به نحوی شما را دچار اختلال روانی و نیازمند به پروسه ی درمان جلوه دهد تا بتواند از این طریق زنده بماند و رشد کند. چون تا وقتی تشخیصی نباشد، روان‌شناسی ای در کار نیست.

پس رنج شما را درون یک قالب خاص می فشارد و وقتی به زور شکل گرفت اعلام میکند این تشخیص ماست: شما در رابطه زیاد احوال همسرتان را می پرسید... شما کنترلگر هستید... شما می خواهید از این طریق عقده های کم بینی و بی کفایتی خود را حل کنید... پس شما نیازمند درمان هستید! (این یک کیس واقعی است که هر روزه مشابهش تکرار می شود)

اول انسان شک میکند و با خودش می گوید چقدر روانشناسی میتواند دچار غرور باشد! اما بعد که می بیند فقط قضیه تشخیص نیست و شما را به یک پروسه ی درمانی طولانی مدت دعوت می کنند و نسخه می پیچند که شما حتما مشکل دارید و نیازمند کمک و درمان هستید... میفهمیم داستان بزرگتر از این حرف هاست و روان‌شناسی بازار خودش را دارد و دیگر فقط مسئول بهبود زندگی انسان ها نیست. روان‌شناسی به یک بیزنس بدل شده است. هرچه تشخیص بیشتر دهد درمان بیشتری ارائه می دهد و بیشتر رشد میکند.

روان‌شناسی زرد و بازار سلامت روان، رنج انسان را بیشتر می‌کند چون خودش به بقای این رنج وابسته است. چون تا وقتی تو درگیر اضطراب و افسردگی و احساس ناکامی باشی، این صنعت می‌تواند برایت راه‌حل بفروشد.

حرف من این است:

ما باید فرق بگذاریم بین رنج اصیل انسانی و رنج تحمیلی.

باید یاد بگیریم گاهی رنج، طبیعی و بخشی از فرایند زیستن است.

و نیازی نیست هر اندوه و اضطرابی را به بیماری روانی تبدیل کنیم.

وگرنه سلامت روان چیزی می‌شود که فقط در نسخه‌های پرهزینه و تجویزی قابل دسترس است.

تا زمانی که روان‌شناسی جایگاه رنج انسانی را به درستی بازنشناسد و به نقد ریشه‌های فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آن نپردازد، از یک علم رهایی‌بخش فاصله خواهد داشت و به دانشی بدل می‌شود که خود، رنج انسان را افزایش می دهد.

سلامت رواناختلال روانیروانشناسیعلم
۲
۰
سیده فاطمه سید شازیله
سیده فاطمه سید شازیله
هیچ وقت دیگر مثل قبل نخواهد شد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید