ویرگول
ورودثبت نام
شیرین صفردیمان
شیرین صفردیمان
شیرین صفردیمان
شیرین صفردیمان
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

می‌گن شروع نوشتن سخته…

اما چرا برای من راحت و دل‌نشین بود؟

دیروز در گروهی که به‌ تازگی برای آموزش تولید محتوا عضو شدم، همه از نوشتن در ویرگول و روزانه‌نویسی می‌ترسیدن.

اما برای من نوشتن خیلی راحت بود؛ حتی ذوق داشتم که بالاخره به چیزی که همیشه دوستش داشتم رسیدم.

از بچگی دوست داشتم بنویسم و نوشته‌هام رو بلندبلند مثل گویندگان اخبار برای همه بخونم.

در عالم بچگی، متن‌هام رو با لحن خانمانه می‌خوندم و ادای گوینده‌ها رو درمی‌آوردم.

شاید خنده‌دار به‌نظر بیاد، ولی آرزوم بوده و هست که روزانه‌هام رو بنویسم، دیگران بخونن و درباره‌اش نظر بدن. یا حتی روزانه هام رو با صدای خودم گوش بدن.

از بچگی تا امروز، من همیشه می‌نوشتم.

شاید نوشتن برای من راحت بود چون از کودکی عادت داشتم روزمرگی‌هام رو بنویسم.

نوشتن خاطرات روزانه برام‌ حکم حرف زدن با آدم‌هارو داشت.

اون زمان دفتر خاطراتی که از قضا قفل هم داشت یکی از پلتفرم‌های اجتماعی پرطرفدار بود.

همکارِ نویسنده‌ی من

شاید هم به‌خاطر چهار سال همکاری با زنی در تولید محتوای تصویری بود؛ زنی که یک نویسنده‌ی بالقوه بود و کنار اون چیزهای زیادی یاد گرفتم.

درسته که مثل اون عالی نیستم، اما این‌که نمی‌ترسم و امروز می‌تونم راحت حرف دلم رو روی صفحه بیارم، نتیجه‌ی همون تجربه‌هاست.

گاهی حتی سعی می‌کردم ادای همکارم رو دربیارم.

کمی بیشتر از همکارم

دختری به بشاشی و لودگی اون تا اون زمان که اولین بار بود دیدمش نمی‌شناختم.

پشتکاری که داشت برام‌ غیر قابل باور بود. سعی می‌کرد هر کاری رو به بهترین شکل انجام بده و بعد از انجامش ذوق می‌کرد.

وقتی فهمیدم نویسنده‌اس، پیش خودم گفتم‌ چقدر خوبه که با یه آدم حسابی کار می‌کنم.

یک جوری کپشن‌های پست هارو خلاقانه می‌نوشت که توی هیچ جایی مثلش رو پیدا نمی‌کردی.

مهاجرتِ همکار نویسنده ام

اما همکاری و کنار هم بودنمون ۴ سال بیشتر طول نکشید. بعد از ۴ سال رفاقتی که هر روز به خاطر کار بهم زنگ می‌زدیم و صحبت می‌کردیم، رفیق عزیزم که حالا مثل خواهر بزرگترم شده بود مهاجرت کرد.

نویسندگیش حتی بعد از مهاجرتش از ایران برام جالب‌تر شد. یه کانالی زده بود که توش از روزمرگی‌های در مهاجرتش می‌نوشت.

وقتی منو رفیق خودش اعلام کرد و توی اون گروه عضوم کرد تا منم بتونم نوشته‌هاش رو بخونم گل از گلم شکفته بود.

این‌که عضو کانالش شده بودم هم حس دلتنگیم برطرف می‌شد، هم فکر می‌کردم هنوزم می‌تونم چیزی ازش یاد بگیرم.

ادای این رفیق ناب رو در اوردن برای من افتخار بود و هست.

شاید همین ادا درآوردن‌ها، از کودکی تا همین امروز، یک تمرین ناخواسته برای نوشتن بوده و خودم نمی‌دونستم.

ذوق نوشتن همیشه با من بود

وقتی در اینستاگرام در صفحه‌ی شخصی‌ام کپشن می‌نوشتم، پیش خودم فکر می‌کردم دارم برای همه‌ی آدم‌های این پلتفرم می‌نویسم.

می‌دونم که توی نوشتن خوب نبودم اما حداقل با علاقه این ‌کار رو انجام می‌دادم، دقیقا مثل همین الان.

این‌که امروز یک‌باره پرت شدم وسط کاری که سال‌ها آرزویش رو داشتم، برام عجیب و دوست‌داشتنیه.

چرا از بچگی نوشتن رو دوست داشتم؟

چون می‌تونستم حرف‌هایی رو که هیچ‌کس نمی‌شنید، بنویسم و با صدای خودم بخونم.

می‌تونستم راز دلم را بدون گفتن به کسی روی کاغذ بیارم و باری از روی دوشم بردارم.

از اون‌جایی که بچه‌ی وسط خانواده بودم، خواهر و برادرم خیلی باهام دم‌خور نبودن. اگر هم بودن با سرعت نور روزمرگی‌هام رو لو می‌دادن. واسه همین ترجیح می‌دادم‌ بیشتر برای خودم بنویسم تا این‌که با دیگران حرف بزنم.

این عادت سالهاست که با منه. هنوزم وقتی به مشکلی می‌خورم یا حتی دوست دارم برای کسی پر حرفی کنم به نوشتن رو میارم.

با نوشتن احساس سبک بالی می‌کنم.

نتیجه‌گیری

آن‌قدری ادای آرزوهایت را دربیاور که بالاخره به آن برسی.

پ.ن: احتمالاً به‌زودی یک پادکست هم منتشر کنم، اما زمان دقیقش رو خودم هم نمی‌دونم.

چون انتشار پادکست با صدای خودم هم یکی دیگه از آرزوهای منه.

نظرِ شما؟

تا حالا شده ادای به دست آوردن آرزویی رو انجام بدین و بعدها بهش برسین؟ اون چی بوده؟

نوشتنتولید محتوامحتوای تصویرینویسندگیآرزو
۷
۳
شیرین صفردیمان
شیرین صفردیمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید