بسم الله الرحمن الرحیم
یادم میاد اولین باری که دزدی کردم شاید کمتر از ۷ سالم بود.با بابام رفتیم تو یه مغازه و من دو تا شکلات از اونجا برداشتم و گذاشتم تو جیبم بدون اینکه به کسی بگم.[1]
یکی از سوالایی که همه این سالها فکرمو به خودش مشعول کرده اینه که من چرا این کارو کردم؟
اون روز اگه به بابام میگفتم که اونا رو میخوامشون، قطعاً برام میخرید اما من این کارو نکردم.چرا؟
مطمئن نیستم اما خوب احتمالا دلیلش این بوده که دزدیدنشون راحت تر بود.
اونا رو آوردم خونه و گذاشتمشون یه گوشه و هیچ وقت نخوردمشون.چند وقت بعد پیداشون کردم در حالی که خراب شده بودن و انداختمشون دور.
اما یه اتفاق بزرگ توی زندگیم افتاد.اونم این بود که یاد گرفتم که وقتی چیزی رو میشه راحت به دست آورد نباید براش سختی کشید.
سالها از اون روزها گذشته.حالا من دیگه بچه نیستم.شدم یه مردِ گنده که هنوز هم برای به دست آوردن چیزایی که میخواد راحت ترین راه رو انتخاب میکنه.
اما میدونین چیه؟من فقط کاری رو میکنم که بقیه هم انجام میدن.من آدم خوبیم.حتی گاهی اوقات از چیزایی که از دیگران به زور میگیرم، به بقیه هم میدم.من خیلی مهربونم.[2]
چرا وقتی همه این کارو میکنن، من برای به دست آوردنِ خواسته هام سختی بکشم؟
اره.شاید اصلا راهش همینه.باید همین شکلی زندگی کرد.
همه اینا رو گفتم اما راستش میدونین چیه؟
من اینا رو گفتم تا بتونم خودمو آروم کنم و باز به کارم ادامه بدم...
آره، من یه دزد شدم.
[1] حقیقتش اینه که من قبل از این رو یادم نمیاد.یعنی شاید اون بار واقعا اولین بار نبوده.شاید من از همون اون اولش(نمیدونم دقیقا کِی میشه!) دزد بودم.
[2] راستش وقتی هنوز خیلی گنده نشده بودم، یه روز از این کارام ناراحت بودم و داشتم برای یکی از دوستام میگفتم و اون اینا رو بهم گفت.