داستان سگ ولگرد یکی از زیباترین داستانهاییست که صادق هدایت در طول زندگی پربارش تولید کرده. او در این داستان کوتاه چهارده صفحهای به موضوعات بسیار زیادی اشاره میکند و همین نشان از پربار بودن قلم او دارد.
سگ ولگرد داستان سگی اصیل و اسکاتلندی به نام "پات" است که در ورامین صاحبش را گم کرده و مردم آنجا هیچ لطفی به او نشان نمیدهند. بلکه حتی او را آزار داده، به سمتش سنگ پرتاب میکنند و او را از مغازههایشان میرانند.
در این داستان، هدایت به وضوح از ما میخواهد تا چیزی ورای "فقط یک سگ" را در "پات" جستجو کنیم. او در همان صفحات ابتدایی مینویسد:
«در ته چشمهای او یک روح انسانی دیده میشد. در نیم شبی که زندگی او را فرا گرفته بود، یک چیز بیپایان در چشمهایش موج میزد و پیامی با خود داشت که نمیشد آن را دریافت، ولی پشت نی نی چشم او گیر کرده بود.»
بسیار واضح است که این سگ نمادی از یک انسان است. اما چه انسانی؟ انسانی اصیل که حالا درمانده و هیچکس او را دوست ندارد، مردم او را از خود میرانند و به سمتش سنگ پرتاب میکنند... حال بهتر است بپرسیم علت این نفرت مردم از سگ چیست؟
در جایی از داستان آمده: «همه محض رضای خدا او را میزدند و به نظرشان خیلی طبیعی بود سگ نجسی را که مذهب نفرین کرده و هفت تا جان دارد برای ثواب بچزانند.»
به نظر میرسد که از دید هدایت، مشکل مردم با این سگ به مذهب بازمیگردد و اگر این سگ را انسانی فرض بکنیم که از دید مذهب، "نجس" شمرده میشود، این انسان قطعاً یک کافر است. کافری که مردم او را طرد کرده، به او ناسزا گفته و او را نجس به حساب میآورند. در این بعد از تحلیل داستان میتوان این سگ را نمادی از خود نویسنده دانست که خود را فردی اصیل به حساب میآورد و آبش با مردم شهر، همانطور که در بوف کور آنها را "رجاله" خوانده، توی یک جوب نمیرود. او هم مثل پات احساس میکند که اصالتش در بین این مردم زیر سوال رفته است.
اما این فقط یکی از ابعاد داستان سگ ولگرد است. همانطور که میدانیم، هدایت در زندگیاش تا حد زیادی به حقوق حیوانات پرداخته و در کتابی به نام «رساله انسان و حیوان» تلاش کرده تا ظلمی که انسانها بر حیوانات روا میدارند را محکوم کند. در این داستان هم سعی کرده تا با به تصویر کشیدن مظلومیت این سگ، احساس ترحم را به حیوانات در خواننده برانگیخته کند. این بعد تحلیل، نیاز به توضیح بیشتری ندارد و به خودی خود واضح است.
اما از بهترین نکات این داستان، توصیف زیبا و شاعرگونه هدایت، از غم و اندوهیست که پات در تنهایی میکشد. به نظر شخصی بنده، این بهترین و زیباترین پاراگراف این داستان است:
«ولی چیزی که بیشتر از همه پات را شکنجه میداد، احتیاج او به نوازش بود. او مثل بچهای بود که همهاش توسری خورده و فحش شنیده، اما احساسات رقیقش هنوز خاموش نشده. مخصوصاً با این زندگی جدید و پر از درد و زجر، بیش از پیش احتیاج به نوازش داشت. چشمهای او این نوازش را گدایی میکرد و حاضر بود جانش را بدهد، در صورتی که یک نفر به او اظهار محبت بکند و یا دست روی سرش بکشد. او احتیاج داشت که مهربانی خودش را به کسی ابراز بکند، برایش فداکاری بنماید، حس پرستش و فداکاری خود را به کسی نشان بدهد اما به نظر میآمد هیچکس احتیاجی به ابراز احساسات او نداشت.»
هدایت این نیاز هر انسانی به عشق و ابراز و دریافت احساسات را به زیبایی در این داستان توصیف کرده است. احساسی که خصوصاً میشود در اوقات تنهایی به خوبی به آن پی برد. گویی وقتی که این نیاز به عشق در انسان ارضا نمیشود، سرخوردگی و اندوهی او را در بر میگیرد که در تمام لحظات و ثانیههای زندگیاش، به خوبی آن را احساس میکند و رفته رفته مثل خوره روحش را در انزوا آزار میدهد.
اما این داستان چهارده صفحهای حرفهای دیگری هم برای گفتن دارد. یکی از احساساتی که در انسان و این سگ انساننما مشترک است، حس نوستالژیست. در میدان ورامین، بوهای عجیب زیادی به مشام پات میرسد، اما در این میان، بویی وجود دارد که برای پات عجیب است، بوی شیربرنج. این بو او را به یاد دوران کودکی و شیر مادرش میاندازد. زمانی که سیر و شیرمست از آغوش مادرش بیرون آمده و با برادرش بازی میکرده و گوش او را گاز میگرفته است. گویی پات با خود فکر میکند که دوران کودکی چقدر راحت و خالی از درد و رنج بوده و آرزو دارد که به آن زمان برگشته و برای همیشه در آغوش مادرش شیر بخورد و با برادرش بازی بکند. حسی که در اکثر انسانها مشترک است. اینطور نیست که اکثر ما فکر میکنیم دوران کودکیمان چقدر خالی از درد و رنج بوده؟ چیزی نمیفهمیدیم، دغدغهای نداشتیم و خالی از فکر و خیالها، ترس از آینده و هرگونه اضطرابی، فقط با دوستهایمان به بازی میپرداختیم و با مغز کودکانه و خوشخیال خودمان شاد بودهایم.
یکی دیگر از مواردی که هدایت به آن اشاره کرده، احساس نیاز جنسی و نتایج آن بر روی ماست. در این داستان هدایت توضیح میدهد که وقتی پات با صاحبش به شهر آمده بود، به دنبال بوی سگ مادهای در علفزارها گم میشود و بعد از آن دیگر هرگز صابحش را پیدا نمیکند. همین میشود که از آن اصالت پایین کشیده شده و به "سگ ولگرد" تبدیل میشود. در این باره بهتر است کمی بیشتر به بعد دیگری از داستان و تحلیل نمادی "صاحب سگ" بپردازیم
حال بگذارید به یکی از ابعاد عجیب و پیچیده و البته کمی فلسفی این داستان بپردازیم. در این داستان پات صاحبی داشته که او را گم میکند، به نظر میرسد که این گم کردن صاحب که باعث میشود پات از آن وضع راحتی که در خانه صاحبش داشته به ولگردی بیافتد و از مردم فحش و ناسزا بشنود و در بین همه مورد تنفر قرار بگیرد نمادی جالب در خود دارد. انسان همواره به دنبال یک منشأ برای هویت خود میگردد و در بیشتر مواقع، در ابتدا به باور وجود خدا میرسد. این صاحب پات در واقع خدای انسان است، وقتی که پات صاحبش را از دست میدهد، در اصل انسانی که هدایت او را توصیف کرده، بی خدا میشود. حال این انسان سرگشته و ولگرد در بین تمام تئوری ها و نظریههای هستی میگردد و به دنبال دلیلی برای ادامه زندگی میگردد. این ولگردی سگ به نوعی همان مفهوم Absurd است. ما در دنیایی بی جواب به دنبال جواب سوالاتمان میگردیم. زمانی فکر میکردیم که پاسخ به همه چیز در وجود خدا خلاصه شده اما اگر آن را از دست بدهیم چه؟
کمی بعد، در اواخر داستان، پات نیمچه صاحب دیگری پیدا میکند، مردی که به او غذا میدهد، نوازشش میکند و به او محبت میورزد. کمی بعد مرد سوار ماشین میشود و در را نمیبندد. در این لحظه پات دو انتخاب دارد، یا سر جایش میایستد و مرد به تنهایی میرود، یا سوار ماشین میشود. اما پات در نوعی خجالت و دو دلی غرق شده، سوار ماشین نمیشود و مرد به تنهایی حرکت میکند. همان لحظه پات به دنبال ماشین میدود، آنقدر میدود که دیگر نمیداند کجاست و همین دویدن طولانی او را به کام مرگ میکشاند.
این اتفاق که پایان داستان هم هست، دو چیز در خود دارد:
تحلیل اول: خدای جدیدی(در دنیای ما شاید بشود آن را تئوری فلسفی نامید) که پات پیدا میکند او را به شک میاندازد (سوار ماشین نمیشود) و آنقدر در پی تحلیل و فهمیدن حقیقت میدود که میمیرد.
تحلیل دوم: از دید نیاز به عشق، پات احساسش را به صاحب جدید ابراز نمیکند، دو دل میشود، دیگر شکاک شده، مثل قبل نمیتواند اعتماد بکند و همین او را برای همیشه از داشتن این عشق محروم میکند.
در پایان: این داستان ابعاد بسیاری دارد و بهتر است چندین و چند بار از هر زاویه فکری خوانده شود تا به تمام اهدافی که نویسنده در ذهن داشته پی برد. باید اعتراف کرد که صادق هدایت واقعاً از بهترین نویسندگان این سرزمین بوده و هست. یادش گرامی.