سوکورو تازاکی·۵ سال پیشجوجهکُشیتقدیم به تو که هرگز ندیدمت...داستانت را شنیدم، همین چند دقیقه پیش. نمیدانم چه کسی به من اجازه میدهد که بازگوییش کنم یا اینکه اصلاً من که…
سوکورو تازاکی·۶ سال پیشآنچه بر او گذشت [داستان کوتاه]از روز اولی که به آنجا وارد شده بود فقط چند چیز را به یاد داشت. ترسی عجیب که بخش اعظم افکارش را جهت میداد، امیدی کوچک، مثل نور شمع در انتهای یک خیابان بزرگ که برای روشن کردن تمام آن کافی نیست، که با ترسش در جدال بود و در میان جنگ روانی لبخند مغرورانه و عرق سرد، به نظر میرسید که او بیشتر از آنچه فکر میکرد، عرق میکند. همه چیز در ذهن او به معمای بزرگی تبدیل شده بود، ب...
سوکورو تازاکی·۶ سال پیشتحلیل سگ ولگرد - صادق هدایتداستان سگ ولگرد یکی از زیباترین داستانهاییست که صادق هدایت در طول زندگی پربارش تولید کرده. او در این داستان کوتاه چهارده صفحهای به موضوعات بسیار زیادی اشاره میکند و همین نشان از پربار بودن قلم او دارد. سگ ولگرد داستان سگی اصیل و اسکاتلندی به نام "پات" است که در ورامین صاحبش را گم کرده و مردم آنجا هیچ لطفی به او نشان نمیدهن...
سوکورو تازاکی·۶ سال پیشمیز شام - داستان نیم صفحهای - به نظر من که خوشمزه هست...دختر این را در حالی گفت که به خیارشور لبه چنگالش گاز میزد. پسر در حالی که منزجر شده بود و دلش میخواست هر طور شده آن چیز حال بهم زن را از سر میز شام دور بکند تا دیگر هرگز نگاهش به آن نیافتد با خود فکر کرد: - واقعاً چه چیزی انقدر حال من را از...
سوکورو تازاکی·۶ سال پیشعصرهای بارانی - قسمت سوم تولد سام، نقطه عطفی در زندگی خانواده نقرهدود و به خصوص مهری بود. همه میدانند که یک مادر، اگر دیوانه و یا مریض نباشد، چقدر عاشق فرزندش است و در تمام دنیا عشق مادر به فرزند را به عنوان عشقی پاک و بیانتها و چه بسا پایدارترین عشقها میشناسند. این عشق از همان لحظهای که مادر برای اولین بار کودکش را در آغوش میگیرد خود را به وضوح نشان...
سوکورو تازاکی·۶ سال پیشنامهای به دختر رو به مرگمسلام دختر عزیزم. میدانم که آنجا سرد و تاریک است، نم باران دلگیر است و لباسهای پارهات نمیتوانند آنطور که باید تو را گرم نگاه دارند. متأسفم که هرگز نتوانستم کاری بکنم و حالا هم... چه کنم؟ در زیر پاهای سنگین و آهنین این جبر بیرحم چگونه از انتهای این چاه تاریک بیرون بخزم تا دستت را بگیرم؟ وقتی میگویم...
سوکورو تازاکی·۶ سال پیشعصرهای بارانی - قسمت دوم داستان سریالی مهریخانم در سالهای ابتدایی ازدواج، همواره بابک را تحت نظر میگرفته و با وجود آنکه به شوهرش گفته بوده که به تغییرات و پختگیش یقین پیدا کرده است، نگرانی و آشفتگی مرموزی را مثل یک راز در دل خود نگاه داشته بود. هر هفته که صندوق نامههایشان را بررسی میکرد، تمام نامههایی که برای شوهرش فرستاده بودند را در خفا باز میکرده و میخواند...
سوکورو تازاکی·۶ سال پیشعصرهای بارانی - قسمت اول داستان سریالی بابک نقرهدود از شهروندان متوسط شهر کوچکی در اطراف تهران بود که بعد از بازنشستگی، با پساندازهایی که طی سالیان دراز اندوخته بود، سرمایهای درست و حسابی برای خود جمع کرده و از طریق آن زندگی خود و همسر و تک فرزندش را میگذراند. در دوران جوانی که مشغول تجارت برنج بود، همواره شیطنت به خرج داده و از هیچ گونه کلاهبرداری و دزدی و دغلبازی...
سوکورو تازاکی·۶ سال پیشتحلیلی شخصی از دختر کشیش - جرج ارولاینجا کانون اصلی لو رفتن داستان است، بنابراین اگر دوست دارید داستان را خودتان بخوانید و قبل از آن هم چیزی از آن را نفهمید بهتر است این پست را نخوانده رد کنید... اما اگر رمان را خواندهاید، یا به اصطلاح "اسپویل" شدنش برایتان اهمیتی ندارد ادامه دهید. یک نکته: این تحلیل از تمام کتاب نیست، و بخشها زیادی از کتاب که به "فقر&qu...
سوکورو تازاکی·۶ سال پیشبیهدف شماره یکخیلی وقتها دلم میخواد بیهدف بنویسم، همونقدر که دوست دارم بیهدف تو خیابونهای این شهر نه چندان دلنشین راه برم. با وجود اینکه رعایت نیمفاصلهها با اون ترکیب دکمههای سختش گاهی خستهام میکنه، اما همین نوشتنه خودش خستگیهای اساسی دیگهای رو از روی شونههام برمیداره. شاید بپرسید اصلاً نوشتن بیهدف چه فایدهای داره؟ مگر جز این نیست که...