طبقه بالای کافه اندورا یک کتاب فروشی هست خیلی اتفاقی رفتم و کتاب مغازه خودکشی رو دیدم . نمیدونم چرا ولی از اسمش خوشم اومد یکی دو صفحش رو خوندم دیدم هم رونه هم حجمش کمه برای همین خریدمش و تو 4 روز تمومش کردم بیشتر تو مترو یا خونه که حس و حال هیچی نداشتم چند صفحش رو میخوندم .
کتاب درباره یک شهره که به اخر و زمان رسیده و همه افسرده شدن و دارن خودکشی میکنند .خانواده تواچ یک خانواده 5 نفری هستن که مثل بقیه همه افسردگی دارن بجز پسر کوچیک خانواده آلن . الن عکس بقیه اعضای شهر خیلی شاد و مثبته . خانواده تواچ تو مغازشون مشاوره برای خودکشی و وسیله های خودکشی میفروشن مثل سم ، شمشیر ، اسلحه و ... خودشون هم خودکشی نمیکنن چون معتقد هستن کسی نیست مغازه رو بگردونه . الن همیشه مورد سرزنش خانواده قرار میگیره چون همیشه میخنده و باعث میشه انرژی مثبتی هم به بقیه بده سر این موضوع باعث شرمساری خانواده شده . داستان همینجوری میره جلو و الن بزرگتر میشه تا جایی که آلن تاثیر زیادی رو خانواده و اطرافیانش میزاره و طرز فکر خانوادشو عوض میکنه . اخر داستان خیلی عجیب تموم میشه و خیلی هم گنگه . اصلا نمیشه گفت چرا اینجوری تموم شد و دلیلش چی بود و اصلا آلن کی بود . من چنتا نقد تو یوتوب دیدم اونام نظرات شخصیشون رو میگفتن و بنظر منم خیلی نمیشه گفت ته کتاب چرا اینجوری شد و بیشتر برداشت شخصی میشه کرد ازش .
برای ارتباط بیشتر با من میتونید به صفحه کافیته من سر بزنید اونجا همه شبکه های اجتماعیم هست میتونید بهم دونیت کنید یا اینکه در کافیته ثبت نام کنید اینجوری هم انگاری بهم دونیت کردین
:)