سهیلا رجایی
سهیلا رجایی
خواندن ۵ دقیقه·۶ سال پیش

برایان تریسی، نمیبخشمت!!!!

نویسنده: سهیلابانو



همه ی کسانی که علاقه وافری به کتب روانشناختی و انگیزشی دارند، جناب آقای برایان تریسی گرامی را به جا می آورند. احتمالا شما نیز که خواننده ی متن اینجانب می باشید اولین چیزی که در ذهن تجسم نمودید کتاب معروف قورباغه ات را قورت بده است، ولی متاسفانه باید بگویم که منظور من کتاب دیگری از جناب تریسی می باشد، پس لطفا دست نگاه داشته و قورباغه را قورت ندهید!!

برویم سر اصل ماجرا...

خدمت انورتان عارضم که بنده نیز به کتب روانشناسی و انگیزشی که نیرویی معادل چندین اسب بخار را به خواننده تزریق می نماید و او را شیر کرده و در عرصه مبارزه روانه می گرداند، علاقه مند میبودم تا اینکه....

برگردیم به صحنه ی جرم...

پاییز سال گذشته بود که به دلیل برخی از مسایل کاری عازم یکی از کشورهای عربی گشته تا بر سر مسایلی با طرف عرب گفتگو و تعامل نماییم. قبل از رفتن مشغول خواندن کتاب شریف فن بیان از استاد تریسی گشتیم و خواندیم و خواندیم و خواندیم تا رسیدیم به صفحه ی 113 از این کتاب که الحق شماره صفحه با محتوا همخوانی داشته و هر دو نحس بودند. در این کتاب ذکر شده بود که هر قومی سبک های خاص خود را در مذاکره دارند من باب مثال نوشته بود:

وقتی که اخیرا در خلیج فارس بودم، استراتژی ها و تکنیک های مذاکره ی افراد دنیای عرب را خواندم. چیزی که یاد گرفتم این بود که در جلسه، شخصی که کاملا ساکت می نشیند و خیلی کم صحبت می کند، پرقدرت ترین فرد جلسه است. شخصی که زیاد حرف میزند و بیشترین سوالات را می پرسد، معمولا یک شخص واسطه و دارای حداقل قدرت و اهمیت در مذاکره است.

من در آن زمان هنگامی که این مطلب از کتاب را خواندم به کائنات درود فرستاده و از ایشان بابت همزمانی این دو رخداد و توجه به نیاز بنده تشکر نموده و این پاراگراف منحوس را سرلوحه خویش قرار دادم.

روز مذاکره....

روز مذاکره و تعامل ما با طرف عرب فرارسید. بنده که سرپرست گروه بوده و مسئول صحبت و انتقال اهداف و خواسته هایمان با دوستان عرب بودیم، ابتدا به خوبی مجلس را برانداز نموده تا اسکنی از ویژگی های رفتاری مدعوین به دست آورم.چند دقیقه ابتدایی صرف خوش و بش های متداول و اهلاً و سهلاً های معروف گردید. در همین حین بنده متوجه شخصی در جلسه گشتم که تقریبا در بالاترین قسمت مجلس نشسته بود و با نگاهی جدی تمامی افراد حاضر در جلسه را رصد میکرد. شست اینجانب خبردار شد که این فرد همان قدرتمندترین فردیست که برایان از او سخن به میان آورده است. پس لذا تاکتیک های سیاستی خود را طوری چیدمان نمودم که در سخنرانی خویش در اکثریت مواقع ایشان را مورد خطاب قرار داده و گاهی هم لبخند های ژکوند را عرضه نمایم. همچنین فردی در کنار بنده ساکن بود که بیشتر از حد ممکن صحبت نموده و رابطه ای تعاملی با افراد حاضر در جلسه داشته و سوال های بیشماری را میپرسید. طبق نسخه جناب تریسی این فرد دارای حداقل قدرت در جلسه خواهد بود پس چه فایده که کالری و انرژی برای ایشان صرف نماییم و به سوال‌هایش پاسخ دهیم؟؟!! لذا هدف کوتاه مدت خود را به بلندمدت تغییر داده و روی فرد ساکت جلسه سرمایه گذاری نمودیم. سخنرانی اینجانب آغاز گردید و من در تمام طول سخنرانی، تمامی هدفم جلب توجه قدرتمندترین فرد جلسه بود و کمترین اهمیتی به جناب پرحرف جلسه نمیدادم. در پایان سخنرانی، عالیجناب مذکور، لبخندی ملیح به اینجانب زده و من در پوست خود نگنجیده که کاری کردم کارستان، که رییس جلسه از پرزنتِ اینجانب لذت برده و این لبخند نشانه پایانِ خوشِ مذاکره است.

از آنجایی که به گمان خود، مهر تایید از رییس مذکور گرفته بودیم، دیگر هیچ گونه اعتنایی به جناب پرحرف جلسه نکرده و در پایان نیز برای خداحافظی به سراغ ایشان رفته و وداعی گرم نمودیم.

دوهفته از مذاکره ی کوبنده ما میگذشت که طرف عربی به خواسته های ما پاسخ منفی داده و عنوان نمود که به دلیل عدم رعایت اصول سلسله مراتب از شروع همکاری معذوریم.

همه ی ما علامت سوال گشته که چه سلسله مراتبی؟ چه کشکی؟ علت را که جویا گشتیم، مترجم محترم در پاسخ گفت:

تیم شما به دلیل بی اهمیتی به جناب عامر(همان دوست پرحرف)که از مهمترین سرمایه گذاران تجاری می باشند و به دلیل توجه به محافظ ایشان که در جلسه حضور داشتند از همکاری با شما امتناع نموده و این رفتار را به نشانه توهینی آشکار قلمداد نمودند.

در این لحظه تنها چیزی که در جلوی چشمان اینجانب بود همان صفحه ی 113 کتاب منحوس فن بیان از برایان تریسی بود. این بار با ناله و شکایت به سمت کائنات حمله ور شده که این چه قضا و قدری بود که برای ما رقم نمودی؟؟

حاصل تلاش های شبانه روزی اینجانب و گروه محترم به دلیل چهارخط تجربه شخصی فردی اجنبی، دود گشته و به کائنات پیوست. لذا از تمامی دوستان خواهشمندم در تمامی مراحل زندگی در هر موقعیتی فقط و فقط از تجربه، ذکاوت و عقل خویش بهره برده و وارد صفحه ی 113 این کتاب نشوید. :(

روانشناسیطنزحال خوبتو با من تقسیم کن
فاقدِ هرگونه ارزشِ افزوده!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید