سهیلا رجایی
سهیلا رجایی
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

ته تَغار!!!

یکی از ژرف‌ترین و ناب‌ترین موهبت در زندگی، فرزندِ آخر بودن است. نامبردگان که در تمام ادوار تاریخ به ته تَغاری معروف بوده‌اند‌، در هفتاد درصد موارد، بلاشک حاصلِ جدی نگرفتنِ مباحثِ مربوط به "اول ایمنی بعد کار"، توسط والدین گرامی می‌باشند!! تَغار یا تاغار در گذشته یک ظرف سفالی نسبتا بزرگی بودکه داخلش ماست و ... ریخته میشد. بدین منظور به فرزندان آخرِ دقیقه نودی که حاصل یک دور نان کشیدن در ته تغار میباشند، ته تغاری گفته می‌شود. البته امروزه به دلیل وضعیت بسیار مطلوب اقتصادی، تغارها به هیچ عنوان «نسبتا بزرگ» نبوده و تنها شامل همان یک دور نان کشیدن در ته تغار می‌باشد!!

تغار در قدیم!!!
تغار در قدیم!!!


تغارهای امروزی!!!
تغارهای امروزی!!!



القصه اینجانب نیز از همان فرزندان دقیقه نودی و ته تغاری به شمار میرفتم و از همان بدو تولد در دل یقین نمودم که روزگار سختی را پیش رو خواهم داشت! یکی از اصلی‌ترین موهبت‌های ذکرشده، برخورداری از چندین شیوه تربیتی به نسبت تعداد فرزندان ماقبل خود است. بدین منظور فشار حاصل از مسایل تربیتی در فرزندان آخر افزایش یافته و بر طبق آخرین یافته‌ها چیزی در حدود چندین هزار پاسکال خواهد بود! بدین ترتیب، فشار حاصل از مسایل تربیتی، بصورت نیروی وارد شده از جانب تربیت‌کنندگان بر واحد سطحِ ته تغاریِ نامبرده تعریف می‌گردد!

رابطه ریاضی و فرموله شده قانونِ معروف فشارِ تربیتی!
رابطه ریاضی و فرموله شده قانونِ معروف فشارِ تربیتی!


القصه، ته تغاری مذکور دارای همشیره‌ای اعجوبه می‌باشد که نقش به سزایی را در تعالی شخصیتی او ایفا نموده است. روزی از روزها طبق معمول همیشه در مدرسه به سر میبردم که ناگهان یکی از بچه‌ها بلند شد و گفت:

خانم اجازه! کلاس یک بوی بدی میده!!

بنده نیز تا قبل از اعتراض ایشان متوجه رایحه ناخوشایندی در کلاس شده بودم که گاهی نیز موجبات آزارم را فراهم میساخت! خانم معلم بلافاصله به سمت ردیف‌های ما حرکت کرد تا از اتهام وارد شده در کلاس آگاه شود! هرچه به سمت ردیف ما نزدیک تر میشد شدت بوی حاصله دوچندان میشد!! خانم معلم چهره ای در هم کشید و گفت:

چرا اینجا انقدر بوی بد میاد!!! بچه‌ها دقیق داخل کیف و زیر میزهاتونو نگاه کنید، شاید چیزی گندیده باشه!

همه مشغول وارسی اطراف خود شدیم که ناگهان دیدم منشا بوی بد کوله پشتی خودم است!!! هرچه بیشتر به او نزدیک میشدم شدت و میزان بو ماکزیموم میشد! برایم سوال شده بود که چرا باید کیفم تا این حد بوی گند بدهد! به آرامی زیپ کیف را باز کردم و مشغول بررسی کتاب‌ها و وسایلم شدم که...!!

همشیره بنده که در تمام عمرش در لای کتاب‌های ریاضی به سر برده، هیچ گاه بویی از عواطف انسانی نبرده است !ایشان همواره شیوه‌های خاص تربیتی را به منظور اعمال نیرو(F) بر سطحِ بنده‌ی حقیر(A) اعمال کرده است! یکی از حساسیت‌های نامبرده در تمام ادوار دوران تحصیل بنده، جوراب‌های کثیفم بود به گونه‌ای که چنانچه زور و فشار وارده از طرف ایشان نبود، هم اکنون اینجانب کوهی از جوراب‌های به یاد مانده از دوران دانش‌آموزی را یدک میکشیده و در داشتن بویی خوش با جناب راسو در رقابتی تنگاتنگ به سر میبردم! در آن دوران همواره مقاومتی وصف نشده در مقابل تذکر‌های ایشان به خرج داده و در دل یقین میکردم که قطعا نامبرده دلش به رحم آمده و دست از سرِ یک عدد دانش‌آموزِ مظلوم برخواهد داشت اما زهی خیال باطل!!

داخل کیفم درست زیر کتاب‌هایم، چندین جفت جوراب کثیفِ به یادگار مانده از دوران سرکشی‌هایم را پیدا کردم و کاغذی که رویش نوشته شده بود:

تا تو باشی هر روز که از مدرسه میای جوراب‌هاتو بشوری :)

نه راه پس داشتم و نه راه پیش! بلافاصله جوراب‌ها را با فشار در داخل جیب‌هایم قرار داده و زیپ کیفم را بستم و در دل خدا را شکر نمودم که بغل دستی‌ام امروز غایب است وگرنه صدای این بی‌آبرویی تا منطقه غرب خاورمیامه خواهد رسید! در آن لحظه ناگهان تصمیم گرفتم از تاکتیک فرار رو به جلو استفاده کرده و به هر نحوی که شده است کلاس را ترک کنم! پس جلوی دهانم را گرفته و گفتم:

خانم اجازه! من از بوی بدی که داره میاد حالم داره به هم میخوره!

خانم بلافاصله گفت:

برو بیرون یک هوایی بخوری، خوب شدی برگرد! ما هم میگردیم منشا بو رو پیدا کنیم!

با سرعت هرچه تمام‌تر به سمت حیاط مدرسه شروع به دویدن کردم تا محتویات جیب‌هایم را در سطل زباله خالی کنم! هنوز چندقدمی تا حیاط فاصله داشتم که ناظم همیشه در صحنه‌مان گفت:

رجایی؟ کجا با این سرعت؟ اونا چی بود از جیبت افتاد؟ :/


طنزحال خوبتو با من تقسیم کنبرنامه نویسیداستاننویسندگی
فاقدِ هرگونه ارزشِ افزوده!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید