نویسنده: یک گادِ خسته!
سکانس اول:
ابوی اینجانب همواره به مدیریت بحران شهره عام و خاص بوده به گونه ای که نه تنها بحران موجود را مدیریت میکند بلکه با مدیریت حساب شده ی خویش، مسیر را برای وقوع بحران بعدی هموار میسازد!! بنده همواره در تمامی عرصه های زندگی به محض شنیدن عبارت:
حسین آقا چرا ساکتی؟ یک چیزی بگو!
از دهانِ مبارک شوهر عمه، آرایشی جنگی به خویش گرفته که چه نشسته ای که سیزنِ جدیدی از بحران، ایز کامینگ!! القصه به دنبال همان بحران سازی های سریالی توسط ابوی، در یک شب پاییزی تمامی اهالی فامیل در گروه مشغول عرض اندام بودند که شوهر عمه در واکنشی پیش بینی نشده گفت:
حسین آقا چرا ساکتی؟ یک چیزی بگو!
همواره ابوی پس از شنیدن این سخن نامربوط از نامبرده، موتورِ چیز گفتنش روشن شده و من حیث المجموع خطرناک ترین چیزِ به ذهن رسیده را بیان می کند که این بار عبارت بود از:
راستش آقاحمید داشتم فکر میکردم فردا شب همگی بیاین خونه ما که مافیا بازی کنیم!
هنوز پی ام پدر ارسال نشده بود که با لبیک تمامی فامیل مواجه شده مبنی بر اینکه حتما می آییم و باید بازی جدید و جذابی باشه!!
در این لحظه والده که همانند یک بمب انفجاری متحرک شده بود در پیامی اعلام کرد:
واااا، مافیابازی که کار همیشگی این فامیل بوده!!!کجاش جدیده مهری جون؟!!!
به محض سین شدن پیام والده در گروه، اقوامِ شوهر که بر طبق محاسباتِ من و والده بایستی از گروه لفت میدادند و ماجرای فردا شب کنسل میشد، هیچ واکنشی نشان نداده و در پاسخ به ابوی گفتند:
فردا شب مبینیمتون!
سکانس دوم:
شرکت کنندگان فامیلی ما یکی پس از دیگری میرسیدند که عبارت بودند از: مادربزرگ(!!!)، عمه، شوهر عمه، دختر عمه، عمو، زن عمو، پسر عمو!!!!
(خدابیامرز پدربزرگم مرد شریفی بود و به دلیل شرافتی که داشت زودتر فوت شد تا این صحنه های سخیف را نبیند!!!)
مجلس در حال گرم شدن بود که ابوی در پیامی اعلام کرد:
خب دوستان در این بازی یک نفر گاد می باشد که من خودم این مسئولیتِ خطیر را به گردن خواهم گرفت!
هنوز صحبت ابوی به پایان نرسیده بود که والده در پیامی اعلام کرد:
شما کجات به گاد شدن میخوره؟!! سهیلاجان امروز گادِ ما خواهد بود!!
و بعد هم با لحنی تهدیدآمیز در گوشِ من گفت:
ببین عمه و زن عموت مافیا نمیشنااا، فقط شهروند عادی!!! نقشِ کارآگاهم که میدونی برای منه!!!
اینجانب که در دوراهی حفظ و متلاشی شدن کانونِ فامیلی قرار گرفته بود لاجرم مجبور به پذیرش گاد شدن شدم!
راند اول:
نقش هایی که توزیع کردم عبارت بود از:
شوهر عمه، پدر، عمو و دختر عمه در نقش مافیا!
مادر، عمه، مادربزرگ و همشیره در نقش شهروند!
پسرعمو در نقش دکتر!
و القصه زن عمو در نقش کارآگاه!!
اعلام کردم که شب شده است و چشمهایتان را ببندید! همگی چشمانشان را بستند! گفتم:
دکترِ بازی چشمانِ خود را باز کند!!
در همین حین عمه گفت:
اخیییی قربونش برم، دخترم چشماتو باز کن!!
پسر عمو با صدایی بلند گفت:
من دکترم، من باید چشمامو باز کنم!!! ://
عمه تا متوجه دکتر شدن نامبرده شد رو به من گفت:
چرا دختر منو دکتر نذاشتی؟ ببخشیدااا ولی تا دوماه دیگه که رسالشو بده از دکترا فارغ التحصیل میشه، اصلا من دیگه بازی نمی کنم!!!
والده همیشه در صحنه نیز در پیامی گفت:
لابد صلاحیت نداشته که دکترش نکرده! بالاخره گاد شده بچم، بهتر از ما میفهمه!!!
مجددا در دو راهی حفظ و متلاشی شدن کانون فامیلی قرار گرفتم و گفتم: اصلا شما چیکار نقش دیگران دارید نباید وقتی من صحبت می کنم حرف بزنید و نقش هاتونو بگین!! خیلی خب باید دوباره مجبورم کردید نقش هارو بچینم اینجوری همش لو رفت!!
راند دوم:
نقش هایی که توزیع کردم عبارت بود از:
شوهر عمه، پدر، عمو و پسرعمو در نقش مافیا!
مادر، مادربزرگ، زن عمو و همشیره در نقش شهروند!
عمه در نقش دکتر!!
و القصه دخترعمه در نقش کارآگاه!!!
مجددا اعلام کردم که شب شده است و چشم هایتان را ببندید! حالا مافیای بازی چشم هایشان را باز کنند! آقایان با دیدن همدیگر که در نقشِ مافیا قرار داشتند لبخند رضایت بخشی را تحویلم دادند و در دل خدا را شکر کردم که تا اینجای ماجرا داستان به خیر گذشته است!!
حالا کارآگاهِ بازی چشم هایش را باز کند، در این لحظه زن عمو بصورت ناگهانی گفت:
مهری جون چشماتو باز کن که این نقش برازنده ی خودته!!
عمه با شنیدن این جمله خون به مغزش نرسیده و گفت:
عزیزم، گادِ خوش سلیقمون منو دکترِ بازی کرده! تا کور شود هر آنکه نتواند دید!!!!
والده نیز همگام با دیگر بانوان جمع به اعتراض بلند شده و گفت:
عمت بشه دکتر، بعد من که مادرت هستم بشم شهروند؟!! واقعا که!!!
در تمام ادوار زندگی ام هرگز اینچُنین برای حفظ روابط فامیلی تلاش نکرده و القصه کوتاه نیامده بودم!! با لحنی نسبتا تهدیدآمیز گفتم: این فقط یک بازیه پس لطفا دیگه روی نقش هاتون حساسیت نشون ندید چون همه نقش ها در این بازی اهمیت داره!! یکبار دیگه نقش هارو توزیع می کنم! خواهش می کنم همکاری کنید!
راند سوم:
نقش هایی که توزیع کردم عبارت بود از:
شوهر عمه، پدر، عمو و مادربزرگ در نقش شهروند!!
مادر، عمه، زن عمو و همشیره در نقش مافیا!!
دخترعمه در نقش دکتر!!
و القصه پسرعمو در نقش کارآگاه!!!
مجددا اعلام کردم شب شده است و چشم هایتان را ببندید!! حالا دکترِ بازی چشم هایش را باز کند! و حالا کارآگاهِ بازی! تا اینجای کار همه چیز خوب پیش رفت و آن دو نخبه ی فامیل از نقش های خود احساس رضایت کامل داشتند! حالا نوبت باز کردن چشمان مافیای بازی بود!
به محض آنکه گفتم مافیای بازی چشمان خود را باز کنند، خانم ها که همگی در یک تیم قرار گرفته و همدیگر را رویت کردند به خشم آمده و گفتند:
چرا مارو هم تیمی کردی؟!!! حالا دیگه با چه انگیزه ای بازی کنیم!! اصلا ما دیگه بازی نمی کنیم!!!
پس از مفتخر شدن به مقام گاد در این بازی، تازه داشتم متوجه میشدم که گادِ عزیز از دست ما بندگان چه میکشد!!! پس با فریاد اعلام کردم: من دیگه نیستم هرکاری میکنید بکنید!!!
فامیل که این بار خود را در دوراهی حفظ و از دست دادن گاد میدیدند با حالتی مظلومانه خواهش کردند که این بار هیچ گونه اعتراضی نخواهند کرد و تمام قوانین بازی را رعایت می کنند!!!
راند چهارم:
نقش هایی که توزیع کردم عبارت بود از:
شوهر عمه، پدر، عمو و مادربزرگ در نقش شهروند!!
دختر عمه، عمه، پسر عمو و همشیره در نقش مافیا!!
زن عمو در نقش دکتر!!
و القصه مادر در نقش کارآگاه!!!
مجددا اعلام کردم مافیاي چشم هایشان را باز کنند! دکتر و القصه کارآگاه! همه چیز خوب پیش رفت و در دل امیدوار شدم که فامیلِ همه چیز تمامِ ما بالاخره قوانین بازی را آموخته اند که ناگهان مادربزرگ در پیامی اعلام کرد:
مادرجان پس ما شهروندان چشمامونو باز نکنیم؟!!!!!
پانویس: لازم به توضیح است بازی مافیا، دون پایه ترین و سخیف ترین بازی در این کره خاکی از دیدگاه نامبرده می باشد که با همراهی فامیل تبدیل به یک سم مهلک می شود :)))