ویرگول
ورودثبت نام
سهیلا رجایی
سهیلا رجایی
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

من کجامِ دو؟!!!

نویسنده: همون همیشگی!


از وقتی که ذهنم یاری می‌کند، نامبرده در تشخیص موقعیت‌های جغرافیایی و یافتن آدرسی جدید دارای کُمِیتی شَل بوده تا حدی که امکان آن وجود ندارد، وارد محیط جدیدی شده و بدون سوتی‌دادن‌های ممتد از آن محیط خارج شوم!!

القصه! باید رأس ساعت 11 برای تحویل مدارک تحصیلی و پاسخگویی به تنی چند از سوالات حراست محترمِ(!!) یک سازمان مراجعه می‌کردم!مسیر رسیدن به آن سازمان دارای چندین گِیت و ساختمان بود تا بالاخره بتوانم به آن رسیده و مدارکم را تحویل دهم! از آنجایی که درباره پیچیدگی مسیر رسیدن به آنجا، گفتگوهای زیادی را شنیده بودم، در دل یقین کردم که نامبرده در مسیر رسیدن به آن، اگر کشته نشود، بلاشک مفقود خواهد شد!

شب قبل از حادثه به یکی از دوستانِ راه‌بلد (!!) پیام دادم و درخواست کردم تا کوروکی مسیر را به همراه تمامی جزییات برایم ارسال و همراهش یک وویس نیز تقدیم کند که دقیقا در کدام نقاط به راست بپیچم و در کدام نقاط به چپ! ایشان نیز با فراغ بال پذیرفت که به عنوان چراغ راهی دقیق، اینجانب را در رسیدن به مقصود یاری نماید! شب شد و خبری از اقلام درخواستی اینجانب نشد! با چراغِ راه، بارها تماس گرفتم اما پاسخگو نبوده و بدین گونه نامبرده همانند لشگری شکست خورده با کوهی از غم و وحشت (!!) سر را بر بالین گذاشته تا صبح گردد!

طبق محاسباتی کارشناسی و حساب شده به این نتیجه رسیدم که در خوش بینانه‌ترین سناریو(!!) چنانچه 5 بار مسیر را اشتباه بروم و بخواهم رأس ساعت 11 صبح به آنجا برسم، بلاشک لازم است تا دو ساعت زودتر از برنامه قبلی (داشتنِ کوروکی و رهنمون‌های چراغ‌ راه)، راه بیفتم! با یک بسم‌الله و شعار «من میرسم، نه فورا، اما قطعا!!» مسیر را آغاز نمودم! چندین متر را طی کرده و از درختان موجود در مسیر لذت میبردم که ناگهان به چندین سرباز محترم برخورد نمودم! بهترین فرصت بود تا سوالات خویش را از ایشان جویا شوم!

+ ببخشید آقا میخوام برم حراست، از کدوم مسیر باید برم؟
- داخل ساختمان اطلاعات برید تا کارت عبور از گیت‌هارو به شما تحویل بدن!
+ همین ساختمون؟
- بله دیگه خانم، یک ساختمون که بیشتر نیست اینجا!!!!

داخل ساختمان اطلاعات (!!!)، اولین ساختمان در ابتدای این مسیر شدم، چندنفری پشت کانتر نشسته بودن! جلو رفته و گفتم: رجایی هستم و باید ساعت 11 حراست باشم!

+ سلام. از این کارت برای عبور از گیت استفاده کنید!
_ ببخشید از کجا باید برم؟
+ از در خارج میشید به سمت راست یک مسیر هست، اونو مستقیم برید تا ابتدا وسایل را تحویل بدید!
_ آهان!! ممنون!

به سمت راست حرکت کردم! اما تا چشمم کار میکرد خبری از هیچ ساختمانی نبوده و تا چشمم کار میکرد، دیوار بود! مجددا با یک سرباز محترم برخورد کرده و گفتم:

+ ساختمان حراست کجاست؟
_ مستقیم برو، درب شیشه‌ای بزرگی هست، اونجا باید اسم شمارو وارد کنند و وسایل رو تحویل بدین بعد میگن به شما کجا برید!
آهان! ممنون!!!

به سمت درب شیشه‌ای نامعلومی حرکت کردم، اما مجددا تا چشمم کار میکرد از نامبرده خبری نبود! دچار شک و تردید شدم که آیا اصلا مسیر را درست آمده‌ام یا نه؟ پس ترجیح دادم مجددا سوال پرسیده و چراغ راه جدیدی شکار کنم! خوشبختانه خانمی از روبرو به سمت اینجانب می‌آمد! بلافاصله پرسیدم:

+ ببخشید خانم، ساختمان شیشه‌ای اینجا کجاست؟
_ ایناها دیگه، همینی که جلوش ایستادی!! :)))

سرم را برگرداندم دیدم یک درب شیشه‌ای در کنارم قرار داشته و متوجه شدم چشم اینجانب به هیچ عنوان کار نمیکند( از اینجای متن دیگر با عبارت تا چشمم کار میکرد، مواجه نخواهید شد!)!

وارد شدم و زمان رسیدنِ نامبرده به آنجا ثبت شده و وسایلم را تحویل دادم!

+ برای رفتن به حراست کجا باید برم؟
_ از این ساختمان خارج بشید، وارد کوچه‌ی روبرو بشید، از ساختمان مرکزی عبور کنید و وارد خروجی سوم بشید!
+ آهان! ممنون!

به سمت گیتِ داخلِ ساختمان روانه شدم، اما هربار که اقدام به رد شدن میکردم، بوق ممتدی به صدا درمی‌آمد! تا اینکه مسئول محترم با خنده گفتند:

+ خانم رجایی، کارت عبور را باید نشون دستگاه بدید!
_ کدوم کارت عبور؟!!
+ همون کارتی که توی دستتونه! :))))))
_ آهان! ممنون!

این بار متوجه شدم که وقتی پای یافتنِ آدرسی وسط باشد، نه چشم نامبرده کار خواهد کرد و نه هیچ کدام از حواس چهارگانه(!!) دیگر!

با سلام و صلوات بالاخره به ساختمان مرکزی رسیدم! داخل ساختمان نیز مجددا گیتی همانند گیت قبلی وجود داشت و این بار حواسم را کاملا جمع کرده تا کارت را به موقع استعمال نموده و مجددا منجر به شادمانی اطرافیان نشم! پس با حالتی غرورانگیز(اینجانب بیدی نبوده که با این دست بادها بلرزم) کارت را درآورده و در مقابل گیت قرار دادم که ناگهان آقایی با صدای بلند گفت:

+ خانم چیکار میکنین؟ چرا از درب آقایان وارد شدید؟ تابلوی ورود آقایان به اون بزرگی رو ندیدید؟ از اینجا امکان عبور نیست، ساختمان را دور بزنید، درب بانوان سمت چپ ساختمان هست!
آهان! ممنون!

مطمئن شدم که کریستف کلمپ برای کشف قاره آمریکا تا این میزان سختی را تحمل نکرده و سوتی های ممتد نداده که اینجانب برای رسیدن به حراست(!!) متحمل گردیده و سوتی‌ها دادم!

القصه ساختمان را دور زده و وارد قسمت بانوان شدم! در این قسمت بانویی مشغول بررسی نامبرده توسط دستگاهی شد. ناگهان دستگاه بوق ممتدی را سر داد! ایشان که انگار مجرمی سابقه دار(!!) را شکار کرده است با لحنی جدی فرمود:

+ چی همراهته که اینجوری صدا میده؟
_ چیزی همراهم نیست! کیف و گوشی رو قبلا تحویل دادم!
+ الکی که صدا نمیده حتما چیزی هست! یک بار دیگه باید بررسی کنم!

دستگاه نامبرده کوتاه نیامده و مجددا سوت کشید! از نظر مسئولِ مذکور، بلاشک این پیام به معنای حضور یک تروریست(!!) در آن نقطه بود! لذا سریعا دستگاه را کنار گذاشته، اقدام نمود تا بصورت فیزیکی اینجانب را مورد بررسی قرار دهد که همکار خوش خبری از راه رسید و گفت:

+ چی شده؟
_ یک چیزی همراهش هست دستگاه سوت میزنه!
+ دستگاه دو روزه خرابه هاااا!
_ جدی؟
+ اره! باید مجدد کالیبره بشه!
_ بسیارخب. میتونین عبور کنین!

با سرعت هر چه تمام تر محل حادثه را ترک کردم ! وارد خروجی سوم شدم تا بتوانم بالاخره ساختمان حراست را از نردیک زیارت کنم (گر به شوق کعبه زد خواهی قدم/ سرزنش ها گر کنند سرباز و مسئول؛ غم مخور).

به ساختمان نزدیک و نزدیکتر شدم و شوق انجام شدن کارم پس از تحمل سختی های فراوان در تمام وجودم طنین انداز شده بود که ناگهان چشمم کار کرد(!!) و دیدم روی درب ساختمان نوشته:

به دلیل سمپاشی ناگهانی ساختمان، امروز ارائه خدمت صورت نمیگیرد!!



https://virgool.io/@Soheila.Rajaie/%D9%85%D9%86-%DA%A9%D8%AC%D8%A7%D9%85-pkld0ltjxogq


طنزحال خوبتو با من تقسیم کنبرنامه نویسینویسندگیتا چشمم کار میکرد
فاقدِ هرگونه ارزشِ افزوده!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید