روزایی که فشار زندگی اونقدر زیاد میشد که دلم میخواست از همه عالم و آدماش فرار کنم گوشیمو برمیداشتم، میرفتم یه گوشه از خونه و "فرندز" میدیدم. یه قسمت هیچ وقت کافی نبود...روزایی که خیلی سخت بود ساعتها فقط من بودمو همدم تنهاییام، "فرندز". 6 تا دوستی که انگار دوستای خودم بودن. شاید هم آرزو داشتم دوستای خودم باشن.
حالا یکی از اون دوستایی که همدم تنهاییم بود، از دنیا رفته و دیدن دوبارهش توی صفحه گوشی، بیشتر از هر چیزی "تنهایی" رو به یاد میاره.
"تنهایی" در عینِ بودن در جمع.
تحمل مشکلات و سختیها به "تنهایی".
و در نهایت مردن در "تنهایی"....
به این فکر میکنم که اگه یه نفر کنارش بود شاید این اتفاق براش نمیافتاد. گاهی بودن یک دوست، یک پارتنر یا فقط یک شخص! میتونه زندگی آدم رو نجات بده. نه عشق ورزیدنش، نه حرف زدنش و نه همدلی کردنش! فقط بودنش!
و به یاد روزایی میافتم که شدیدا به بودن آدمها نیاز داشتم ولی نبودن...متیو توی استخر خونهش غرق شد در صورتی که بودن یک نفر، و یک جفت دست کافی بود تا اون رو از آب بیرون بکشه...
ما هم خیلی وقتا توی درد و غمها غرق میشیم و بودن یه نفر میتونه ما رو از غرق شدن نجات بده!
"حضور"مون رو دستکم نگیریم. ممکنه عزیزامون خدایی نکرده یه روز واقعی غرق بشن و حسرت بخوریم که چرا نبودیم!