از مادربزرگ مرحومم مدل آشپزی کردنش به من ارث رسیده
وقتی تو آشپزخونه کار میکنم آدماییکه میشناسنش یادش میافتن
این چند روز که باید خودم آشپزی میکردم هربار یادش میافتادم، یاد مدل دستاش وقتی داشت سبزی خورد میکرد، وقتی ادویه میزد به غذا وقتی با سنگ گردو میسابید یا وقتی شبا تا دیروقت بیدار میموند و آشپزخونه رو تمیز میکرد قبل خوابش
امشب شام رو سپردم به بابا، یه املت درست کرد شبیه املتای مادربزرگم بود، اون همیشه عادت داشت به املتش فلفل بزنه
منم به املت بابا فلفل اضافه کردم
کل شام رو تو سکوت و با گریه خوردم
دیشب خواب دیدم پیداش کرده بودم بهش گفتم فکر میکردم نیستی، بغلش کردم محکم و صورتم رو بوسید. حتی پوست نرمش رو روی پوستم حس کردم
الان ۹ ساله که نیستی، ولی یه روزی دوباره با هم املت میخوریم مادرجون، با فلفل زیاد.
روحت شاد