مامان امشب که از سرکار برگشتم تو خواب بودی ولی کوکویی که پخته بودی رو گاز بود، وقتی در تابه رو برداشتم دیدم خیلی با سلیقه گوجه گیلاسیا رو دور تا دور تابه چیدی، حتی خودتم چیزی ازش نخورده بودی؛
میخوام بهت بگم من عشق رو تو چینش اون گوجهگیلاسیا دیدم
من عشق رو وقتی میوه پوست میکندی برام و میذاشتی رو میز تحریرم دیدم، من عشق رو تو اون لیوان آب پرتقالی که بهم دادی دیدم
من عشق رو و مهربونی کردن رو از تو یاد گرفتم مامان
از همون گوجهگیلاسیای کنار کوکو
دوستت دارم