ویرگول
ورودثبت نام
صادق ستوده‌نیا
صادق ستوده‌نیاخودش را چکه چکه از نوک قلم می‌چکاند. ردی سرخ باقی می‌گذارد؛ مبادا صیاد راه گم کند...
صادق ستوده‌نیا
صادق ستوده‌نیا
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

عشق‌های منجمد یا عشق‌های سپید؟

این نوشته در حقیقت حاشیه‌ای برای یک نوشته‌ی دیگر است.

https://virgool.io/@Amookia/%D8%AE%D9%88%D8%B4-%D8%A8%D9%87-%D8%AD%D8%A7%D9%84-%D9%82%D8%B5%D9%87-%D9%87%D8%A7-fbdbn7mmdaof

احساساتی دست‌نخورده، به غایت شفاف و خالص که قلب مانند یک نوزاد، به محض زاییده شدن در پارچه‌یی ابریشمی می‌پیچد و به دستِ مغز می‌سپارد.

این‌ها از معدود چیزهایی هستند که مغز با همه‌ی وجود و یک‌دل، بدون چرتکه انداختن در آغوش می‌کشد. می‌داند این همه‌ی آن چیزی است که می‌تواند داشته باشد. می‌داند که این احساس زاییده شده، یک عشق منجمد است. می‌داند که همین چند لحظه می‌تپد و بنا نیست تا درون آدمی به این گوشه و آن گوشه کشیده شود، یا به سبب آن، بین او و قلب کشمکشی ایجاد شود. این است که تمیز است و دست‌نخورده.

چه باعثش می‌شود؟ قطعیت. قطعیتِ اینکه قرار است آن کسی که قلب را جنبانده و باردارش کرده و احساسی آفریده، رفتنی باشد. اهلِ تو نباشد. چیزی بیرون و جدا از مجموعه‌ی تو که نامش 《من و درونیات من و زندگی من و داستان من》 است، باشد.

و قلب و مغز تو بر سر این قطعیت هم‌نظر هستند. این است که حاصل، یک عشق منجمد است. می‌گویمش عشق سپید‌‌. عشقی که برای لحظاتی درونت می‌تپد. با وجود سپیدی، فوران رنگ‌ها در دنیای درونت را در پی دارد. زندگی را با این رنگ‌ها خوش‌مزه و باارزش‌تر از پیش می‌کند. می‌تواند شریف باشد. سینه را صفا ببخشد و دل را جلا بدهد. آری، شریف. از آنجا که دست‌نخورده می‌ماند، از آنجا که دست‌مالی یا دست‌کاری نمی‌شود. خبر از خلوص است. قطعیت مجالی برای زیاده‌خواهی نمی‌گذارد. اصلا فرصتی برای این کارها نیست. می‌آید، می‌شوراند و می‌رود.

به این فکر می‌کنم که سر و کله‌ی آن قطعیت از کجا پیدا می‌شود؟ یک وقت‌هایی هست که آدمی می‌داند دور است. دور میفتد. خودش را برمی‌دارد و می‌برد آن دوردورها می گذارد یک گوشه. از دسترس دور می‌کند. این در حالی است که در شلوغی خیابان تنه‌اش به این و آن می‌خورد‌. از سر تا ته خیابان با بقال و نانوا و کاسب و همسایه و که و که سلام علیک می‌کند. لبخندِ گرمِ واقعیِ از ته دل می‌زند. و اما دور است؛ خیلی دور... چرا...

عشقروابطنویسندگیاحساسات
۸
۶
صادق ستوده‌نیا
صادق ستوده‌نیا
خودش را چکه چکه از نوک قلم می‌چکاند. ردی سرخ باقی می‌گذارد؛ مبادا صیاد راه گم کند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید