مقتول: نویسنده؛ قاتل: منتقد درون!!
تو ای نویسنده نوپا، اگر خود و قلمت را در دستان منتقد درون رها کنی، قلمت خشک و خودت نیز کشته میشوی! اما اگر بر آن چیره شدی، بهتر است به جای کشتن، آن را اسیر کنی!
چرا و چگونه؟؟! بیا تا برایت بگویم.
نیمکره چپ، نیمکره راست
والد سختگیر، بچه کنجکاو
ابتدا لازم است مختصری به عملکرد نیمکرههای مغز بپردازیم. نیمکرهها دارای ویژگیهایی متفاوت از یکدیگر هستند. درست نقطه مقابل هم؛ و به طور کلی مکمل هم.
ویژگی های نیمکره راست: احساسی، هنرمند، تصویری، خلاق، مطیع و ... . شبیه به بچهای بازیگوش و کنجکاو.
ویژگیهای نیمکره چپ: عقلانی، واقعبین، تحلیلی، کلامی، پرخاشگر و ... . مانند یک والد سخت گیر.
هنگام انجام کارهای حسی و خلاقانه، نیمکره راست مغز فعال است؛ و موقع حسابوکتاب و انجام کارهای پیرو منطق، نیمکره چپ. برای گرفتن بهترین نتیجه ممکن، باید کاری کنیم تا این دو که در حالت طبیعی دشمن هم بهنظرمیرسند با هم همکاری کنند.
منتقد درون
آقای همهچیزدان
نوشتن از فعالیتهای نیمکره چپ مغز است؛ و این آقای همهچیزدان اعتقادی به همکاری ندارد و هر پیشنهادی را از نیمکره راست سرکوب میکند. درست است که نوشتن، منطق بین حروف و واژهها و چینش آنها وظيفه نیمکره چپ است؛ اما نیمکره راست است که به نوشته ریتم میدهد، سبک میسازد و عصاره هنر را به آن میافزاید.
ازاینروست که بعضی از افرادی که نیمکره چپ مغز آنها فعالتر است قلم خشکی دارند یا درحالیکه سواد نوشتن دارند نمیتوانند چیزی بنویسند.
چرا؟ از آنها بپرسید. صدایی مخوف در ذهن آنهاست که میگوید نمیتوانند! این صدا، صدای منتقد درون است. البته این به معنای آن نیست که راستمغزها از شر منتقد درون در امان هستند!
منتقد درون درواقع همان صدای نیمکره چپ مغز است. آن صدای ایرادگیری که ما را از نوشتن باز میدارد، یا دائم موجب توقف، تردید، خط زدن، پاک کردن و ازایندست کارها میشود.
خانم "هنریت کلاوسر" نویسنده سرشناس آمریکاییست؛ که با کتاب "بنویس تا اتفاق بیفتد" شهرتی جهانی کسب کرد. او در کتاب "نوشتن با هر دو نیمکره مغز" رویکردی برای مواجهه با منتقد درون آموزش میدهد.
وی توصیه میکند ابتدا منتقد درون خود را شناسایی کرده، شخصیتی برای آن درنظربگیریم و سعی کنیم با آن ارتباط برقرارکنیم.
از این توصیه اینطور برمیآید که قرار نیست منتقد درون را به کلی غیرفعال کنیم.
شناسایی منتقد درون
نویسنده بیآبرو!
شناسایی منتقد درون کار سختی نیست. در هر کاری، نه فقط نوشتن، دخالت میکند و مثل یک والد غرغرو و ایرادگیر حرکت ما را کند یا بهطورکلی متوقف میسازد. مثلا:
_این دیگه چه افتضاحیه!!؟؟
_میخوای آبروی خودتو ببری؟
_نه! این کلمه جاش اینجا نیست!
_این جمله غلطه! مخاطب نمیفهمه!
_خیلی باید از این بهتر بشه، خیلی داغونه الان!
_یه کلمه بهتر پیدا کن احمق!!
_اصلا تو برای این کار ساخته نشدی!
یکبار با قصد توجه به این صدا، قلم را بردارید و بنویسید. سروکلهاش که پیدا شد، فقط به آن گوش دهید. سعی نکنید مقابله کنید. اجازه دهید خودش را نشان دهد. قرار است با همکار جدیدمان آشنا شویم. پس خوب به آن توجه کنید. چه میگوید؟ معمولا به چه چیزهایی ایراد میگیرد؟ چه لحنی دارد؟ خواستهاش از ما چیست؟
شخصیت
دشمن پلنگ صورتی!
از نظر علم روانشناسی، این صدا ممکن است ریشه در خاطرات دوران کودکی ما داشته باشد. شاید تهمایهای از صدای شخصی که در آن دوران دائم از ما ایراد میگرفته و سرزنشمان میکرده. حتی ممکن است تن صدا و لحن آنها شبیه هم باشد!
اگر بتوانیم با ریشهیابی، منشأ این صدا را بیابیم، کنترل آن را راحتتر دراختیار میگيريم. نوشتاردرمانی کمک موثری برای این ریشهیابی خواهدبود.
بعد از پیدا کردن شخص موردنظر، آن را در ذهن خود جایگزین منتقد درون میکنيم.
اما اگر ریشهیابی نتیجهبخش نبود راهکار دیگری هم وجود دارد. خودمان برای آن یک شخصیت خیالی میسازیم یا کاراکتری که از پیش میشناسیم را به آن نسبت میدهيم.
مثلا یک هیولای ورّاج، قرمز رنگ و لاغرمردنی با موهایی فرفری! یا نقش مکمل پلنگ صورتی، همان مردک کوتوله دماغگنده!!
در این مرحله، چاشنی طنز در سلطهجویی بر منتقد درون به ما کمک میکند.
بعد از شخصیت، نوبت به انتخاب نام میرسد. قرار است از این به بعد به طور مستمر با آن در ارتباط باشیم. شما که نمیخواهید دوستی بدون نام داشته باشید؟
ارتباط
حالا وقت آشنایی است. یک نکته بسیار مهم اینجا وجود دارد. حقیقتی درباره منتقد درون! جالب و لازم است بدانیم نیت منتقد درون از انتقاد و سرزنشها، منفی و بدخواهانه نیست! او میخواهد از ما محافظت کند. به خیال خود، اجازه ندهد ما مورد تمسخر قرار بگیریم و یا شکست بخوریم!
دانستن این نکته پیشنیازی ضروری برای برقراری ارتباط موثر با منتقد درون است.
راهکاری که خانم کلاوسر برای این منظور ارائه داده، چیزی شبیه به تکنيکهای nlp و تصویرسازی ذهنی است. امیدوارم آشنایی حداقل مختصری با این تکنیکها داشتهباشید.
در مکانی خلوت، به طوری که بدن در موقعیت راحتی باشد قراربگیرید. هرکاری که میدانید باعث تمرکز بیشترتان میشود انجام دهید. مثلا پخش یک موسیقی ملایم. سپس نیروی تجسم خود را فعال کنید و منتقد درون را فرابخوانید. میتوانید نامش را آرام تکرار کنید تا سروکلهاش پیدا شود. بگذارید مطمئن شود که میدانید قصد او مراقبت از شماست؛ و نیت شما نیز از ملاقات با آن خیر است. صبور باشید تا کمکم از مخفیگاهش بیرون بیاید. نیاز به احساس امنیت دارد. فقط ناامید نشوید. این اتفاق دیر یا زود رخ میدهد. شاید لازم باشد چندبار این تکنیک را انجام دهید.
خودش را که نشان داد، سر صحبت را باز کنید. سوالهای باز و شفاف بپرسید و اجازه دهید حرف بزند. احتمالا خواهد گفت از چه چیزهایی میترسد و دلیل سختگیریهایش چیست. فراموش نکنید که گوشدادن مهارت ارتباطی موثری است!
بعد از آن، نوبت حرفهای شماست. قاطعانه به آن نشان دهید که چهکسی حاکم است! شاید دادوفریاد هم لازم باشد! اینجا دیگر ملایمت کارساز نیست. بهقولمعروف میخش را بکوبید! به او بگویید خطقرمز شما چیست!
خط قرمز
یکبار یکی از دوستانم که تتوکار است پرسید، اگر قرارباشد جملهای را جایی از بدنت تتو کنی تا همیشه جلوی چشمت باشد، آن جمله چیست؟ گفتم، این جمله:
موقع آفرینش، ویرایش ممنوع!!!
خط قرمز همین است. به منتقد درون بفهمانید که موقع نوشتن بههیچوجه نباید مزاحم شود! درعوض وقتی نوشتن تمامشد میتواند خودش را نشاندهد. دخالت منتقد درون هنگام نوشتن، مانند کشیدن ترمز قطاری درحالحرکت است! لطفا ترمز نگیرید. فقط و فقط بنویسید.
منتقد درون وسوسهگر است. شما را ترغیب میکند تا به عقب برگردید و در نوشته دست ببرید. باید بتوانید هر وسوسهای غیر از نوشتن را سرکوب کنید.
راهکارهایی برای مقابله با وسوسهها
نادیدهگرفتن
اغلب ما، وقتی کممحلی میبینیم، سرد میشویم و دستبرمیداریم. اینطور نیست؟
اگر منتقد درون سر ناسازگاری برداشت و موقع نوشتن مزاحم شد، سعی کنید آن را نادیده بگیرید. بیمحلی کنید تا دوباره ساکت شود. شاید فکر کنید کار سادهای نیست. به شما اطمینان میدهم با تمرین و تکرار در آن ماهر میشوید.
حرکت با نهایت سرعت
تند بنویسید. تندنویسی راهی بسیار موثر برای بروز خلاقیت و غلبه بر منتقد درون است. تمرکز ما روی سریع نوشتن است. ذهن فرصت توجه به وسوسههای منتقد درون را ندارد. مجال ارزیابی نوشتهها را نداریم؛ و اصلا نباید هم این کار را بکنیم. موقع سریع نوشتن، برای خوب و بد کردن وقت نداریم!
با این راهکار، نیمکره چپ گیج میشود. منطق کنار زده میشود. حتی ممکن است غلطهای املایی یا دستوری بهوجودآید!! اصلا مهم نیست! ادامه دهید. پس بازنگری و ویرایش را برای چه گذاشتهاند!!؟؟
جالب است بگویم موقع بازبینی همین نوشته، متوجه شدم واژه "طبیعی" را در پيشنويس اولیه به صورت "تبیعی" نوشته بودم!
حتما تند نویسی را امتحان کنید. بگذارید خلاقیتتان بدون مزاحمت پدیدار شود و قلم را بهدست بگیرد.
انتقال مزاحمها
موقع نوشتن، فقط باید بنویسیم. درواقع در نوشتن غرق شویم. احتمالا افکاری به ذهن خطور کند. حتی شاید در قالبهای مثبتی مثل یک ایده. در هر صورت فعلا مزاحم نوشتن ما میشود! خوب است تکهای کاغذ در دسترس داشته باشیم تا هر فکری را که مزاحم شد، از ذهن به آن منتقل کنیم.
خالی نگه داشتن ذهن از هر چیزی غیر از نوشتن، میتواند نتایج خوبی درپیداشتهباشد. مثل خالی کردن حافظهموقت گوشی یا کامپیوتر! و انتقال اطلاعات آن به حافظه اصلی یا هرجایی غیر از آنجا. حتما میدانید این کار چقدر باعث افزایش سرعت پردازش میشود.
قهوهتان سرد نشود
خب، کار نوشتن که به اتمام رسید، حالا وقت بهخدمتگرفتن منتقد درون است. البته نه بیوقفه! چیزی که از اکثر اساتید نویسندگی شنیده و خواندهام، این است که بین نوشتن و ویرایش، فاصله زمانیای هرچند اندک لحاظ کنیم.
وقتی نوشتن بهآخر میرسد، ممکن است یک طرزفکر صفر و صدی نسبت به آن داشته باشیم! باخود بگوییم: "اوه، عجب چیزی نوشتم، برم سریع هرجا که میتونم منتشرش کنم و واسه همه هم بفرستم" یا، "عجب گندی زدم، همین الان میرم میندازمش تو سطل آشغال"
واقعیت این است که هردو اینها اشتباه است. نه آنقدر خوب است، نه آنقدر بد! اجازه دهید هیجانتان فروکش کند. نوشته را رها کنید تا بهاصطلاح سرد شود. بروید فنجانی قهوه بنوشید یا قدمی بزنید و فکر خود را آزاد کنید.
بعد از آن به سراغ نوشته بازگردید و کار بازبینی و ویرایش را آغاز کنید. روحیه نقاد و ایرادگیر منتقد درون اینجاست که به کار ما میآید!
ویرایش رحمومروت و تردید نمیشناسد! تیغ جراحی را به دست منتقد درون داده و اجازه دهید با لذت هرچهتمام کارش را انجام دهد. موفق باشید.