Life lover
Life lover
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

جزء از کل نبوغ یا دیوانگی؟

جزء از کل چه جزئی؟چه کلی؟
جزء از کل چه جزئی؟چه کلی؟

به نظرتون میشه فلسفه،طنز و تراژدی رو با هم ترکیب کرد؟خب تا پیش از خواندن جزء از کل جواب این سوال نه بود ولی وقتی وارد ماجرای این پدر و پسر پرحاشیه شدم تازه فهمیدم مرزهای نویسندگی رو نمیشه در قالب متعهد بودن به یک سبک و ژانر محدود کرد.سبک کتاب طوری هست که مدام بعد از چندین صفحه روزمرگی و نرمال بودن وارد سورپرایز های اغلب ناخوشایند و مصیبت های اغلب کوتاه میشه.شخصیت اصلی داستان مردی هست به اسم مارتین دین اهل استرالیا که تقریبا از لحظه ی تولدش در اوایل کتاب تا به آخر داستان حضور داره.مردی با شخصیت نا متعارف،هنجارشکن،افسرده ولی باهوش.جسپر دین پسر مارتین دومین شخصیت کلیدی داستان هست که بخش بزرگی از داستان از زبان اون نوشته شده.جسپر پسری که هرگز مادرش رو ندیده و با تربیت عجیب پدرش رشد کرده و یک جورایی یاد گرفته از سه سالگی فلسفی و اگزیستانسیالیسمی فکر کنه.پدر و پسری منزوی با عادات عجیب و غریب اما خنده دار و قابل تفکر.داستانی پر از فراز و نشیب و تجربه و عقایدی که عقاید قبلی رو نقض میکنن.به نوعی شما شاهد رشد و بلوغ فکری جسپر هستید.پسری که از شروع زندگی اش به خواست پدرش راهش از جامعه جدا میشه و خودش رو غرق در کتاب های عموما نهیلیستی پدرش میکنه پدری که تمام عمرش از شرم زندگی نزیسته اش در عذابه ولی کاری جزء فکر کردن و کتاب خواندن و نوشتن رمان های آبکی و ایده های عجیب انجام نمیده.کسی که موضوع مورد علاقه اش برای تفکر و صحبت مرگه ولی در عین حال خیلی از مرگ میترسه.داستان جزء از کل داستانی بر مبنای درک و کنارآمدن با زندگیه داستانی درباره ی سوالات اساسی و اغلب بی جوابه داستانی مابین پوچ گرایی و معنویته و درآخر داستانی هست بی مثال که نمیشود آن را با کتابی دیگر مقایسه کرد.مزیت دیگر این کتاب اینه که زمان به صورت خطی و رو به جلو پیش نمیره و استیو تولتز نویسنده ی کتاب با به رخ کشیدن هنر نویسندگی اش بدون اینکه باعث سردرگمی خواننده بشه از آینده به گذشته برمیگرده و بالعکس.نویسنده کاراکترساز ماهری هست به طوری که بعداز دو فصل میتونید شخصیت های داستان رو چه از نظر ظاهر و چه از نظر رفتار و طرز فکر مجسم کنید.البته داستان خیلی واقع گرایانه به توصیف انسان ها یا طبیعت میپردازه و خبری از صفت های ادبی و شاعرانه در توصیف نویسنده از اطرافش نیست ولی به این معنی نیست که نویسنده سطحی نگر وعاجز از وصف زیبایی هاست بلکه سبک خاصی از خودش رو داره.سبکی که خودم عاشقش شدم.جزء از کل کتابی هست که شاید مثل خودم با همه ی عقاید مطرح شده درداستان موافق نباشید ولی بی شک با همه اش هم مخالف نخواهید بود.

بخشی از کتاب:

وقتی کسی به این دنیا میاید که به عمیق ترین ژرفاهای ممکن از شر می غلتد همیشه هیولا خطابش میکنیم،یا شیطان،یا تجسم شر،ولی هیچ وقت در نظر نمیگیریم ممکن است این ادم واقعا چیزی فرازمینی و آن دنیایی با خود داشته باشد.شاید انسان شریری باشد،ولی در نهایت فقط یک انسان است.ولی اگر انسانی خارق العاده در آن سوی گستره فعالیت کند،طرف خوبی،مثل مسیح یا بودا،بی درنگ او را بالا می بریم،می گوییم خدا است و الاهی و فراطبیعی و غیر زمینی.این نشان می دهد ما خود را چطور می بینیم.راحت قبول میکنیم که بدترین موجود که بیشترین آسیب ها را میزند انسان است،ولی به هیچ عنوان نمیتوانیم بپذیریم بهترین موجود،کسی که سعی در القای تخیل و خلاقیت و همدلی دارد،می تواند یکی از ما باشد.خیلی نظر خوبی به خودمان نداریم ولی خیلی هم از پایین بودن مان ناراحت نیستیم.


دوستانی که این کتاب رو مطالعه کردن لطفا نظرشون رو کامنت کنند.

کتابرمانعشقزندگیخدا
برای دل می نویسم،می نویسم چون دلم میخواهد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید