'Salarovski'
'Salarovski'
خواندن ۷ دقیقه·۳ سال پیش

برتولت برشت و فاصله‌گذاری

«برتولت برشت» اوایل قرن بیستم در آلمان ظهور کرد. برشت، شاعر، نمایشنامه‌نویس، کارگردان تئاتر، ایده‌پردازِ انقلابی و اساسا فردی هنرمند و ادیب بود.


برشت فردی است که پرچمِ مخالفت و اعتراضِ خود را علیه ساختارهای رواییِ کلاسیک، مشخصا ساختار ارسطویی، بلند کرد و سعی در تغییر آن داشت.

در ساختارِ روایی کلاسیک، ایده‌آل این ا‌ست که مخاطب غرق در اثر شود و گذر زمان را حس نکند و درگیر چیزی باشد که می‌خواند یا تماشا می‌کند. می‌توان گفت مخاطب باید مفتون و مبهوت اثر شود. چرا که اساسا تلاشِ مولف مبتنی بر غرق کردن مخاطب است. برشت اما می‌گوید بزرگ ترین نقصِ این ساختارِ جاافتاده و مرسوم، همین تاثیرگذاری بر مخاطب است. یعنی وقتی یک روایت، مخاطب را با خود همراه می‌کند و در صورت لزوم، اشک و لبخندی از او می‌رباید، روایت بدی است.

اما چرا؟

برشت مخالف تغلبِ احساسات و عواطف در روایت بود. هر چند نمی‌توان گفت یک اثر روایی تماما احساسی و خالی از عقلانیت است، اما برشت معتقد بود این عقلانیت نه تنها در محتوای اثر، بلکه در نحوه ارائه آن، یعنی فرم نیز باید نمود داشته باشد؛ یعنی مولف نباید کاری کند که مخاطبش در اثر غرقه شود و فراموش کند که دارد یک داستان می‌خواند یا یک تئاتر می‌بیند. باید به او تلنگر بزند و هر از گاهی به او یادآوری کند که در حال مواجه با یک اثر ساختگی است. در واقع لذتِ خواب رفتن در اثر باید از مخاطب سلب شود و چُرتِ او در بخش‌های مختلفی، پاره شود. چرا که اگر احساساتِ مخاطب از طریقِ یک اثر جذاب و عاطفی تشدید شود، در ادامه عقل و منطقِ او تضعیف می‌شود. ساختار قدرتمند کلاسیک، می‌تواند مخاطب را با خود همراه و به سمت یک ایده رهنمون کند؛ بدون اینکه مخاطب آن را بفهمد و کامل درک کند. چرا که این احساساتِ او بوده‌اند که به سمتِ یک ایده سوقش دادند؛ و نه عقلانیت و قضاوت منطقی‌اش.

این خاصیتِ ساختار کلاسیک، خیلی اوقات باعث سوءاستفاده حکام و سیاستمداران و گمراهی توده می‌شود.

در اینجا برشت ساختاری جایگزین ارائه می‌دهد که به آن «فاصله‌گذاری» یا «بیگانه‌سازی» می‌گویند.

برشت معتقد بود وقتی که روایت در هر فرمی، آغاز می‌شود، خالق اثر باید چند دقیقه یکبار به مخاطب تلنگری بزند و به او یادآوری کند که اثرِ مقابلش ساختگی‌ست، نه واقعی. علاوه بر آگاهی نسبت به ساختگی بودنِ اثر، مخاطب باید نقش فعالانه‌ای در فرایند اثر داشته باشد. که البته این مشارکت را برشت به‌شکل جدی در تئاترهایش سامان داد و مشابه آن را نمی‌توانیم در دیگر فرم‌ها داشته باشیم. برشت در حین اجرا، وقفه‌های کوتاهی ایجاد می‌کرد و پای مخاطب را به اجرا باز می‌کرد. مثلا بازیگر در حین اجرا روی صحنه، از تماشاگر می‌پرسید حالا به نظر شما در ادامه چه کنیم؟ یا چرا فلان شخصیت آن رفتار را کرد و اگر رفتار دیگری کرده بود نمایش به کدام سمت می‌رفت؟

اینچنین بود که برشت تئاتر را به محملی برای گفت‌وگو تبدیل کرده بود که البته همیشه هم خوب پیش نمی‌رفت. چرا که بعضاً بحث و جدل بین تماشاچیان بالا می‌گرفت و به زدوخورد منجر می‌شد.

سوای تئاتر، ما این فاصله‌گذاری یا ساختار اپیزودیک را می‌توانیم در دیگر فرم‌ها هم داشته باشیم. وقفه‌هایی که ممکن است در حین خواندن رمان توسط راوی ایجاد شود نیز، از ساختار برشت پیروی می‌کنند. مثلا وقتی راوی دیوار چهارم را می‌شکند و با مخاطبش مستقیماً سخن می‌گوید و حتی از او سوال و نظرخواهی می‌کند، این نوعی فاصله‌گذاری و درآوردنِ خواننده از فضای اصلی و وسوسه‌انگیزِ رمان و اصطلاحاً بیگانه‌سازیِ وی با داستان است. این ضربه‌ای که به مَلاج مخاطب زده می‌شود او را بیدار کرده و به وی یادآوری می‌کند که در حال مواجه با یک داستان است و نه بیشتر.

بیننده با دیدن داستانِ نمایش‌نامه در تئاتر ارسطویی، با احساس شخصیت قهرمان، شریک می‌شود. خود را، جای قهرمان می‌گذارد و می‌بیند. با قهرمان، یکی می‌شود. با قهرمان، همذات‌پنداری و یک‌‌دلی می‌کند. در صورتی که برشت می‌خواست، این عمل (همذات‌پنداری و یک‌دلیِ بیننده با قهرمان) انجام نشود. برشت می‌خواست بیننده از دور (با فاصله)، داستان نمایش‌نامه را مشاهده کند؛ تا بتواند برخورد عقلی کند. تجزیه‌وتحلیل کند. انتقاد کند. عصیان کند! تا همیشه، داور بماند. آگاه بماند.
http://www.rahavardghalam.blogfa.com


اسمِ دیگر ساختارِ برشت، «اپیزودیک» Episodic است. یعنی روایت در این ساختار از تکه‌ها و بخش‌های کوچکی تشکیل شده است که جای تنفس برای مخاطب می‌گذارد. هدف برشت از این تنفس‌گاه‌ها، خروج از ساحت هنر و ورود به ساحت عقل و تفکر است.

ساختار برشتی امروزه رواج و کاربرد چندانی در هنر یا ادبیات ندارد. حداقل به صورت مستقیم. اما جالب است که تاثیرِ نظریات و اقدامات وی، بر آموزش‌وپرورش مشاهده می‌شود. روش برشت امروزه در مدارس می‌تواند مورد استفاده قرار بگیرد. چرا که او بر عقلانیت و تفکر و آموزش تاکید داشت و فاصله‌گذاری را اساسا برای آموزش و به فکر واداشتن مخاطب به کار می‌گرفت.

برشت، تئاتر را یک مدرسه می‌دانست. مدرسه‌ای که در آن باید به مخاطب آموزش داد. تا جهان را بشناسد. به همین خاطر متن‌هایش، سمت‌وسوی آموزشی به خود می‌گرفت. چیزی، مثل نمایش‌های مذهبی قرون وسطی که در آن، کلیسا با کمک نمایش، مردم را ارشاد می‌نمود.
برشت، بهترین نوع شکل متن را «تمثیلی» می‌دانست. یعنی متنی که دارای شخصیت‌های تیپیک و شناخته‌شده باشد. تا مخاطب، سریع شخصیت‌ها را بشناسد و بهتر بتواند کار را دنبال کند. باز هم به‌مانند نمایش‌های مذهبی قرون وسطی که در آن، همه می‌‌دانستند که این شخصیت، خوب است و آن شخصیت، بد!
http://www.rahavardghalam.blogfa.com


همان‌طور که اشاره شد، برشت اساسِ کار خود را در تئاتر و به عنوان رقیبِ تئاتر ارسطویی بنا کرد. تئاترِ برشت را عموما «تئاتر روایی» می‌نامند. اما در گذر زمان، این ساختار محدود و محصور در نمایش و تئاتر نماند و به حوزه‌های دیگری ورود کرد و بر آنها تاثیر گذاشت. مثلا برشت در برخی از تئاتر‌های خود، اپیزودهای نمایشی را بدون فرجام و پایان رها می‌کرد. چرا که قصد داشت از قضاوت مستقیم جلوگیری کرده و همچنین ذهن مخاطب را درگیر و فعال نگه دارد و به تفکر وا دارد. همچنین برای اینکه از تبلیغ هرگونه ایدئولوژی‌ای مبری باشد، ترجیح می‌داد نتیجه‌گیری خاصی نداشته باشد. امروزه نیز در بسیاری از آثار روایی نیز می‌بینیم که مولف نتیجه‌گیری مستقیم و یا پایان مشخصی را در اثر قرار نداده است. و می‌توان گفت این نحوه‌ی پایان‌بندی نیز، متاثر از برشت است.

یک بررسی: شبیه‌خوانی و فاصله‌گذاریِ برشتی

اگر اندکی در آئین شبیه‌خوانی و تعزیه دقیق شویم، سویه‌هایی از ساختار برشتی را می‌ببینیم. شبیه‌خوان در هنگام اجرای برنامه، گاها از نقش خود بیرون می‌آید و به شخصیتی که نقش آن را بر عهده دارد، لعن (برای اشقیا) یا درود (برای اولیا) می‌فرستد. این کار ناشی از این‌ست که به مخاطب یادآوری شود آنها فقط با یک «شبیه‌خوان» مواجه هستند و حتی نه یک «بازیگر». شبیه‌خوان کسی‌ست که سعی می‌کند شبیه آن شخصیت اصلی شود؛ نه اینکه مثل بازیگر تماما در نقش خود فرو رود. از این منظر می‌توانیم رگه‌هایی از فاصله‌گذاری را در شبیه‌خوانی ببینیم. چرا که این یادآوری‌ها باعث می‌شود ارتباطِ مخاطب با نمایش پیوسته نباشد و دچار وقفه شود. اما موضوع مهم‌تری که وجود دارد، هدف این فاصله‌گذاری‌ها است. گفتیم برشت با هدف فعال کردن قوه‌ی تعقل و تفکر در مخاطب این وقفه‌ها را ایجاد می‌کرد و او را با نمایش بیگانه می‌ساخت و مانع غرق شدن او در اثر می‌شد. اما در تعزیه و شبیه‌خوانی با وجود اینکه هدف یادآوریِ تفاوت شبیه‌خوان و شخصیت اصلی به مخاطب است، این کار لزوما منجر به تفکر و تعقل نمی‌شود؛ بلکه حتی باعث افزایش شور و احساسات در مخاطب می‌گردد.


چه نقدی بر برشت و سبکش وارد است؟

باید گفت که برشت، بستر مناسبی را برای هدفش انتخاب نکرده بود؛ هدف او آموزش و یادگیری به مخاطب بود و می‌خواست با هنر(مشخصاً تئاتر) به این هدف دست یابد. اما هنر، آنچنان که برشت می‌خواست، مناسبِ آموزش نیست؛ چرا که نمی‌توان از آن احساسات‌زدایی کرد. باید ایده‌ها و اندیشه‌های مولف به‌شکلی رندانه در اثر گنجانده شود و به مخاطب، منتقل. و طبیعتا اساسِ کار، همان ساختار ارسطویی و هرم فریتاگ است. حال اگر مولف می‌خواهد از قضاوت مستقیم و برچسب ایدئولوژی‌زدگی به دور باشد، باید به‌شکلی تولید اثر کند که مخاطب را در فکر و فعالیت ذهنی فرو ببرد و در عین حال ایده یا حرفِ مستقیمی هم نزده باشد. از این منظر می‌توان گفت روش برشت، چندان مناسبِ هدفش نیست. در واقع هنر مبتنی بر همان غرق‌شدگی و اغواگری است؛ که چونان شمشیری دولبه است؛ هم می‌توان در راه مقاصدِ شوم سیاسی و ایدئولوژیک از آن کمک گرفت و هم می‌توان در راستای آگاهی‌بخشی و روشنگریِ توده مردم از آن استفاده کرد.

1400/06/11

حال خوبتو با من تقسیم کنبرتولت برشتنویسندگی
آقای (سابقاً) راوی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید