ویرگول
ورودثبت نام
سودابه پوریوسف
سودابه پوریوسفثبت زمان
سودابه پوریوسف
سودابه پوریوسف
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

چگونه دلت آمد؟

چگونه دلت آمد؟

چگونه دلت آمد که چونان تیغی صیقل‌خورده،

در عمیق‌ترین لایه‌ی جانم فرود آیی،

و زخمی را بر زهدان روح بگذاری

که هیچ خوابِ صلحی مرهمش نباشد؟

چگونه تاب آوردی،

که ستونی از غوغا باشی،

و معبدِ آرامش مرا

ویران کنی؟


چگونه دلت آمد؟

چونان خزانِ محتضر بر شاخسارِ صنوبر بتازی،

تَرَک‌های مغاک را در عمقِ اندیشه‌ام نشانی،

و دلم را

به بی‌بازگشتی ابدی در تبعید رها کنی؟

آیا سنگ‌پشتِ وهم،

بر زخمِ قدم‌های تو ایستاده بود،

که بر این فرشِ تکه‌تکه از امید،

چنین بی‌تفاوت عبور کردی؟


چگونه دلت آمد؟

چونان سرابی عالمانه،

چشم‌هایم را به رقصِ حقیقت خواندی،

و گمگشته در هزارتوی اشتیاق،

خود به جامه‌ی غبار بدل گشتی؟

چگونه توانستی،

که بر ریشه‌های پیچ‌خورده‌ی تقدیر،

که هنوز سرخوشانه تو را باور داشت!

تبرِ انکار فرود آری؟


بگو،

آیا فریادهای در گلو مانده‌ام را نمی‌شکافی؟

آیا نمی‌بینی،

که توفان‌های ناگفته در سینه‌ام

در ناامیدی به ارکانی بی‌پایان بدل شده‌اند؟


چگونه توانستی معنای عشق را

به کاتدرالی بی‌سقف بدل کنی،

گویی معمایی در دلِ معمایی،

که حتی زمان را سردرگم کند.

چگونه قلبت تاب آورد،

که من،

بی‌پناه در هزارتوی خویش،

در گورستانِ خالی خاطرات،

خاکسترم را در باد بجویم؟


چگونه دلت آمد؟

که فانوسی بر فراز پرتگاهی باشی،

اما نورش

سقوط مرا تماشا کند،

بی‌آنکه حتی یک لحظه،

آه بر زبان بیاورد؟

عشق
۱
۰
سودابه پوریوسف
سودابه پوریوسف
ثبت زمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید