لئاندروی خوب من،
روز بیهودهای را سپری کردم. صبح به محل کار رفتم و وقتی برگشتم، کمی هم کارهای خانه را انجام دادم. بعد سعی کردم بخوابم اما بعد از نیم ساعت با سر و صدا، از خواب پریدم و دیگر نتوانستم بخوابم.
اما در کل میتوانم بگویم که حالم بسیار خوب است. علیرغم دردهای جسمانیای که به خاطر گردن و کمرم دارم، حال روحیام در این چند سال اخیر مثال زدنی است. بسیار مقاوم شدهام و دیگر اضطراب عذابم نمیدهد.
میدانم که در دنیای امروز و با وجود مشغلهی فراوانت، برای تو سخت است که همیشه خوشحال باشی و عصبانی نشوی؛ اما لئاندروی عزیز من، چارهی کار بسیار آسان است. با چیزهای کوچک خوشحال شو. من هم به این شیوه پایبند هستم.
نمیدانی وقتی میتوانم به یک نفر کمک کنم چقدر خوشحال میشوم. همیشه سعی کردهام در زمان ناراحتیِ افراد، کنارشان باشم و با هر روشی که از توانم ساخته است، به آنها یاری دهم. تلاش میکنم همیشه آغوشی گرم و باز برای آنهایی که از هوای ابری و بارانی روحشان میگریزند، داشته باشم. تو هم از این نظر مثل من هستی مهربانم، این را مطمئنم.
پس از تو میخواهم هر بار که به کسی کمک کردی، یا هربار که چای نوشیدی، به آسمان نگاه کردی، کتابی خواندی، لبخندی بر چهرهای دیدی، برگ سبز گیاهی را لمس و لطافت پوست حیوانی را احساس کردی، خوشحال شوی و سپاسگزار باشی.
اکنون بسیار خوابآلود هستم و ذهنم بیش از این برای نوشتن یاری نمیکند. امیدوارم من را ببخشی.
دوستدار تو
سوپرنوا.