ویرگول
ورودثبت نام
Supernova
Supernova
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

نامه‌ی چهارم.

لئاندرو، عزیز دلم

امروز را با رویای عجیبی آغاز کردم. در خواب یک مرد با شنل و کلاه تاپ سیاه‌رنگ، به همراه چند دختر و پسر نوجوان که همگی قدرت‌های عجیبی داشتند را دیدم. مرد دستش را چند بار تکان داد و راه ناشناخته‌ای ناگهان ظاهر شد. در خواب، فهمیدم که آن راه به دنیای دیگری می‌رسد و وقتی آن مرد و همراهانش وارد راه شدند، من هم دویدم و وارد شدم. وقتی وارد شدم، اثری از مرد و همراهانش نبود. من به رفتن ادامه دادم.

راه گاهی به چند مسیر فرعی تقسیم می‌شد. به خاطر ندارم که دقیقا وارد مسیر فرعی‌ای شدم یا نه، اما یادم هست که بی‌قرار بودم به انتهایش برسم و ببینم این جهان دیگر، چطور جایی است. در نهایت، سر از یک جنگل درآوردم. پاییز بود و درختان برهنه، اما زمین آکنده از برگ‌های نارنجی و زرد درختان بود؛ برگ‌هایی پهن. همین که خواستم آن دنیا را کشف کنم، از خواب برخاستم.

در طی روز فکرم حسابی درگیر این رویا بود و هرچقدر سعی کردم جزئیات بیشتری به خاطر بیاورم، نتوانستم. اما خوشحال می‌شوم اگر خواب‌های مشابهی ببینم و جزئیاتش را با تو در میان بگذارم. می‌دانی، خیلی به عالم رویا اعتقاد دارم.

کتابی که می‌خوانم، رفته رفته جالب‌تر می‌شود. به خوبی می‌توانم با شخصیت اصلی آن، یعنی همان موجودی که در کتاب کریه و هیولا توصیف شده، همزاد پنداری کنم. موجودی که بدون خواست خودش خلق شده و آفریدگارش، او را ترک کرده. لئاندروی عزیز، وقتی این موجود از ناراحتی‌ها و غمی که تحمل کرده حرف می‌زند، بسیار برایش متاسف می‌شوم.

این روزها بسیار اهمال‌کار و راحت‌طلب شده‌ام. می‌دانم که به احتمال زیاد، تو مرا سرزنش خواهی کرد اما عزیزم، باید بدانی که من بیش از هر شخص دیگری، خودم را سرزنش می‌کنم. این را به تو اعتراف کردم تا باعث شرمساری‌ام شود و فکری به حال این وضعیت بکنم. نمی‌دانم علت این سستی چیست. نمی‌فهمم چطور شد که بهره‌مندی‌ام از ساعات روز تنها در طی یک ماه، اینقدر کاهش یافت. اما به تو قول می‌دهم که این عادت تن‌پروری را ترک کنم و هرچند سخت، به نسخه‌ای بهتر از خودم تبدیل شوم.

چند روزی است که به فکر عملی کردن یکی از رویاهای دیرینه‌ام هستم. می‌خواهم حالا که می‌توانم، تنهایی، به یک کافه در یک جای دور بروم. دوست دارم بروم تنها بنشینم، از فضای کافه لذت ببرم و کتاب بخوانم. فقط منتظر یک فرصت مناسب هستم.

اما لئاندرو، دلم می‌خواهد به من قول بدهی که یک روز، با هم به کافه برویم. بدون شک هم‌صحبتی با تو برای من بسیار لذت‌بخش خواهد بود. امیدوارم برای تو هم همینطور باشد.

چیز دیگری برای گفتن ندارم. روزها بسیار تکراری و بدون هیجان سپری می‌شوند. اما از بابت اینکه حال روحی‌ام بسیار خوب است، شکرگزارم. کاش می‌شد تو هم برای من نامه بنویسی لئاندروی عزیزم...

می‌بوسمت.

سوپرنوا.

نویسندگینویسندهروزمرگیرویاپردازی
اینجا روزمرگی‌هام رو به شکل نامه برای یک شخص خیالی می‌نویسم. کانال تلگرام: @alheimurr
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید