طاقت
طاقت
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

چالش صد روز فقط بنویس شروع 11

شب ها به شعر هایی که میخواندی برام فکر میکنم
اومدی پنجره ایی باز کنی تا به شعرنو و شاعر های جدید علاقه مند بشم
امروز 10ساعت سرکار بودم
بعد خستگی رسیدنم خونه بازم به تو فکر کردم
من با تو خودم رو بهتر میدونستم
حال و احوالم خوب شده بود
من فکر کردم وجود تو در زندگی لبخندی که خدا بهم زده
من از وجودت خوشحال بودم دلمم میتپید برات
اما انگار من از قطار سرنوشت جامونده بودم. دیر رسیدم
اون قطار به مقصد من نمی رفت
من صندلی نداشتم
شاید میشد با دویدن های زیاد سوار اون قطار شد اما هر گز نمیشد روی صندلی یکی دیگه نشست و مقصد اشتباه رو انتخاب کنی .

من دوییدم تا به تو برسم اما تو نخواستی
این دردناکه اما واقعیت همینه

تو برای من نبودی

نویسندهچالشسهمتنهایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید