فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری مشهور به شیخ عطّار نیشابوری (۱۱۴۶م/۵۴۰ق – ۱۲۲۱م/۶۱۸ق) یکی از عارفان، صوفیان و شاعران ایرانی سترگ و بلندنام ادبیات فارسی در پایان سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم بود.
او در سال ۵۴۰ هجری قمری در نیشابور زاده شد و در ۶۱۸ هجری قمری به هنگام حملهٔ مغول به قتل رسید.
از آثار او می توان به:
الهینامه، اسرارنامه، مصیبتنامه، تذکرةالاولیا، منطقالطیر، جواهرنامه، خسرونامه، مختارنامه، پندنامه، اشترنامه، نزهةالحجاب، بیانالارشاد، سیفصل، هیلاجنامه ووصلتنامه اشاره کرد.
البته درباب آثار و زندگانی او باید گفت که به دلیل وابسته نبودن عطار به دربارها، اطلاعات محدود و مجملی از زندگی او در دست است و از همین رو نسبت به انتساب برخی از آثار به عطار نیشابوری، بحث های زیادی مطرح میشود.
با این حال با توجه به آثاری که به صورت متقن میدانیم که از آن اوست، میتوانیم تا حد زیادی به اندیشه های عرفانی و زیستی او پی ببریم.
اندیشه های عطار در مثنوی های اورا می توانیم به ۴ دسته ی زهد، شریعت، عشق، طریقت تقسیم بندی کنیم که در این میان،
در اسرار نامه و الهی نامه، شریعت برجستگی بسیاری دارد و به بی اعتباری دنیا بسیار توجه شده.
عطار؛ به نفی زندگی و اصالت بخشیدن به روح توجه داشت که محمد غزالی نیز در این مورد با عطار هم نظر است و در کیمیای سعادت و احیای علوم دین به آن پرداخته است.
عطار، یادکرد مرگ، بی اعتباری دنیا، مجازی شمردن تعلقات دنیا و اندیشیدن درباره ی جهان آخرت را دستمایه ی جستجوی حقیقت میداند.
اما چگونه میتوان از تعلقات دنیا دل کند و با یادکرد مرگ به حقیقت رسید؟!
او معتقد است که این مورد با قدم گذاشتن در راه طریقت پدید میآید.
هرگاه انسان در راه طریقت (مسیر منتهی به درک و باور به اسرار لایزال الهی) قدم بردارد، رنج، درد و مشقت در وجودش پدیدار میگردد که این درد، موجب رهایی او از دلبستگی های دنیوی میشود.
اما چگونه میشود که یک شخص درد را حس کند اما با همان درد ادامه دهد؟
به قول شاعر:
از دوست به یادگار دردی دارم
کاین درد به صد هزار درمان ندهم
ماهیت وجودی بعضی از دردها، مثل درد عشق، به گونه ای است که فرد مبتلا در عین درد کشیدن، تمایلی به تغییر مسیر یا کنار گذاشتن عوامل دردزا ندارد. زیرا هدف والای او، اورا نسبت به درد و مشقتی که متحمل میشود، بی توجه میکند. درد در اثار عطار پربسامد است.
او معتقد است که حقیقت جویی، منجر به درد میشود. حال هرکس ممکن است به دنبال کشف حقیقت در یک مورد خاص باشد، مثلا یک نفر به دنبال حقیقت خلقت است یا یک نفر به دنبال حقیقت مخلوق است یا... به هرحال این حقیقت جویی آسان نیست، درد دارد، خستگی دارد و این درد در مرحله ی آخر منجر به فنا میشود.
البته این فنا به معنای نابودی و نیستی کامل نیست. بلکه مرتبه ای از سیر و سلوک است که فرد بعد از این مرحله، وارد مرحله ی مهم تری از زندگی خواهد شد.
برای مثال اگر نظریه ی فناءفیالله (خداوارگی انسان) را در مکتب صوفیان در نظر بگیریم، آنها هدف نهایی سیر و سلوک خودرا شهود ذات الهی میدانند و به نوعی در ذات خداوند به فنا میرسند.
این به فنا رسیدن یعنی رسیدن به آرامشی که از پس رسیدن به حقیقت پدید میآید.
وقتی که انسان به حقیقت میرسد، دیگر آشوب و دغدغه ای اورا تهدید نمیکند، بنایراین به نوعی از این آشوب رها شده و درمان میشود.
البته اقسام فنا در نظر صوفیان متعدد و متفاوت است که در فرسته ای دیگر به آن خواهیم پرداخت.
پس دانستیم که راه رسیدن به درمان، مستلزم دردمند شدن است.
ما در این دنیا اگر به درمان برسیم، دست از طلب میکشیم. مثل معشوقی که ناز میکند و عاشقی که نیاز میکند. در این صورت معشوق پس از ارضای روحی، دست از ناز میکشد.
اما عطار، به نرسیدن توجه دارد و میخواهد در راه حقیقت جویی همیشه در سفر باشیم.
حال این سفر هم در نظر او اقسام مختلفی دارد که عبارت است از سیر آفاقی و سیر انفسی.
سیر آفاقی آن سیر و سفری است که انسان در روی زمین انجام میدهد و حالت مادی دارد.
سیر انفسی آن سیر و سفری است که انسان در وجود خود به آن میپردازد و حالت معنوی دارد.
برای بیان بهتر این دو عنوان، به یک آیه استناد میکنیم که هردوی این سیر هارا در خود دارد.
آیه ی مدنظر: قل سیرو فی الارض فانظرو کیف کان عقبه الذین من قبل... (سوره روم آیه ۴۲)
روی این زمین سیر کنید پس بنگرید که سرانجام کسانی که پیش از شما بودند (طاغوت و ستم پیشگان) چه بوده است.
در معنای ظاهری، این آیه به سیر و سفر در روی زمین اشاره دارد اما هنگامی که مقصود، عبرت آموزی است، پس با اندیشه و افکار انسان همگام و همراه میشود که این مشاهده موجب تحول روحی انسان میشود.
پس همانطور که گفتیم، شخصی که درد میکشد، کسی است که دنبال حقیقت باشد. طالب راه حقیقت در واقع همان همان زاهد است.
اما چه ارتباطی بین زاهد و درد وجود دارد؟!
در نظر عطار؛
۱. درد، انسان را به حق میرساند
۲. زاهد بی درد است و فقط به دلیل دریافتن آخرت، جهان را ترک میکند
۳. درد باید باعث فنای آدمی شود
۴. زاهد، آخرت اندیش است و همین مسئله موجب بقای اوست. (لذا احتمالا منظور عطار، بقا در سرای باقی (بقا در جهان آخرت) است، نه در دنیای فانی).
۵. گاهی، عشق موجب بروز نوعی از درد میشود که عاشق را نسبت به جهان فانی و جهان آخرت بی تفاوت میکند. یعنی مثلا صرفا عاشق خداست، نه عاشق بهشت دنیوی و بهشت اخروی.
عشق اصیل از نظر عطار، آمیخته با درد است. عشق هوسی و ظاهری نیست. بلکه قلبی و آسمانی است.
عاشق، نگران جان و ایمان نیست زیرا عشق از کفر و ایمان برتر است.
عشق، نباید در جایگاهش، یعنی دل محصور شود. عشق قابلیت حبس شدن ندارد.
همچنین عطار، اخرین مرتبه ی عشق را همانطور که سابقاً ذکر شد، مساوی با فنا و نابودی میداند. یعنی هرکس به هرچه عشق دارد، در ذات همان چیز فانی میشود.
مثلا کسی که به موادمخدر عشق دارد همین عشق اورا به فنا میکشاند.
عشق توام با درد، سبب پاک شدن صفات انسانی در انسان است.
عشق، در بردارنده ی همه ی حجاب هاست.
مثلا زاهد اگرچه از تعلقات دنیا دل کنده است اما همچنان به دنبال خوشنامی و حفظ ایمان و سلامتجوییست. پس اینها، حجاب هاییست که زاهد را از حق دور میکند.
اما عشق فراتر از این تعاریفی است که مطرح میشود. چه عطار و چه هرکس دیگری نمیتواند عشق را به یک معنای واحد برساند. زیرا هرکس با توجه به سرگذشت و شرایط خویش، به نوع منحصر به فردی با عشق مواجه میشود و به طبع، تعاریف خاص خودرا خواهد داشت.
یکی از داستان هایی که عطار نقل میکند، داستان عاشق شدن شیخ صنعان است که فرآیند این عشق، اورا از عرش به فرش میکشاند اما در نهایت به رستگاری میرسد.
شیخ صنعان، به عنوان زاهد و واعظ بزرگ شهر، عاشق یک دختر مسیحی میشود که در این راه با شروط دختر ترسا (مسیحی) مواجه میشود و تن به زُنّار بندی (بستن کمربند مسیحی که نشانگر مسیحی بودن است) و خوکبانی میشود.
اما در نهایت با نمایان شدن یک پیردانا، شیخ از چاه ظلمت رها شده و با کمک رهنمود های پیر، به صراط المستقیم هدایت میشود و به رستگاری میرسد.
شیخ صنعان نماینده و بیانگر یک عشق خالص است چون در راه عشق خود از دین برمیگردد و در بین مریدان شماتت میشود.
او از میان همین ملامت ها بر میخیزد.
مریدان دنبال خوشنامی و سلامت بودند اما شیخ صنعان که زاهدی پاکباخته بود، همه چیز را کنار گذاشت و با وجود تمام ملامت ها، به دنبال عشق خود رفت.
اما این ملامت چیست؟
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن!
(حافظ)
عاشق از طریق ملامت همه چیز را از دست میدهد!
گاهی این ملامت اورا در بین مردمان پست میکند، گاهی شخص را پیش خودش شرمنده میکند و گاهی از چشم معشوق هم میافتد.
اما عاشق از طریق همین ملامت به کمال میرسید چون معلوم میشود عشق او واقعیست. چون حاضر شده همه چیز را در راه عشق از دست بدهد (مانند شیخ صنعان).
عشق و ملامت، در کنار مسئله ی درد در مثنوی های عطار پربسامد است.
مثلا بارها میبینیم که زیبارویی بر زاهدی ظاهر میشود و اورا از مسجد به خرابات میکشاند.
آنگونه که حافظ میگوید:
من مَلِک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دِیرِ خراب آبادم
این مرحله، نمودار مرحله ی عبور از تصوف عارفانه و رسیدن به تصوف عاشقانه است.
و این عشقی که از پس درد و در فرایند مراتب سیر و سلوک پدید میآید، عشق حقیقی است.
عطار همواره به دنبال کشف حقایق است. او معتقد است که کفر حقیقی، بهتر از اسلام مجازیست. یعنی یکرنگی و ثابت قدم بودن در یک امر ناپسند، بهتر از تظاهر و دورویی در یک امر پسندیده است و بهتر است انسان از پرده ها، حجاب ها و نقاب های پوشالی فاصله بگیرد تا به اصل خود برسد.
شاعران بسیاری در اعصار مختلف، از قرینه ای برای وصل کردن تو امر متجانس یا نامتجانس برای خلق معنا و رسیدن به هدف غایی خود بهره جسته اند.
عطار، در بخشی از اشعار خود، پیوند محکمی بین زلف و کفر برقرار کرده و بعضاً زلف را پلی برای رسیدن به کفر دانسته.
حال زلف میتواند مجازاً به معنی تجملات فریبنده ی دنیای فانی نیز باشد.
حافظ:
گفتم که بویِ زلفت گمراهِ عالَمَم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
حال این زلف یا امثالهم، میتواند انسان را به کیشستان بکشاند و یا به کعبه.
(عقل در نظر عطار)
عطار معتقد است که عقل در امور مابعدالطبیعی و مسائل مربوط به معرفت ناتوان است.
او میگوید سرمستی حاصل از عشق با غیبت عقل همراه است. انسان عاقل در عشق دچار هیجان کاذب نمیشود.
همچنین معتقد است که اگر عشق از در وارد شود، عقل از پنجره خارج میشود. یعنی رابطه ی بین عقل و عشق مانند رابطه ی آب و آتش است. بنابراین عاشق عاقل در نظر عطار هیج جایگاهی ندارد.
تقابل عقل فلسفی با علم یا عقل دینی:
۱. عطار با عقل فسلفی مخالف است. حتی ابن سینا و کتاب شفا و نجات او را نقد میکند.
۲. عطار معتقد است که عقل باید در خدمت دین باشد نه اینکه پاسخگوی مسائل مابعدالطبیعه باشد. برای مثال:
واجب الوجود بودن خالق را با علوم عقلی توضیح میدهیم اما به چگونگی پدیدار شدن خالق نمیاندیشیم.
۳. عقل را آنِ کفار میداند
۴. دین را معرفت قلبی زاهدان و سالکان میداند
۵. کسانی را که جز سه علم فقه و تفسیر و حدیث را دنبال میکنند خبیث میداند
بنابراین؛
عطار عقل را نقد نمیکند اما بر آن واقف است که عقل نباید کامل باشد چون موجب غرور میشود و نباید جاهل باشد چون انسان را به کفر میکشاند.
او معتقد است عقل فلسفی انسان را از خدا دور میکند. همانند حکایت بلعم باعور.
بلعم باعور: کسی که شبی سر از سجده براورد و خورشید را به خدایی گرفت و صانع را نفی کرد.
عقل کامل با زیاد دیدنِ ناشی از غرور، خدا را به چالش میکشاند و عقل جاهل با بیبصیرتی اصلا خدا را نمیبیند.
در منطق الطیر تاکید شده که عقل راهنمای خوبی برای رسیدن به حقیقت نیست.
(عطار مخالف سرسخت فلسفه (مخصوصا فلسفه ی برآمده از یونان و روم است) چون آنرا موجب گمراهی میداند).
در اسرارنامه و الهی نامه، عقل با اعتدال و میانه روی نقد شده و درونمایه ی این کتاب ها هم مبتنی بر زهد و شریعت است.
او عقل را گزافهگو، حیلهگر، سرکش و لجوج میداند.
(نفس در اثار عطار)
نفس از مباحث کلیدی صوفیه است و منشا غصب و شهوت و تحرکات انسانی نامبرده میشود.
پس برای رسیدن به محبوب باید از نفس فاصله گرفت.
در اثار عطار، نفس میتواند هم فرشته باشد و هم شیطان.
برای فرشته صفت شدن باید از امیال نفسی دوری کنیم و شیطان صفت نباشیم (دلبسته ی دنیا و تعلقات آن نباشیم).
فعلیت بعد فرشتگی در گروی ارتقای آن به نفس مطمئنه است.
قران کریم:
یا ایها النفس المطمئنه
ارجعی الی ربک الراضیه المرضیه.
نفس مطمئنه همان خودیست که از صفات ناپاک بری شده و پیراسته به دیدار محبوب میرود
همانگونه که سی مرغ به سیمرغ رسیدند. (منطق الطیر)
نفس اماره در نظر عطار:
نفس فانی، نفس دنی، نفس خام، نفس بدآموز، نفس بهیمی، نفس خوار، نفس شیطان و...
جهاد با نفس در اثار عطار:
۱.منطق الطیر (مقامات الطیور):
ریاضت کشیدن سی مرغ برای رسیدن به سیمرغ
۲. مصیبت نامه:
کوشش خارق العاده ی سالک در ریاضت
۳. اسرار نامه:
حکایت از خود گذشتن و به خود رسیدن
یعنی از نفسانیت فاصله گرفتن و به آن منِ دیگری رسیدن که آن منِ دیگری پر است از ویژگی های روحانی.
اما آن "منِ دیگری" چگونه به دست میآید؟!
عطار معتقد است که با گذر کردن از راه عشق، ریاضت کشیدن و ملامت کشیدن و جهاد با نفس که در نتیجه ی همه ی اینها منِ ملکوتی یا حق پدید میآید.
آنگونه که حلاج بانگ اناالحق سرمیداد.
البته منِ ملکوتی، ماهیت الهی دارد، نه بعد الهی.
یعنی حلاج اگرچه بانگ اناالحق سرمیداد، اما این به این معنا نبود که او خودرا خدا و به حق و یا حق مطلق میداند! بلکه به این معنی بود که او از این قِبَل به ماهیت وجودی خلقت خلیفه الله فی الارض رسیده است.
منابع:
منطق الطیر - تقی پورنامداریان - انتشارات سمت
مصیبت نامه - محمدرضا شفیعی کدکنی - نشر سخن
اسرار نامه - محمدرضا شفیعی کدکنی - نشر سخن
چهارصد غزل عطار - محمد پیمان - نشر روزنه کار
دیوان عطار نیشابوری - بدیع الزمان فروزانفر - نشر نگاه
شرح احوال و نقد اثار عطار - بدیع الزمان فروزانفر - نشر زوار
تسهیلگر: فرزین حیرتی مقدم - کارشناس زبان و ادبیات فارسی
موفق و موید باشید.
صفحه ی اینستاگرام من: farzin.moqaddam_@