دیالکتیک عشق در آرای صوفیه از دیرباز جزو مباحث اصلی مورد توجه صوفیان بوده که هرکدام از شخصیتهای این فرقه به آن دستیازیده و پیروان خودرا از آرای خود محظوظ نموده اند.
در این فرسته به عنوان پیشدرآمد گوشه ای از موسیقی دلنواز عشق را با نگاهی بر آرای برجای مانده از اهل تصوف، مینوازیم.
هرچند که انتهای دریای عشق، چیزی جز فناء نیست و صوفی و غیر صوفی نمیشناسند. لذا از آنجایی که بسیاری از این اندیشه ها در آینه ی افکار شاعران ایرانی بازتاب پیدا کرده اند، لازم است تا در این فرسته ی کوتاه، پایی تر کنیم تا در آینده با تمسک به منابع وسیع منتشر شده در این حوزه، مستغرق دریای عشق شویم.
در مرور ۶۷ قاعده در نقد عشقِ صوفی، با ما همراه باشید.
۱. عشق، شیرازه کتاب تصوف و خورشید منظومه عرفان است.
۲. با اینکه سامان، گرمی روشنی و زندگی عرفان به عشق وابسته است اما دریغ که عشق، خود از هر گونه تعریف می گریزد و این سمند بادپای سر به کمند اندیشه بشری در نمی آورد.
۳. در واقع هر تعریفی که از عشق بشود تعریف لفظی یا شرح الاسم خواهد بود. عارفان خود بدین نکته از همه واقف تر بوده اند که عشق معمایی است که شرح و بیان ندارد.
۴. عشق در حوصله دانش بشر نمی گنجد و زبان ناطقه در وصف او نالان است.
۵. ناتوانی عقل از ادراک عشق، سبب بروز آنهمه تعارض میان عقل و عشق در آثار عرفانی شده و عارفان را بر آن داشته است تا عشق را تجربه ای و رای ادراک بشمارند.
۶. عشق آمدنیست،نه آموختنی!
۷. در واقع مهمترین دلیل بیکرانگی و تفسیر ناپذیری عشق این است که عشق وصف ایزد است و همچون تمامی اوصاف خداوند، بیکرانه، مطلق و تفسیر ناپذیر است.
۸. چشمه عشق از ذات مقدس احدیت میجوشد.
۹. با اینهمه بر رغم تفسیر ناپذیری عشق آثار آن را میتوان شناخت و هر چه در عالم هست اثری از آثار عشق است.
۱۰. بر اساس یک حدیث قدسی، عشق سبب پیدایش عالم هستی شده است: كُنتُ كنزاً مخفياً فأحببت أن أعرَفَ فَخَلَقْتُ الخلقَ لِكَى أَعْرَفَ.
۱۱. که عشق در همه موجودات جهان جاری و ساری است.
۱۲. تمامی گستره جهان هستی از عالم معقول و مجردات تا عالم محسوس و ماده، پهنه سریان عشق است.
۱۳. پیشینه این اندیشه به اندیشمندان یونان باستان از جمله افلاطون می رسد که در رساله مهمانی از قول اروکسی ماخوسِ طبیب بیان میشود و پس از افلاطون، فلوطین این تفکر را بسط می دهد.
۱۴. میراث این اندیشه ها در آثار متفکران اسلامی چون ابن سینا، شیخ اشراق اخوان الصفا و بسیاری از عارفان مسلمان شرح و شوری مضاعف می گیرد.
۱۵.اما با وجود سریان عشق در جهان هستی عشق قویترین جلوه خود را از میان موجودات، بهرۀ انسان کرده است و آدمی آیینه تمام نمای عشق الهی شده است واین ویژگی، انسان را برتر از فرشتگان می نشاند.
۱۶. پرتو ازلی عشق، انسان را سزاوار می باید و دست رد بر سینه نامحرم میگوید.
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست رد آمد و بر سینه ی نامحرم زد
(حافظ)
۱۶. کمال و جمال عشق در واقع از حسن پایه و مایه میگیرد و حسن زمینه ساز و موجد عشق است.
۱۷. عشق حاصل معرفت و علم است و از تعلق علم و احاطه آن به حسن و جمال عشق پیدا میشود.
۱۸. هر چه حسن بیشتر، عشق هم بیشتر و هر چه معرفت و علم قویتر عشق هم قویتر و شدیدتر.
۱۹. خداوند به اعتبار علم ازلی عاشق و به اعتبار حسن ازلی معشوق است. بدین گونه خداوند هم عاشق است و هم معشوق هم زیباست و هم دوستدار زیبایی:
إِنَّ اللهَ جَميلٌ وَ يَحبُّ الجمال.
۲۰. جمال بی زوال معشوق لا يزال تاب مستوری نداشت و آینه ای می جست تا بکمال در آن متجلی شود. پس به کرشمه محبت طرح جهان را در انداخت و شش جهت را آیینه زار حسن خود ساخت هزاران سال به دستکاری قدرت که در نزد او صد هزاران سال و یک ساعت یکیست، در عالم تصرف کرد. خلاصه عالم را در آدم ریخت و دل او را خلاصه نفس او ساخت و این دل همان آینه بود که مستعد تجلی حسن پریزاد بود .
۲۱. در مدارک و منابع مختلف فلسفی و عرفانی به رابطه استوار میان عشق و حسن اشارت رفته است.
۲۲. از جمله قدیمترین منابعی که به بحث در زمینه عشق اختصاص یافته است میتوان به دو رساله مهمانی و فدروس از افلاطون ۴۲۷ - ۳۴۷ (ق.م) اشاره کرد که این هر دو در فلسفه و عرفان اسلامی بسیار مؤثر افتاده اند.
در رساله مهمانی که شرح گفتگوی سقراط با گروهی از خطیبان و بزرگان یونان در بارۀ عشق است ضمن نقل مطالب اسطوره ای فراوان که خود در بردارنده حقایقی درباره عشق هستند، افلاطون از زبان سقراط نظرات خود را در باب عشق بیان میکند.
از نظر او برخلاف نظر بزرگان یونان، عشق خدا نیست؛ بلکه فرشته ای است که رابطه محبت را میان خدایان و میان انسانها استوار میدارد.
فرشته عشق میان خدایان و انسانها جای دارد و دعاهای آدمیان را به خدایان میبرد و فرمانهای خدایان را به آدمیان می آورد و فاصله ای را که میان آنهاست پر میکند و از برکت هستی او همه جهان به هم می پیوندد و به صورت واحدی در می آید.
عشق از آمیزش خدای زیبایی (پوروس) و خدای تنگدستی (پنیا) در وجود آمد و از این رو صفاتی از هر دو را به ارث برده است.
۲۳. عشق چون از خدایان نیست از زیبایی بهره ندارد؛ اما زشت هم نیست چون لازم نیست که هر نازیبایی زشت باشد.
۲۴. عشق طالب زیبایی است و از تعلق خاطر به حسن، پیدا می شود.
۲۵. در رساله فدروس، افلاطون از زبان سقراط، شرح رابطه عشق و حسن را باز میگوید.
در این رساله عشق به مناسبات قدیمه باز میگردد.
به زمانی که روح انسان در عالم ملکوت در پرواز بود و زیبایی حقیقی را ادراک می کرد.
در عالم طبیعت جز ادراکی گنگ از آن حقیقت و زیبایی مطلق برای انسان نمانده است. ولی هر گاه انسان زیبارویی را می بیند خلجانی در روح او پدید می آید و آن خاطره ازلی، اندکی ظهور و بروز می یابد و راز دلبستگی انسان به زیبایی در همینجاست.
۲۶. فلوطین (۲۷۰ میلادی) که در حقیقت مفسر آرای افلاطون است نیز در باره رابطه عشق و حسن می گوید:
«عاطفه ای که اروس رب النوع عشق را مسئولش می دانیم، در روحی پیدا می شود که می خواهد با موجود زیبایی هماغوش شود.» و می افزاید: «کسی که منشأ عشق را اشتیاقی برای رسیدن به زیبایی و یادآوری خود زیبایی و پی بردن تا آگاهانه به خویشی خود با زیبایی میداند.
اشتیاقی که از پیش در روح آدمی وجود دارد - به عقیده من علت راستین عشق را یافته است.
۲۷. ابوالحسن علی بن محمد دیلمی، در کتاب عطف الالف المألوف على اللام المعطوف که سه چیز را سبب و انگیزه محبت مییابد: نخست معنایی که خداوند در این جهان پدید آورد و آن را زیبایی نامید و شخصی آفرید و وی را به آن معنی ملبس کرد و او را زیبا نامید.
آنگاه خداوند طالب زیبایی را آفرید و او را با زیبایی مقابله کرد و از استحسان او محبت را پدید آورد و طالب زیبایی (مستحسن) را جامه محبت در پوشید و او «محب» شد. آنگاه محبت را با زیبایی مقابله کرد و مستحسَن را با مستحسِن که محبوب است. بدین گونه دیلمی نیز همچون افلاطون زیبایی را بر محبت مقدم می شمارد و باز همچون افلاطون زیبایی مخلوق را مستفاد و منشعب از حسن کلی که در قرب حق تعالی است، می داند.
۲۸. هر زیبایی، حسن خود را از زیبایی مطلق و حسن کلی می گیرد و ضعف و شدت زیبایی ها بسته به نزدیکی و دوری آنها نسبت به حسن کلی است.
۲۹. زیباترین و اولین مخلوق عقل اول است، به استناد حدیث نبوی (اول ما خلق الله تعالى العقل).
عقل اول البته موجودی مجرد و روحانی است، اما زیبایی در جهان ما، در وجود انسان که آدم (ع) مظهر آن است، متجلی می شود.
۳۰. سه چیز به نیروی بینایی می افزاید: نگریستن به سبزه و نگریستن به روی زیبا و نگریستن به آب روان و حوایج خود را به افراد زیباروی عرضه کنید، زیرا صورت، اولین نعمت مرد است که با آن مواجه میشوی و پروردگارم را در شب معراج در زیباترین صورت دیدم؛ به من گفت: بخواه! گفتم محبت تو را میخواهم و محبت کاری را که مرا به محبت تو نزدیک میکند.
۳۱. گوهر توحید نیز از آنگونه که عارفان میجویند جز در صدف عشق پرورده نمی شود.
۳۲. گفته بودیم که عارفان توحید را که مصدر باب تفعیل و در معنای متعدی است، به معنی یکی کردن و کثرت را به وحدت تبدیل ساختن گرفته اند. آنان از توحید، تنها معنای نظری نخواسته بلکه پای آن را به میدان عمل نیز کشیده اند. حال می افزاییم که تنها به نیروی عشق است که میتوان بدان توحید دست یافت.
۳۳. عشق همان استاد کل است که صد هزاران ذره را اتحاد میبخشد و دست قدرتمند او خاک پراکنده در رهگذر را به یک سبو تبدیل میکند.
۳۴. - پیداست که عشق که اینهمه با توحید مرتبط است نمی تواند با «فنا» بیگانه باشد.
۳۵. لازمه توحید عارفان فناء فی الله است و اگر عشق راهنمای سالک به سوی توحید باشد، در واقع باید او را از سرمنزل فنا بگذراند و بدین گونه فنا لازمه عشق خواهد بود.
۳۶. اگر چه در ابتدای عاشقی، عشق و عاشق و معشوق از یکدیگر متمایزند، اما در مرحله نهایی، آنگاه که حجاب از میان برداشته شود اتحاد این سه صورت می گیرد.
۳۷. افلاطون از نخستین کسانی است که در رساله های خود از درجات و مراتب عشق سخن گفته است. او در رساله مهمانی از قول پوزانیاس عشق را به دو نوع آسمانی و زمینی یا پاک و شهوانی تقسیم میکند و عشق شهوانی را عشق بازاری مینامد.
۳۸. افلاطون در رساله مهمانی از زبان سقراط مراتب عشق را چنین بیان میکند: عاشق ابتدا مفتون یک چهره یا اندام زیبا می شود، سپس پی میبرد که زیبایی یک تن مانند زیبایی تن دیگر است و دلبسته زیبایی تن به طور کلی میشود زیرا در می یابد که زیبایی در هر اندام که باشد، در اصل یکی است. پس از این به درک زیبایی جان میرسد و از آنجا به مرحله ای که زیبایی را در قوانین و اجتماعات و سیاستها میبیند با گذر از این مرحله متوجه زیبایی معرفتها و دانشها می شود و بالاخره به درک زیبایی کلی نایل میشود که آن معرفت به کل زیباییهای جهان است.
۳۹. دیلمی به پنج نوع عشق الهی، عقلی روحانی، طبیعی و بهیمی اذعان دارد که آنها را به ترتیب متعلق به اهل توحید اهل معرفت خواص مردم عوام مردم و مردمان اراذل میداند.
۴۰. از نظر عارفان مسلمان یکی از ویژگیهای عشق این است که ذاتاً موجودی کمال یابنده است.
۴۱.عشق خود نردبان تعالی خود میشود؛ بر دوش خود مینشیند و به درجات بلندتر صعود میکند.
۴۲.عشق از مرحله پستِ عشق جسمانی تا قله بلند عشق الهی پی در پی در کار تعالی و زدودن زنگارهای خود است.
۴۳. در شرح تعرف، مراتب هفتگانه عشق بیانی دیگر از همین سیر تعالی است. از جمله موافقت طبع میل؛ ود؛ محبت؛ وله؛ هوا؛ و در نهایت مرحله عشق که همان محبت از حد در گذشته است.
۴۴. عشق مجازی نیز یکی از مراتب و حلقه های عشق است.
۴۵.عشق مجازی مقدمه و سکوی پرش عشق حقیقی است.
۴۶. «المجاز قنطرة الحقيقة». این نظریه در مکتب تصوف عاشقانه، طرح و ترویج شده است. طرح این مناسبات قدیمه، در واقع، عشق مجازی را از حد این عالم فراتر میبرد و آن را به عالم قدس و قرب نزدیک می کند و ریشه های عشق را به عالم ملکوت میبرد و این در واقع به نوعی تطهیر عشق مجازی است.
۴۷. افلاطون در رساله مهمانی از زبان اریستوفانس و درباره مناسبات قديمه عشق مجازی اسطوره ای را نقل میکند که بر اساس این اسطوره انسانها ابتدا سه نوع بوده اند:
نوع تر، نوع ماده و نوع نر.
ماده ی هر سه نوع این انسانها شکلی مدور داشته اند که یک سر دو صورت چهار دست چهار پا و دو دستگاه تناسلی داشت دو همزاد چسبیده به هم و در یک قالب این انسانها از قدرت و سرعتی فوق تصور بهره داشته اند و این قدرت چنان گستاخشان کرده بود که بر آن شدند تا به خدایان حمله ور شوند.
خدایان که نمی خواستند با از بین بردن انسانها پرستندگان خود را نابود کنند به تدبیر زئوس گوشمالی سخت بدانان دادند آنان را به دو نیمه مساوی تقسیم کردند و همزادان را از یکدیگر جدا ساختند.
اگر چه برای انسانها در عالم طبیعت خاطره روشنی از پیوند همزادان باقی نمانده است، اما در حقیقت گرایش آدمی به عشق مجازی و پیوند با انسانی دیگر تلاشی است برای درمان زخم جدایی و یافتن آن همزاد اسطوره ای است.
۴۸. راز دلبستگی انسانی به انسان دیگر و «آن» ی که در معشوق هست اما تنها به چشم عاشق می آید، در آشنایی ارواح انسانی پیش از هبوط در این عالم نهفته است. عارفان به این مناسبت قدیم در میان ارواح معتقدند و حدیث نبوی را نیز مؤید این نظر می شمارند:
الأرواحُ جُنودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعارَفَ منها ائتلف و ما تناكر منها اختلف.
۴۹. عشق مجازی در میان همه مکاتب صوفیه پذیرفته نیست و حتی در مکتب تصوف عاشقانه نیز بر اطلاق عشق مجازی مقبول نیفتاده است.
۵۰. عشق مجازی گاه مربوط به نفس است و گاه به دل عشق جسمانی محمود آن است که محملش دل باشد؛ اگر نه عشق نفسانی و شهوانی همواره مطرود بوده است.
۵۱. مقبولیت عشق پاک جسمانی نیز در این است که عاشق را از بند خودی رهایی می بخشد و راز أنهمه ستایش که از عشق مجازی شده است نیز در همین نکته است.
۵۲. عین القضاة می گوید:
بر دلها نصیبی از شاهد بازی حقیقت در این شاهد مجازی که روی نیکو باشد، درج است. آن حقیقت تمثل بدین صورت نیکوتوان کرد. جانم فدای کسی باد که پرستنده شاهد مجازی باشد که پرستنده شاهد حقیقی خود نادر است. اما گمان مبر که محبت نفس را میگویم که شهوت باشد بلکه محبت دل میگویم، و این محبت دل نادر بود.
۵۳. مولانا عشق از رنگ برآمده را مایه ننگ می شمارد و عشق مردگان را ناپایدار می داند و عشق زنده را که در روان و در بصر هر فرد می باشد، از غنچه تازه تر ترویج می کند.
مولانا به این حقیقت که عشق مجازی نهایتاً به عشق حق میبرد و مقدمه و تمرینی برای عشق الهی میشود اذعان دارد.
۵۴.عشق مجازی پرتوی هر چند اندک از عشق حقیقی است.
۵۵. انسان فطرتاً کمال طلب است و در این جستجوی خود، در حقیقت به دنبال کمال مطلق است و نیز میخواهد تا این کمال را جاودانه داشته باشد. خداوند نیز کمال و زیبایی مطلق است و این کمال و زیبایی او در موجودات عالم نیز متجلی می شود.
در واقع حسن شاهد مجازی که از آن به حسن مفید تعبیر میشود جلوه ای از جمال مطلق الهی است.
بدین گونه مطلوبیت معشوق مجازی نیز به طفیل جمال معشوق حقیقی است و دلی کو عاشق خوبان مه روست - بداند یا نداند عاشق اوست.
البته انسان پیوسته بدین نکته آگاه نیست و از این روست که گاه حسن معشوق مجازی را به بهایی افزونتر از آن که سزاوار است می خرد.
۵۶. با همه اعتباری که عشق در مکتب تصوف عاشقانه یافته است پیروان مکتب زاهدانه تصوف از آن احتراز فرموده اند.
۵۷. گروهی به دلیل اینکه کلمه عشق در قرآن و در احادیث معتبر به کار نرفته از استعمال آن خودداری کرده و به جای آن لفظ محبت را به کار داشته اند. از جمله ابوالقاسم قشیری از استاد خود ابو علی دقاق نقل میکند که گفت: عشق آن بود که در محبت از حد در گذرد و حق تعالی را وصف نکنند بدان که از حد در گذرد. پس او را به عشق وصف نکنند و اگر جمله دوستی خلق همه به یک شخص دهند به استحقاق حق - سبحانه - نرسد. پس نگویند که بنده از حد در گذشت در محبت حق تعالی و حق تعالی را وصف نکنند به عشق و بنده را نیز در صفت او - تعالى - وصف نکنند به عشق پس نشاید وصف کردن حق به عشق بنده را و نه بنده را به عشق حق به هیچ وجه روا نباشد.
۵۸. هجویری نیز در ناروایی به کار داشتن وصف عشق برای خداوند دلایلی چند ذکر میکند:
اندر عشق مشایخ را سخن بسیار است. گروهی از آن طایفه آن بر حق روا داشته اند. اما از حق تعالی روا نباشد و گفتند که عشق صفت منع باشد از محبوب خود و بنده ممنوع است از حق و حق تعالی ممنوع نیست. پس عشق بنده را بر وی جایز بود و از وی روا نباشد و باز گروهی گفتند که بر حق تعالی بنده را عشق روا نباشد از آنچه عشق تجاوز حد بود و خداوند تعالی محدود نیست و باز متأخران گفتند عشق اندر دو جهان درست نباید الا بر طلب ادراک ذات و ذات حق تعالی مدرک نیست.
۵۹. اما به رغم مدعیانی که منع عشق کنند پیروان مکتب عاشقانه تصوف جمال چهره یار را حجت موجه عشق شناخته اند.
۶۰. بسیاری از صوفیان عاشق پیشه سخن مخالفان عشق را در خور نقل و نقد نیافته اند و در تجلیلهای بی شمار که از عشق کرده اند به طور غیر مستقیم پاسخ آنان را داده اند.
۶۱. برخی با اشاره مستقیم به سخنان منکران عشق در پی پاسخ آنان برآمده اند. از جمله دیلمی با توجه به اینکه داوود (ع) در روایات عشیق الله نامیده شده است منع عشق را ناموجه می شمارد و می گوید که عشق و محبت دو اسم برای یک معنی واحدند.
۶۲. محمد غزالی نیز سخن منکران عشق را مبنی بر اینکه جز جنس خود را دوست نمیتوان داشت و چون خداوند جنس ما نیست دوستی وی ممکن نیست ساده لوحانه می شمارد و بر آنان می شورد که از دوستی جز شهوت فهم نکرده اند و البته شهوت مجانست میخواهد. اما دوستی حق جمال و کمال معانی میخواهد نه مجانست در صورت.
۶۳. روزبهان بقلی نیز که خود از میدان داران بنام تصوف عاشقانه است در بحثی که در باره جواز یا منع عشق در پیش می آورد به اختلاف مشایخ در این مسئله اشاره می کند.
وی می گوید برخی جواز آن را انکار کرده اند و برخی اجازت فرموده اند.
۶۴. یک اختلاف دیگر صوفیان بر سر بحث محبت و معرفت و نسبت آن دو با یکدیگر است.
سمنون محب محبت را اصل و قاعده سلوک می شمارد و احوال و مقامات دیگر را در مرتبه نازله آن می نشاند؛ زیرا زوال هر حال و مقامی که سالک در آن باشد رواست اما در محبت به هیچ حال زوال جایز نیست و مادام تا راه باقی است محبت نیز هست.
۶۵. مذهب خاص وی در محبت این است که آن را بر معرفت مقدم می داند؛ و حال آنکه بیشتر مشایخ معرفت را بر محبت مقدم می شمارند.
۶۶. مولانا معتقد است که نقصان در معرفت موجب نقصان در عشق خواهد بود و بدین گونه برخلاف سمنون محب معرفت را مقدم بر محبت میداند.
۶۷. از نظر مولانا محبت از هر نوع علمی زاده نمیشود و مثلاً از دریای علم کسبی، مروارید محبت کمتر به دام صیاد در می آید.
عشق هم معرفت الهی می خواهد تا پیدا شود و هم خود از هر معلمی برتر است و سالک را زودتر به مقام وصل می رساند.
گردآورنده: فرزین حیرتی مقدم
کارشناس زبان و ادبیات فارسی دانشگاه گیلان
منابع:
یوسف پور - نقد صوفی
جامی - بهارستان
افلاطون - ضیافت
افلاطون - فایدروس
محمد بن منور - اسرار التوحید
مولانا - مثنوی معنوی
با نگاهی بر کیمیای سعادت، روزی با جماعت صوفیان و
خرده جزوات و کتاب های متفرقه ی دیگر