تانیا
تانیا
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

دیگر تر از شب‌ه‍ای دیگر

به نام خدایم
شب است و آسمان عاری از هر مزاحم روشن. شهر بیدار و آدم هایش را خوابند به قصد آرامش. گاه رویا و گاه کابوس همدمشان تا سحر میشود. من بیدارم. من. همان کوچکِ بی گناهِ گیرکرده در میان خاکستری های کوچکِ بزرگ پندار. همانی که روی سردیِ سرامیک نشسته و خویش را به آغوش کشیده. شاید به خاطر سرما و شاید به خاطر درد. درد. همان همدم شب های تاریک من. همانی که همچون خونی در رگ، به قلبم هجوم می‌آورد. باز هم شبی دیگر. شبی از شب های دیگر که باز هم درد را مهمان شب هایم میکند ولی اینبار با فشار بیشتر چون او نیست و این فعل مضارع منفی بدتر است از تمام فعل های ماضیِ جهان. اما او، او بود، او قول داده بود می‌ماند، او رفت، او نیست و این همان دلیل تیر کشیدن قلبم است. همانی که پر از او بود و حال که او نیست، خالی است و درد جای او را پر کرده است. شب دیگری است و دیگری که فرق داشت با دیگر دیگرها‌. امشب او نیست و امشب دیگر تر است از شب‌های دیگر.

دردشبشهر
برشی از آنچه گذشت. ممنونم از نگاهتون:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید