تانیا
تانیا
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

دیگه ننوشتم

یادم نیست اولین باری رو که برات نوشتم ولی یهو به خودم اومدم و دیدم فقط از تو می‌نویسم. دیدم قلمم چیزی جز از تو نوشتن بلد نیست و فقط از تو می‌نویسه. دیدم کاغذهای خالی و سفید جلو دستم پر شده از اسم تو و اسم تو و فقط اسم تو. یهو به خودم اومدم و دیدم شدی دلیل بیدار شدنم. دیدم صبحا اولین کاری که میکنم صبح بخیر گفتن بهته. دیدم یه شب هم بدون شب بخیر گفتن بهت نگذشته. دیدم شدی همه‌ی من و دلیل تکون خوردن قفسه سینه‌ام.

از اونجا بود که شروع شد. دیگه دفترچه خاطراتم فقط با لحظات با تو بودن پر میشد. با باغ کتاب رفتنامون و نشستن پشت میزا و مثلا درس خوندن. با خرید کردنامون در حالی که فقط می‌رفتیم تو مغازه و در میومدیم. با شیرکاکائو خریدن و قدم زدن توی خیابون. با دیدن بازی بچه ها توی پارک و بادکنک خریدن برای غریبه ها. با پر کردن جیب کافه‌دار های تهران. با تو و با تو و با تو. تک تک صفحات این دفترچه از تو پر شد و من عاشق نوشتن بودم، چون قلمم جز اسم تو چیزی بلد نبود.

اما یهو رفتی. رفتی و من موندم کلی خاطره و کلی نوشته. قبلا وقتایی که ناراحت بودم یه خودکار آبی و یه کاغذ کلاسوری دستم میدادی و میگفتی بنویس منم هرچی تو ذهنم بود و روی ورقه‌ای بیچاره‌ی کاغذ میوردم و خودمو خلاص میکردم. عادت کرده بودم، به نوشتن. اما وقتی که رفتی دیگه نتونستم. نتوسنتم خودکار به دستم بگیرم. نتونستم قهوه بزارم کنار دستم تا موقع نوشتن خوابم نبره. نتونستم کاغذ جدید بخرم. نتونستم فایل های وردمو مرتب کنم. نتونستم بنویسم. بعد از تو دفترچه خاطراتم توی کتاب خونه مونده و هر روز یه لایه به خاک های روش اضافه میشه. دیگه کسی نیست که بخونه و کسیم نیست که بنویسه. دیگه تو نیستی و انگار دیگه من نیستم.

ولی من هنوز دلم پر میزنه برای یه بار دیگه گل فروشی رفتن و گل رز سفید و قرمز خریدن برای تو.

به رسم شبای بی تو

۰۱۱۲۱۱

-نگار

نوشتنتودفترچه خاطراتننوشتن
برشی از آنچه گذشت. ممنونم از نگاهتون:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید