تاری صالحی
تاری صالحی
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

چقدر بعضی وقتا چیزهای ساده با ارزشند و ما بیخبر

گاهی اوقات ارزش آرامش را نمیدانیم آنقدر به در و دیوار میزنیم تا هر انچه آرامش داریم بهم بزنیم. بعد که گند زدیم به هرانچه در زندگی مان مایه آسودگی است ان وقت می نشیم حسرت می خوریم که چقدر آن روزها خوب بود. این را نمی گویم که مدام در ساحل آرامش بنشینیم و به شنا کردن ادمها برای رسیدن یه هدف نگاه کنیم. این را می گویم که بدانیم بعضی وقت حتی رسیدن به هدف هم ان قدرها جذاب نیست که ارزش این همه رنج و عذاب را داشته باشد. ارزش بی خوابی و استرس و از جان مایه گذاشتن ان هم برای این زیاده خواهی های این روزها. زندگی این روزها خود به خود پر از استرس و تردید و هزاران هزار مشکل دیگر هست.چرا باید با حرکت های نسنجیده و سوار شدن بر موج و هول شدن زندگی را بیشتر بر خودمان جهنم کنیم. این را می گویم چون در برهه ای اینقدر همه چیز را برای خودم جهنم کردم که حتی خوابیدن بدون استرس برایم آرزو شده بود و بیدار شدن بدون دلشوره برایم دست نیافتنی. آن روزها فکر میکردم کاش خدا خلاصم کند و بتوانم بدون دغدغه روز بگذرانم، بروم فوتبال، بروم استخر، بروم کتابخانه و کتاب بخوانم. بروم سفر، بروم باز بنشینم درآن قهوه خانه ساده رشت که اصلا نمیشناختمش و یهویی در باران پاییزی سر راهم سبز شد و بنشینم لای پیرمردها چایی لاهیجان بخورم و به نگاه متعجب و کنجکاو آدمهای آنجا بی تفاوت باشم. بروم سوار قطار بشوم بروم مشهد و بروم پابوس امام، زمستان باشد و حرم سرد و خلوت، بعد از نماز صبح بیایم دور فلکه آب شیر داغ بخورم. بروم تو جنگلهای بهار شمال در سکوت جنگل که گاهی وقتا باید صدای پرندگان میشکند راه بروم. اصلا بروم خانه مادر و پدرم و بی آنکه آنها را نگران کنم روی کاناپه جلوی تلویزیون لم بدهم، شربت سکنجبین و بیدمشک مادرم را تو گرمای آتشین تابستان سر بکشم و راحت شوم از دنیا. چقدر بعضی وقتا چیزهای ساده با ارزشند و ما بیخبر....

دلنوشتآرامشزندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید