ویرگول
ورودثبت نام
کمند...
کمند...نوشته‌های یک تناقض
کمند...
کمند...
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

آبی...؟



آبی‌شده‌ام...
نه چون اقیانوسی آرام!
نه همانند دریایی بی‌پایان...
نه به رنگ آسمان...
ویا زمین از کهکشان!
آبی‌شده‌ام...
به رنگ درد! دردی که به آرامی اقیانوس می‌کُشد...
دردی‌ که همانند دریا بی‌کران است؛
و به اندازه‌ی آسمان امروز...غبار آلود!
دردی که درد دارد و درمان ندارد...!

حتی تو هم مرا درمان نخواهی کرد!


تو مانند یک داروی خواب آور، من مسکین را تسکین می‌دهی...


لحظه‌ای فراموش می‌کنم! حضور درد را...


به خلسه‌ی نگاهت می‌پیوندم و از اعماق وجود می‌خندم!
خنده‌ای که این‌بار بی درد است..
واقعی و شیرین!

و دریغ! اعتیاد آورد است...

من به حضورت معتاد گشته‌ام!

تَرک، نمی‌توان کرد!

یا بیا...

یا می‌میرم!


آبیرنگدرددلنوشتدلنوشته کوتاه
۱۳
۰
کمند...
کمند...
نوشته‌های یک تناقض
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید