تأثیر توقیف، سانسور و سرکوب روی جریان ادبی
در هر برههای از تاریخ و تطوّر ایران، به نوعی با سرکوب صداهای مخالف مواجه بودهایم. نادیده گرفتن جریانات ضد حکومتی، همواره با عواقبی همراه بودهاست؛ فردی مبارزهٔ مسلحانه را برمیگزیند و فردی دیگر، تفنگ خود را به دست ادبیات میدهد. در این جستار، به رابطهٔ حاکمیت با ادبیات، به خصوص در دوران معاصر میپردازیم.
میل به تحوّلات و دستیابی به آزادی، در هیچ دورهٔ تاریخی به اندازهٔ مشروطه نبودهاست (فرمان مشروطیت در سال ۱۲۸۵ صادر میشود؛ امّا از عصر ناصرالدّین شاه، یا حتّی از زمان فتحعلی شاه قاجار، کششی بزرگ برای تغییرات ایجاد میشود). در مشروطه، ارادههای مختلف ملی، مثل علمای دین، اندیشمندان غیردینی، نیروهای حکومتی و عموم مردم که وابستگی به دولت نداشتند، به لزوم تحوّل میرسند و آرمان، میتواند آنها را مجتمع کند. در مشروطه، درونمایهٔ «وطن» و «آزادی»، به خصوص در آثار «محمّدتقی بهار» و «انتقاد اجتماعی» در آثار «ایرج میرزا» متجلی است.
ظهور «ادبیات کارگری» و مطرح نمودن مبارزهٔ طبقاتی هم حاصل دورهٔ مشروطیت است.
بزرگترین شاعر این دوره، بهار است و با دانش وسیع از تاریخ ایران، شیفتگی خود را به میهن ابراز میکند؛ امّا فرم جدیدی ارائه نمیدهد و به عنوان یک کلاسیک، راه قدما را در فرم و قالب شعر ادامه میدهد.
پس از آن در دورهٔ محمّدعلیشاه، مجلس به توپ بسته میشود و ادیبان ما، که اغلب نمایندهٔ مجلس بودند، هر کدام به گوشهای فرار میکنند؛ مثلاً «حسن تقیزاده» از راه قفقاز به انگلیس، نزد «ادوارد براون»، و «دهخدا» به سوئیس میرود.
در عصر حکومت پهلوی اول (سالهای ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰)، مضمون آثار ادبی شامل شکایت از خفقان و سیاهی فضای اجتماعی-سیاسی، به همراه ادامهٔ صداهای مشروطیت است. شاعر، انتقاد میکند و دم از وطن و آزادی میزند؛ امّا شاه، اثر انتقادی و شعر کوبنده را نمیخواهد، بلکه با تلاشی برنامهریزی شده، به مسائل سطحیتر و موضوعاتی که مستقیماً به سیاست برخورد نمیکند، بها میدهد. عدهای را میکُشند، عدهٔ دیگری چون «تقی رفعت» و «صادق هدایت» خودکشی میکنند و تعدادی هم به تحقیقات ادبی روی میآورند. رضاشاه اجازهٔ آزادی مطبوعات را هم نمیدهد و عرصه برای بخشهای دیگری از ادبیات، مانند تصحیح متون کهن، لغتنامهنویسی و ادب تعلیمی فراخ است. در واقع، کفهٔ سنگین شعر به پژوهشهای ادبی واگذار میشود.
انتقادهای این دوره، سطحیتر از مشروطه است و جز «فرّخی یزدی» و «ابوالقاسم لاهوتی» شاید صدایی به گوش نرسد. ایرج میرزا از دنیا رفته و بهار هم تبعید شدهاست.
لاهوتی صدای طبقهٔ کارگر است و فرخی، با کنایات و استعارات و به طور غیر صریح، اعتراضات خود را مطرح میکند.
شاه، با تأسی از ایدئولوژی «آتاتورک»، با پیشنهاد جمهوریت به میدان میآید و پس از مشروطه، امید دوبارهای در ادبا شکل میگیرد؛ امّا بعدها، خُلف وعده میکند و شاعری چون «عارف قزوینی» رنج و عذاب این مسئله را با خود همراه میسازد و شعر «ز بیداد دلم این مانده در یاد/ که گویم دم به دم ای داد بیداد» وصف حال اوست که در نهایت هم با فقر، دستبهگریبان میشود و به یکی از دهات همدان فرار میکند. «میرزادهٔ عشقی» نیز شاعری است که در این وانفسا به قتل میرسد. در دوران محمدرضا پهلوی، فضای سیاسی بازتر است؛ امّا روشنفکران و ادیبان از سرکوب آزادیخواهان ناراضی هستند و نوعی شعر درونگرایانه همراه با سرخوردگی، در دههٔ ۲۰ با افرادی چون «فریدون تولّلی»، «مهدی حمیدی شیرازی»، «ابوالحسن ورزی» و «نیما یوشیج» آغاز میشود و در دههٔ ۳۰، همان صداها رقیقتر و خالصتر میشود و به اوج میرسد. در این آثار عصیانگرایانه، تکروی و میل به جدایی از دیگران به چشم میخورد. اگر به عنوان مثال، به شعر «مریم» از توللی نگاهی بیندازیم، درمییابیم که شاعر، کاری به جامعه ندارد و تنها یک لحظه را توصیف میکند: «در نیمههای شامگهان آن زمان که ماه/ زرد و شکسته میدمد از طرف خاوران/ استاده در سیاهی شب مریم سپید ...». در قسمتهایی از «افسانهٔ» نیما هم، که مانیفست این آثار است، احساسات تخیلی، میل به انزوا و طبیعت دیده میشود. در این گونه اشعار، که سنگبنای مکتب «رمانتیسیسم» ایران هستند، تخیل موّاج است و جریان دارد. در اشعار رمانتیک نیما، حمیدی شیرازی، تولّلی، «پرویز ناتل خانلری»، «گلچین گیلانی»، «نادر نادرپور»، «محمّدحسین شهریار» و «فروغ فرخزاد»، تنهایی، هالهای از اندوه، حسرت گذشته، تصویرسازی با عناصر طبیعت، توجّه به موسیقی در شعر و ... برجسته است: «آن روزها رفتند/ آن روزهای روشن سرشار ...»، «نگاه کن که غم درون سینهام/ چگونه قطرهقطره آب میشود ...».
گرایش بعدی، «سمبولیسم اجتماعی» است. شاعران به تدریج، با قالبهای تازهتر وارد جریان سمبول شدند و آن را در حیطهٔ اجتماعی و سیاسی به کار بستند. «در تمام طول شب/ کاین سیاه سالخورد انبوه دندانهاش میریزد ...» با نام «پادشاه فتح» اثر نیما، گویای این نمادپردازیهاست. شعر، زبان سلیسی ندارد و شاعر زیر فشار آزار و سانسور، پیچیده سخن گفتهاست؛ امّا به طور غیرمستقیم و از جوّ عمومی شعر متوجه میشویم که «سیاهِ سالخورد»، به تاریکی عصر رضاشاهی اشاره دارد که پادشاه، افسانهای به گوش تو میخواند و از غفلت تو استفاده میکند تا همان افسانه را باور کنی و دنیا را به آن صورت ببینی. در واقع چشمانت بیدار است اما در درون، خوابی!
نوعی شعر اجتماعی نیز در این دوران شکل میگیرد و به نوعی، «سمبولیسم مبارزه» نام میگیرد. به عنوان مثال میتوان به «دیر است گالیا» اثر «امیرهوشنگ ابتهاج» اشاره کرد که زمینههای شعر کلاسیک را در شعر امروز به کار بسته و به دلیل همین آشنایی با ادبیات کلاسیک، روانتر است؛ امّا از نظر زبان و توصیفات و تشبیهات، غرابت دارد که میتواند ایجاد لذت کند. شاعر به معشوق خود میگوید که او را دوست دارد؛ امّا یارانش زندانی هستند و باید به آنها بپیوندد. باید اختناق را به اتمام برسانیم تا در صبح آزادی، فرصت عشق ورزیدن داشته باشیم.
به طور کلی، پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سمبولیکها هم متحوّل شدند. «احمد شاملو» در شعر «نازلی»، برای «وارطان سالاخیان»، مبارز راه آزادی، نام مستعار انتخاب میکند و در نقش راوی همهچیزدان و نصیحتگر، با ذکر جاذبهٔ زندگی، به وارطان میگوید خودش را به کشتن ندهد. او در این شعر از ارکان تشبیه مألوف، فاصله میگیرد و برای اولین بار صحبت از «مرگ و جوجه» و «سکوت و مرغ» میکند: «مرغ سکوت، جوجهٔ مرگی فجیع را/ در آشیان به بیضه نشستهاست». ظرفیتهای قافیه و «آرکائیسم» و کاربرد کلمات کهنه در شعر نو، از ویژگیهای شعر اوست: «یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت ...»
در دههٔ ۴۰ سخن از ناامیدی،سرکوب و شکست تلاش و مبارزه است. تصویر نمونه و «تیپیکال» روشنفکر یأسخوردهٔ اجتماعی در آثار «مهدی اخوان ثالث» قابل ملاحظه است: «فریبت میدهد بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست» و «حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است». در کنار این موضوع، مرگاندیشی و رها کردن قیود نیز به چشم میخورد و در واکنش به این که آنها چیزی را خواستند و نشد، میگویند همه چیز بیهوده است.
در کنار این یأس و سرخوردگی، تودهایهای قدیم، همچون ابتهاج، «سیاوش کسرایی» و «حمید مصدّق» به شعر اجتماعی روی میآورند و سعی دارند امید به آیندهٔ بهتر را بین مردم رواج دهند. میتوان منظومهٔ «آرش کمانگیر» کسرایی را مثال زد. آثار «محمّدرضا شفیعی کدکنی» هم به نوعی همین گونه است: «به شکوفهها به باران/ برسان سلام ما را». شفیعی هرگز تسلیم فضای ناامیدانه نشد. این افراد یا به خاطر ایمان به خدا و یا به خاطر مسیر اجتماعی که در آن قرار داشتند، یأس فلسفی و اجتماعی نداشتند. در این اشعار، امید به پیشرفت و تحوّل و از دست ندادن فضای روشن مطرح میشود.
در سالهای اوجگیری مبارزهٔ مسلحانه، تأمّل و عقلانیت شاعران در برخورد با مسائل اجتماعی به چشم میخورد. بینش اجتماعی جامعه بالا رفتهاست و دیگر از ناامیدی خبری نیست. اشعار این دوره، وصف مبارزه و زندان است و شاعر شاخص آن، شاملوست. به دنبال قیام چریکهای مسلح در سطح شهرها و روستاها، سختگیری رژیم بیشتر میشود، نشریات و انجمنهای غیرخودی تعطیل میگردد، سانسور شدید حاکم میشود و کتابها به بهانهٔ وجود کلمهای چون «گل سرخ» و «جنگل» و «سیم خاردار» توقیف میشود. تعداد مجموعه شعرهای سال ۱۳۵۰ نزدیک به هفتاد عنوان است؛ امّا در سال ۱۳۵۳ به دوازده عنوان میرسد. شعرهایی که در این سالها زمزمه میشود، یا از دهههای پیش است و یا از احمد شاملو که به ندرت شعر مینویسد. انقلاب، در چنین جوّ سرکوبشدهای از شعر فرا میرسد.
سنتگرایان میکوشند که شعر سنتی را به خدمت انقلاب بگیرند ولی ویژگیهای شعر سنتی مانع این امر میشود. آنها در مدت کوتاهی درمییابند که ارجاع واقعیتهای ملموس به نمادهای کلّی، ذهنی و کلیشهای در دایرهٔ واژگان محدود، نه فقط شاعرانه کردن واقعیت نیست، بلکه «مسخ» آن است. این همان نکتهای بود که نیما به روشنی تحلیلش کرده و نمونههای قابل پذیرشی نیز ارائه دادهبود. او با جزئینگری، شعر را آینهٔ نمادین زندگی کردهبود و همهٔ واژهها و تصاویر اجازه ورود به شعر او را داشتند؛ در حالی که در نظر شاعر سنتگرا، فقط مجموعهای از واژگان که شاعران پیشین در دواوین خود به کار بردهبودند، حرمت شاعرانه دارند و دیگر کلمات از حوزهٔ شعر بیرون هستند.
همهٔ تلاش شاعر بنیادگرای پس از انقلاب برای راهیابی به زبانی زنده و فعالتر در حوزهٔ شعر سنتی، برای پیامگزاریاش، در استقرار حکومت مورد علاقهاش است و او نمیتواند صرفاً در بازی حیرت تکتک بیتها بماند. پیام رسانیِ بهتر، او را به جانب شعر نو میانهرو و شیوهٔ هندی سوق میدهد. پس «مضمون پیام»، رشتهٔ پیونددهندهٔ بیتهای شعر او میشود. بدین ترتیب، شعر رسمی سنتی بنیادگرا (به ویژه غزل و مثنوی)، در پی ابزاری شدن، تحت فشار واقعیات سرسخت پس از انقلاب و حضور فعالانهٔ شعر نو و تأثیرات شیوهٔ شعر هندی، دچار دگرگونی میشود و اکنون، اگرچه هنوز شعرهای سنتی فراوانی انباشته از نمادگرایی تکراری، در محافل و نشریات به چشم میخورد، ولی چیرگی با شیوهٔ سنتی جدید است.
امّا اتّفاقات جدّی شعر پس از انقلاب، نه در حوزهٔ غزل و قصیده، بلکه در حوزهٔ کار شاعران نوگرای جوان روی دادهاست. شاید اگر انقلاب به وقوع نمیپیوست، آنها نیز به طور طبیعی در جو کرختکنندهٔ خفقان و سانسور مستحیل میشدند و یا شعر را رها میکردند؛ ولی انقلاب، آنها را در وضعیت ویژهای قرار میدهد. آنها در برابر اتفاقات جاری که چنان سیل گدازنده از برابر چشمشان میگذرد، نمیتوانند بیتوجّه و بیتفاوت بمانند؛ چون زندگی مادّی و عاطفیشان در گرو همین اتّفاقات است. ولی زبان مناسبی جز سرمشقهای شاملو و فروغ در برابرشان ندارند. شعر شاملو تلفیق تجربههای شعر پنجاه سال گذشته است ولی سرعت حوادث، تندتر، و واقعیات تلختر و گزندهتر و سختتر از زبان فصیح، فخیم، کلّی و نمادین شاملو، و زمزمههای معقولانهٔ فروغ است.
مدّت کوتاهی پس از انقلاب، جنگ ایران و عراق درمیگیرد و زندگی چهرهٔ دیگری مییابد. سپس، شورشها و اعدامها و تعقیبوگریزها، آوارگیها، هرج ومرج، بیرحمیهای همهسویه، دروغهای عجیب، و گرسنگی و بیکاری همه چیز را در بلاتکلیفی و تاریکی فرو میبرد.
دولتمردان و حاکمان، آمریکا و مخالفان را موجب هرجومرج میدانند، و مخالفان حکومتی، بیکفایتی حاکمان را و این دو حس و نظر، مضمون شعر نوپردازان جوان مخالف و موافق سالهای اول انقلاب میشود.
بعد از دوم خرداد سال ۱۳۷۶، پس از خفقان طولانی، نشریات و کتابهای فراوانی منتشر میشود. عمدهٔ کتابهای در سانسور مانده اجازهٔ نشر میگیرند و وارد بازار میشوند و بار دیگر، این نکتهٔ دردناک آشکار میگردد که خفقان و سانسور، نه کتابها، بلکه خلّاقیت آدمی را نابود میکند. سرکوب مدام و خفقان و سانسور، حرکت موزون و طبیعی پدیدهها را قطع میکند و شکاف و خلأ در مسیر پدیده میافکند. شعر ایران، بعد از اتفاقات غریبی که پس از انقلاب، زندگی مردم را در نوردید، در صورت امکان روحی شاعران میتوانست به چشم اندازهای بالقوهٔ وسیعش دست یابد، ولی خفقان و سانسور مانع شد. اکنون شعر روشنفکری و شعر مردم در ایران از هم جداست. شاعران به شعر پیچیدهتر، و مردم به شعر شعرای دهههای پیش روی آوردهاند. آیا مردم و شاعران، در نظام زیباییشناسی، پیشرفتهٔ یکدیگر را دیدار خواهند کرد؟
منابع:
۱. شفیعی کدکنی، محمدرضا (۱۳۸۰)، ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت، تهران: سخن.
۲. متن سخنرانی شمس لنگرودی در انجمن مطالعات خاورمیانه دانشگاه جورج واشنگتن، ۲۱- ۱۹ نوامبر ۹۹. برگرفته از ماهنامهٔ کارنامه، ش ۱۰، صص ۱۸-۲۵.
ما را در تلگرام دنبال کنید!