حسن حمزه نژاد
حسن حمزه نژاد
خواندن ۷ دقیقه·۷ سال پیش

هیچهایک به ارمنستان - بخش دوم

اگه هنوز بخش اول سفرنامه ارمنستان را نخوندید بهتره قبل از خوندن این پست اون یکی رو بخونید.

خب به اینجا رسیدیم که ما از علی و زهرا جدا شدیم تا به سمت مقری بریم.


قرار بود تا مقری بریم ولی آرتور گفت تا لیچک میرم. Lichl بعد از مقری بود و ما هم ازین موضوع بدمون نمیومد. توی مسیر لابلای اهنگای آرتور یهو صدای آشنا شنیدیم? آهنگ جزیره با صدای یکی از خواننده‌های فارسی زبان. همینکه یک مقدار حس کرد ما احساس خوشایندی بمون دست داد ۱۰ بار تکرارش کرد و حسابی هم با لادای بدون صندلی جلوش ویراژ میداد توی مسیر هم آرتور از ما اینستاگرام خواست با همون زبون خودش که روسی حرف میزد اونم با لهجه!! گفت هتل داره و اون بالاست هتلش دقیقا بالای یه صخره ی بزرگ بالای شهر لیچک.

به لطف آرتور ما رسیدیم لیچک یه سه راهی که همه‌ی راه هاش به آسمونا میرفت اینجا توی ارمنستان شیب وحشتناکه یا میره تو اسمون یا میره به هسته‌ی زمین. فکر میکنم دلیل استفاده از اینجور ماشینا همینه تا شیب هارو براحتی بالا برن. هوا گرم بود و ما هم آب نداشتیم و تشنه بودیم رفتیم زیر سایه ی درخت کوله هارو کاشتیمو منتظر ماشین شدیم.


آرتور که ما رو تا لیچک رسوند
آرتور که ما رو تا لیچک رسوند


برای هرکی دست بلند میکردیم نگه نمیداشت دیدم چاره ای نیست باید یکاری کنیم تا از تشنگی ترک نخوردیم اولین ماشینی که دیده شد با هر ادا اطواری بهش فهموندیم که آب میخوایم.

یه آمبولانس بود وایساد از زیر صندلی یه بطری درآورد و گاز داد رفت… منم خرسند ازین دستاورد مشغول خوردن شدم که چشام درومد اینقدر که داغ بود به فرامرز هم دادم لب تر کنه (قابل توجه طرفداران فرامرز) و سریع ماشین بعدی رو که نظامی هم بود به قصد گرفتن اب با چند حرکت موزون و منقطع خوشحال کردم و آب رو گرفتم اینبار خنکتر بود.

بعد ازون رفع گرسنگی کردیم با ره توشه ای که داشتیم و چشممون به جمال ماشینهای ملی و غیر ملی روشن شد وقتی تردد یکمقدار بیشتر شد رفتیم و دوباره لب جاده مستقر شدیم و بعد از حدود نیم ساعت یه سمند پهلو گرفت فرامرز باهاشون صحبت کرد و موفق شد بعد ازینکه مسیرشونو بفهمه موافقتشون رو تا رسوندن ما به شهر کاپان جلب کنه.



و اما کاپان

سه تا جوون اصفهانی خوش برخورد و خوش صحبت که مسئولیت تامین ویتامین لازم بدنمون رو هم بعهده گرفتن و هر چند کیلومتر یکبار یه دست پر از میوه میومد طرف من تا تقسیم کنم بین بقیه منم رد نمیکردم توی این بین فرامرز هم روی لهجه‌ی اورجینال سویچ کرده بود و چهار نفری یکریز از هر دری از محل تولد و بزرگ شدن گرفته تا برنامه هایی که توی سفر خواهند داشت صحبت کردن؛ منم که میوه میخوردم. رسیدیم کاپان و از دوستان خوش صحبت و مهربونمون به مقصد دیدنیهای پیش رو و غافلگیری های مسیر خدافظی کردیم.

براتون از کاپان بگم. اطلاعات توی اینترنت هست من اطلاعاتی که شنیدم رو براتون میگم.شهر کاپان به گفته ی اهالی دومین شهر بزرگ ارمنستان و خیلی از شرکت‌های صنعتی بزرگ و حیاتی ارمنستان توی این شهر بوده هنوز هم بقایای شرکت‌ها موجوده.



از شرکت های ساخت ماشین آلات کشاورزی گرفته تا چرم و گوشت. فرودگاه هم داره که فکر نمیکنم ازش استفاده عمومی بشه و الان حدس میزنم برای فرودهای اضطراری استفاده بشه

این شهر هم یک رود داره که از وسط شهر عبور میکنه و کاملا هم خروشان و سنگلاخیه گوشه کنار شهر گاه گداری تندیس و مجسمه خودنمایی میکنه و پل‌ها و فلکه های سنگی و آهنی وجود داره

فضای شهر قدیمیه و سبک شهرسازی اپارتمانی،باغی و ویلایی،حلبی و سنگیه البته اینایی که گفتم بیشتر به چشم میخوره اما هستن خونه ها و بناهایی که مدرن‌تر باشن. چند جای مهم شهر نمادهایی کاشته شده که مرتبط با همون منطقه یا فرهنگ یا تاریخشونه. مردی که درحال تاخت و تازه سوار بر اسبی که شیهه کشان داره چارنعل میتازه توی ارتفاع بالایی نصب شده. روی سکوی مرتفع و پر ابهت.


دیوار تراشه ای که با مهارت کنده کاری شده و تراش خورده کنار جاده و زیر محل سکونت شهروندان وجود داره.

یا عقابی که چیزی شبیه قسمت پشتی کامیون رو روی پشتش داره حمل میکنه و ازین دست موارد…

پوشش گیاهی توی این شهر متنوعه درختای میوه کنار رودخونه و جاده رشد کردن ولی بدون رسیدگی متاسفانه کمتر قابل استفاده هستن رودخونه هم خیلی جاها با بی مهری مواجه شده و حجم زیادی پسماند جمع شده توی حاشیه‌اش دیده میشه که چشم نواز نیست و منظره رو بهم میزنه.

همه جای شهر آبخوری های سنگی وجود داره که آب رو ازکوه های اطراف مستقیم و خنک در اختیار رهگذرا میزاره و همیشه جاریه و هیچوقت بند نمیاد. شما هیچوقت توی ارمنستان تشنه نمیمونی??



کاپان توی نگاه اول خیلی ساده و قدیمی بنظر رسید ولی درواقع توی نگاه های بعدی هم همین نظر رو داشتم و هیچ تغییری توی نظرم تا انتها حاصل نشد. بعد از اینکه پیاده شدیم کمی پیاده روی کردیم و برای ناهار رفتیم خرید که اینجا بود که فهمیدیم ای داد بیداد این مردم اصلا انگلیسی بلد نیستن یعنی از هر صد نفر نیم نفر اونم درحد هلو هواریو بلده و بس…

از سوپرمارکت سوسیس و نون گرفتیم با اب معدنی رفتیم حساب کنیم. کلا اینجا زبون ماشین حسابه که رابط بین شما و مردمه

خریدامونو برداشتیم و رفتیم یگوشه بشینیم و بساط ناهارو بپا کنیم دیدیم بهترین جا کنار پلیسه و ایستگاهشون رفتیم نشستیم غذا رو پختیم و شروع کردیم به خوردن

جاتون خالی حسابی چسبید ولی هی ماشین وایمیستاد و یکی پیاده میشد. بعدا فهمیدیم اونجاییکه نشسته بودیم ایستگاه ون بوده ?

بعد از غذا نشستیم به نگاه کردن محیط و بررسی عوامل محیطی که مردم چطوری راه میرن و چی میپوشن و چجوری رفت و آمد میکنن و ….

بعد از نشست پربارمون جمع و جور کردیم تا بریم شهر گردی و پیدا کردن جایی برای شب موندن. درحین قدم زدن از رودخونه و پل های کوچیکش رد شدیم از مردی که سوار بر اسب بود و از درختای میوه عبور کردیم تا به پارک رسیدیم از دور چندتا بک‌پکر دیدیم و طبق عادتم رفتم سمتشون و شروع کردیم رد و بدل اطلاعات و آشنا شدن. بین حرفهامون متوجه این شدم که آدرس جایی برای کمپ زدن دارن و اونو به ما نشون دادن.

منم ازشون خواستم اگر ایراد نداره باهم هم مسیر بشیم و بریم به کمپ سایت. اونا هم ازین موضوع استقبال کردن و بعد از مختصر خریدی روانه ی آدرس کمپ سایت شدیم.


اولش قیافمون این شکلی بود ولی...
اولش قیافمون این شکلی بود ولی...


محل کمپ تا جایی که بودیم حدودا ۲ کیلومتر بود و قرارشد پیاده بریم تا اونجا. اول مسیر خوب بود بعد کم کم شیب و ارتفاع شروع شد بعد ازون دیگه جاده مثل دیوار بود اینقدر شیب داشت و ارتفاع میگرفت که دیگه صدای دمام میداد قلبم. حسابی عرق کردیم و هر چند صد متر وایمیستادیم تا نفس بگیریم.

بعد از چندین پیچ و خم کاملا سخت و درجدال با جاذبه ی عزیز بالاخره رسیدیم به محل کمپ. همینکه وارد شدیم آرمن خوشامدگویی کرد و پرسید ازکدوم کشوریم ماهم معرفی کردیم خودمونو بعد یه دختر لاغر اومد و با خوشرویی خودشو معرفی کرد و خوشامد گفت و پیشنهاد آب داد بهمون ماهم رو هوا قاپیدیمش.


محوطه کمپ
محوطه کمپ


این Kasia یکی ازون ادماییه که سفر و اقامت مارو توی کاپان لذت بخش کرد و الان یکی از دوستان خوب منه.

از محیط کمپ براتون بگم.کمپ تقریبا در انتهای یه جاده ی سرسبز و پر درخت قرارداره که ازونجا شهر کاپان رو از نمای بالا میشه دید. اطراف کمپ باغهای مردم قرار داره. درب ورودی از نرده های آهنی درست شده و به محض ورود، باغ کوچیک تازه تاسیسی رو میبینید که چندتا کلبه ی چوبی با پراکندگی و فاصله ازهم ساخته شده و توی باغ نصب شدن که دو طبقه هستن و توی هر طبقه دونفر میتونن بخوابن البته باید ابعاد کوچیک داشته باشن.

سمت چپ درب ورودی اشپزخونه و محل خوشامد گوییه و با فاصله ازون هم دستشویی و روشویی قرار داره. از لابلای محیط کشت شده که به انتهای باغ میرسی محل تجمع و روشن کردن آتیشه و اطراف اون هم حموم و محل برپایی چادر.


من و کاشا
من و کاشا


اسم این کمپ Ark camp بودکه کاشا بصورت داوطلبانه اونجا کار میکرد این کمپ یه صفحه توی فیسبوک داره که ملت اونجا عضو میشن تا در ارتباط باشن باهم. آرمن ۴۷ سالشه وخیلی آدم پر و خوش صحبت اما جدی بود.

توی کمپ اگر از کلبه چوبی استفاده کنید باید ۳۰۰۰درام و اگر چادر میزنید ۲۰۰۰ درام پرداخت کنید برای هرنفر در یک شب اقامت.بعد از مشورت کردن باهم فرامرز کلبه چوبی و من چادر رو انتخاب کردیم.

الان که دارم براتون مینویسم نرخ درام ۷.۴ که ما حدودا برای چادر ۱۵هزارتومن پرداخت کردیم بعد از اینکه تصمیم گرفتیم چجوری و کجا شب رو سپری کنیم رفتیم تا توی شهر گشتی بزنیم که بقیه‌اش تو پست بعدی


تا منتظرین که من پست بعدی رو بنویسم منم تو اینستاگرام و کانال تلگرامم منتظر شمام.

هیچهایکارمنستانسفرسفرنامهکاپان
من یک مسافرم که دنیای محدودی نداره و مدام درحال جابجایی از شهری به شهر و کشور دیگه ست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید