اینروزا زندگی اینطوریه که انگیزم برای انجام دادن کارام یه مقدار بیشتر شده. علیرضا بخاطر زانوش تمام روز خونه است و خب کل روز داریم سر به سر هم میذاریم یا من با لپتاپم میرم اتاقش و ازش میخوام تیکه کدم رو درست کنه.
جدیدا خیلی علاقهمند شدم که آدم بهتری باشم. نمیدونم بهتر غذا بخورم و حواسم به بدنم باشه. کارهایی که باید انجام بدم رو انجام بدم و برنامه داشتهباشم. نمیدونم دیگه کتاب بیشتر میخونم و بیشتر مینویسم واسه خودم و ریلزای شخمی زیر ۵ ثانیه نگاه نمیکنم و دارم واسه خودم دیجیتال گاردن درست میکنم. ارتباطم با دوستام رو دارم سطحشونو کشف میکنم. جدیدا دارم عادت همون لحظه سین نزدن یا وقتی حال ندارم چت نکنم رو بخاطر خودم وارد زندگیم میکنم، اینطوری متوجه شدم صحبت با دوستام برام جالبتر از قبل شده و بیشتر مشتاقشم. دوست دارم خشممو کنترل کنم. خشم منفعل نداشتهباشم و مکالماتم سازندهتر باشه. وابسته و اینسیکیور نباشم و خودم رو واسه توجه تو هر لحظه پاره پوره نکنم. دست رو نقطه ضعف مردم نذارم و منم نقطه ضعفم رو همینطوری نشون مردم ندم.
الان دیگه ۲۰ سالمه. داشتم عکس و فیلمهای ۱۹ سالگی رو نگاه میکردم و خدایا من چقدر خوشحالم که انقدر فیلم گرفتم و همشون رو هم نگه داشتم. مثلا اون خندههای فاطمه رو دیگه کجا میتونستم گیر بیارم خداییش؟ خیلی ناراحتم از اینکه رابطه من و بیتا داره سوسو میزنه و نمیشه کاریش کرد. و واقعا باید رها کرد خیلی وقتا، زور زدن اضافه رو. واقعا ۱۹ سالگی جوونی کردم. خداییش چیز بیشتری از خودم انتظار ندارم. همین که تهش چهارتا ویدیو که توش واقعا جوری زندگی کردم که یلدای ۵ ساله فکر میکرد آدمهای ۲۰ ساله زندگی میکنن، برام کافیه و دوستش دارم.

از اینجا به بعد دوست دارم یکم هدفمندتر پیش برم. دوست دارم عزت نفس و اعتماد به نفسم خیلی بالا باشه. مثلا دوست ندارم بقیه بیان بهم بگن اشتباه کردی. چرا اینکارو کردی. چرا اینو گفتی. برای همین دیگه خیلی چیزارو تعریف نمیکنم. درمورد نقاشیام هم چرت و پرت زیاد شنیدم ولی چیزهای خیلی قشنگ هم زیاد شنیدم. برای همین دوست دارم همینطوری بکشم و اونقدر اینارو شر کنم تا اعصاب مردم خط خطی شه و لفت بدن از کانالم یا آنفالووم کنن.
دیگه موهام خیلی بلند و مشکی شده. تبدیل دارم میشم به یکی از کاراکترهای نقاشیم و واقعا خفنه و حال میکنم با خودم.
از آدمی که توی ۲۰ سالگی هستم لذت میبرم. میتونستم خیلییی بهتر باشم. میتونستم خیلی کارارو زودتر انجام بدم یا خیلی از کارها رو انجام ندم. میتونستم به خیلیا اجازه ندم روم تاثیر بذارن یا همچین حرفایی بهم بزنن یا نمیدونم مرزگذاری بهتری میتونستم انجام بدم. میتونستم زودتر فلان زبان برنامهنویسی رو یاد بگیرم یا تو sft بهتر ارتباط میگرفتم با مردم. و بلا بلا بلا.....
ولی خب بازم با همه اون اشتباها بهرحال آدم جالبیم. یعنی شاید اگر پرفکت بودم انقدر از خودم خوشم نمیومد و حس جالبی نمیدادم به خودم. و آره درکل بابت راهی که اومدم پشیمون نیستم. جدی میگم.
نگرانم که جنگ شه. نتونم برم دانشگاه. نتونم شیکر رو خیلی ببینم. یا نمیدونم سختتر شه رفتن از این تیکه مرز یا روتین زندگیم بهم بریزه و کلی چیز دیگه که مرگ رو اصلا جزو یدونشونم حساب نمیکنم...
خلاصه که ۲۰ سالگی بااینکه پر از استرسه ولی خیالم از خودم راحته که من خودم رو دوست دارم و به خودم ارزش میدم.
خلاصه که زندگی چیز جالبیه. خونواده و دوستها و بچهها و شیکرهای زندگی هم خیلی جالبن و ارتباط گرفتن و وقت گذروندن هم واقعااا چیزهای قشنگین و خوشحالم که فرصت تجربشون رو دارم حالا با این کالبد و توی این جبر جغرافیایی.