یلدای یلدانیزه
یلدای یلدانیزه
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

صبح شب یلدا

هوا سرد شده و دیگه خبری از سوییشرت‌های سرمه‌ای نیست...

امشب، شب یلداست. بنظرم بهترین جشن بین عید و تولد و اینجور چیزا، قطعا شب یلداست. شاید کل سال رو منتظر این روز باشم.

پررنگ‌ترین خاطره من وقتیه که ۱۲ سالمه. یه تیشرت سرمه‌ای که جلوش خط‌های سفید داره پوشیدم و اولین تیشرت گشادیه که مامانم راضی شده بخرم. سردم می‌شه و یه پیرهن قرمز چهارخونه می‌پوشم روی تیشرتم. موهام رو نامرتب با یه کش که یه ایموجی صورتی لبخند داره بستم و هندونه شب یلدا رو که براش چشم کشیدیم رو بغل کردم. یدفعه بابام به سمتم میاد و بغلم می‌کنه و با سبیل‌هاش که جدیدا دوست داره بلند کنه بوسم می‌کنه و من مثل همیشه لپم می‌خاره و می‌خندم و احساس می‌کنم چقدر دوست‌داشتنیم.

جدیدا بخاطر یسری احساسات نسبت به یه آدمی، خودم رو میارم پایین. اونقدری پایین که خودم رو مقایسه کنم و به خودم برچسب بزنم. اونقدری پایین که به خودم شک کنم و از خودم عصبی شم. اینجور مواقع یاد این میفتم که اگر کسایی که دوستم دارند، بفهمند من درواقع دارم با خودم اینجوری رفتار می‌کنم، قراره چقدر عصبی بشند و چقدر با اینکارم دارم عشقشون رو بی‌ارزش می‌کنم، به خودم میام و یکم آروم می‌گیرم.

به این فکر می‌کنم که اگر من نتونم توی دنیای یکی دیگه دوست‌داشتنی بنظر برسم، دلیل بر این نیست که من دوست‌نداشتنیم. من دنیای خیلی بزرگی دارم. اونقدری بزرگه که هیچ‌جوره نمی‌تونم کل دنیامو برای یه آدم دیگه توضیح بدم و انتظار داشته‌باشم دوستش داشته‌باشه.

اسم امروز رو می‌خوام بذارم، در آغوش گرفتن و پذیرفتن خودم..




شب یلدازندگیجوانیاحساس ارزشمندیعشق
جهان با من همراه شو!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید