یلدای یلدانیزه
یلدای یلدانیزه
خواندن ۵ دقیقه·۹ ماه پیش

کوله‌پشتی ۱۴۰۳

۱۴۰۲ داره تموم می‌شه و حدود یه هفته دیگه قراره بالای هر تمرین و کوفت و زهرماری یه عددی رو بنویسیم که به ۲۳ و ۶۱ بخش‌پذیره. به ۱۴۰۳ حس خاصی ندارم ولی از اونجایی که می‌دونم زندگی انسان‌ها توی چندماه چقدر می‌تونه تغییر کنه و یه انسان به طرز وحشتناکی قابلیت تغییر و انعطاف‌پذیری نسبت به شرایط داره،‌ برای ۱۴۰۳ هیجان‌زدم.

۱۴۰۲ چجوری گذشت؟ بنظرم ۱۴۰۲ یه سال واقعی بود. یعنی در بین تمام سال‌هایی که زیستم تا اینجا، ۱۴۰۲ واقعا چیزی بود که می‌شد سال صداش کرد. نمی‌دونم چجوری منظورم رو برسونم، ولی توی ۱۴۰۲ من بیشتر از ۴ تا فصل رو زندگی کردم. توی ۱۴۰۲ چندتا یلدا زندگی کردند و چندتا یلدا هم مردند.

همیشه برام سوال بود که چرا معلم‌هامون بعد سال‌ها از کنکورشون نمی‌کشن بیرون؟ و الان تازه می‌فهمم. بااینکه به‌طرز احمقانه‌ای رتبه‌م رو یادم رفته و درصدام دیگه یادم نیست ولی هنوزم عید ۱۴۰۲ رو یادمه. توی عید۱۴۰۲ اولین قدم‌هام رو به دنیای بزرگسالانه گذاشتم. برای اولین‌بار فهمیدم که واقعا تاحدودی آینده و زندگیم دست خودمه. و یسری رفتارها قراره مستقیما توی مسیر زندگیم تاثیر بذارن.۱۴۰۲ من تا تیرماه با کنکور گذشت و من یه کنکوری محسوب می‌شدم. و حتی وقتی یه کنکوری بودم، ۱۸ ساله شدم.

تابستونم پربار نبود ولی به خودم نشون دادم که می‌تونم اون آدم باحاله باشم. ساعت ۶ صبح بلند می‌شدم و از اینور تا اونور تهران رو بخاطر بدمینتون طی می‌کردم. و یکی از آرزوهای توی لیستم رو خط زدم.

جوابا اومد و شادی و بلابلابلابلا! و من رفتم دانشگاه. فکر نکنم هیچوقت اون لحظه‌ای که روبروی دانشکده فنی وایسادم و به این فکر کردم که یه روزهم باید رهاش کنم، رو یادم بره. اونروز آدم‌هایی رو دیدم که تا الان باهاشون ارتباط دارم و گاها درگیری ذهنی. تا الان حساب فصل‌های ۱۴۰۲ از دستم دررفته ولی مطمئنم بدون حتی یکی از اونها من الان این یلدایی که ازش راضیم و کافیه، نبودم!

برای ۱۴۰۳ هدف‌های بزرگ هنوز نچیدم. برام اونقدرام مهم نیست که معدلم الف شه یا زبان دوم و سومم رو فول کنم. بیشتر برام مهمه که یلدا، جوونی کنه. یلدا زندگی کنه و حس کنه. یلدا قوی بشه و زندگی رو دوست داشته‌باشه. یلدا تصمیم گرفتن و دوست‌داشتن رو از نو یاد بگیره و مسیرش رو خودش بچینه.

توی ۱۴۰۳ دوست دارم...

روابط جدید بسازم و با آدم‌هایی وقت بگذرونم که از وقت‌گذروندن باهاشون واقعا لذت می‌برم و بخاطر ترس از تنهایی، وقتم رو با آدم‌های دوزاری پر نکنم.
حتی باعزت‌نفس‌تر از ورژن اخیرم باشم که کلی براش تلاش کردم. به راحتی خودم رو بروز بدم و اونقدری با خودم حال کنم که نگران نظر بقیه نباشم.
تنهایی برم سفر یا شب رو بیرون از خونه بگذرونم.
یه فعالیت کاملا جدید رو توی زندگیم شروع کنم، مثل یاد گرفتن یه ساز یا سفالگری و کار با سرامیک.
تجربه کار کردن و پول درآوردن به هرمقداری رو داشته‌باشم.
توی انجمن یا سازمان‌هایی با کارهای داوطلبانه، عضو باشم و کارها و مسئولیت‌های جدید رو تجربه کنم.
به خوشه‌ای که انتخاب می‌کنم، واقعا عشق بورزم و برام مهم باشه که کجای چارتم و چطور می‌تونم مفیدتر هم دوران کارشناسیم رو بگذرونم.
توی یوگا به جاهای خوبی برسم.
توی روابطم مرزگذاری کنم و آدم‌هایی که بهم حس خردبودن، هول بودن، خنگ‌بودن، زشت‌بودن، فاقد زنونگی بودن، فقیربودن و چاق بودن یا هرچیزی که بهم حس خوبی نمی‌ده رو درصورت امکان حذف کنم یا کمتر باهاشون ارتباط داشته‌باشم یا سعی کنم رابطه‌مون رو درست کنم.
تنهاییم از هرچیزی برام دوست‌داشتنی‌تر باشه و خیلی‌وقت‌ها لزومی نبینم که آدم‌ها باشند تا من بجاهایی که دوست دارم برم.

از ۱۴۰۲ چی یاد گرفتم؟

اینکه آدم‌ها واقعا دائمی نیستند. به عنوان آدمی که اکثر دوستی‌هاش یجایی یخ زدن و خراب شدن، می‌گم که گره زدن زندگیمون با آدم‌ها اشتباه‌ترین کاریه که می‌شه انجام داد.
وقتی عزت نفس نداشته‌باشم، نه دیگه محل زندگیم مهمه، نه لباس گرونم، نه لپتاپ مکم، نه آیفونی که دستمه(من هیچکدوم رو ندارم)
شجاعت ابراز علاقه به آدم‌هایی که درگیرشونی رو داشته‌باش و سریعتر خودت رو از ابهام دربیار.
یسری چیزها راه‌ حلی جز زمان ندارن، صرفا باید اون غم و درد رو حس کنی و از زمان خواهش کنی که گذر کنه. و به طرز عجیبی اون احساسات هم، ارزشمند اند و خاص!
برنامه‌ت رو بخاطر آدم‌ها عوض نکن و همیشه دنباله‌روی خودت باش. باید درس بخونی ولی فلانی که اونقدرام باهاش حال نمی‌کنی می‌گه بیا بریم کافه؟ بگو نه و درست رو بخون. صرفا بخاطر اینکه توی جمع باشی، به هرجمع و برنامه‌ای آره نگو!
یادت باشه که همیشه همیشه فقط خودت رو داری و خیلی مسائل رو باید درونی‌سازی کنی و بعد تلاش کنی که حلشون کنی. و فرار کردن از خودت، بدترین کاریه که می‌تونی برای خودت انجام بدی.
خونسرد باش و کمتر حرص بخور و کمتر عصبی بشو. به عنوان آدمی‌ که همه دوستام ازم می‌ترسن و فکر می‌کنن قراره با کوچیکترین اتفاقی سگ بشم، می‌گم که واقعا ارزش نداره و اون آسودگی و به ..مم انقدر خوبه که ممکنه بهش وابسته بشین. الان همش درحال قانع کردن دوستامم که نه من عوض شدم و لطفا رفتارتون رو باهام عوض کنید.
خودم رو بهتر شناختم و فهمیدم که از معاشرت با چه آدم‌هایی خوشم میاد و چه سبک زندگی رو دوست دارم یا اصلا دوست دارم تو وقت استراحتم چیکار کنم. یا اصلا چه لباس‌هایی بهم اعتمادبه‌نفس می‌دن یا از خوندن چه درس‌هایی خوشم میاد و ..که همه اینها باعث می‌شه تصمیم‌گیری برام راحت‌تر باشه و از زندگی هم بیشتر لذت ببرم.

نظر شخصی من می‌تونم بعدا عوضش کنم، اینه که معنای زندگی نه تو هدفه نه تو اثری که قراره روی دنیا و بقیه بذارم. معنای زندگی برای من فقط مسیره و تجربه. و دوست دارم تا می‌تونم تجربه کنم و تجربه کنم و عرض زندگیم رو بیشتر کنم. و حس کردن، نزدیک‌ترین تجربه به انسان بودنه!

معنای زندگیسبک زندگیعزت نفسسالجوونی
جهان با من همراه شو!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید