ویرگول
ورودثبت نام
وصاریا
وصاریانویسنده مونولوگ زندگی ، شعر،عاشق معنا و تصویر
وصاریا
وصاریا
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

زندگی؛ فیلمی که من در آن بازیگرم و خدا کارگردانش است

گاهی فکر می‌کنم زندگی، فقط یک فیلم است.

فیلمی که من در آن بازیگرم،

و خدا، کارگردان و نویسنده‌ی اصلی‌اش.

هر روز، صحنه‌ای تازه کلید می‌خورد.

گاهی در نور صبح، گاهی در سایه‌ی درد.

و من، با همه‌ی ترس‌ها و امیدهایم،

سعی می‌کنم نقش خودم را درست بازی کنم.

گاهی به کارگردان می‌گویم:

«اگر این صحنه را کمی عوض کنیم، فیلم قشنگ‌تر نمی‌شود؟»

اما او که پایان را دیده، آرام می‌گوید:

«نه، این‌طور درنمی‌آید… باید همین‌طور بماند.»

بااین‌حال، گاهی هم از طرحم خوشش می‌آید.

می‌گوید: «آفرین، بازیگر خوبی شدی.

بلدی چطور احساس را بسازی.»

و من حس می‌کنم لحظه‌ای کوتاه،

میان من و او هماهنگی عجیبی اتفاق افتاده است

انگار صحنه را با هم کارگردانی کرده‌ایم.

او کارگردانی‌ست نقدپذیر،

اما همیشه مراقب است فیلم، معنا و ریتمش را از دست ندهد.

اگر اشتباهی کنم،

سکانس سخت‌تری می‌دهد تا اشتباهم را بشوید.

من نه‌تنها بازیگرم، بلکه تماشاگر هم هستم؛

می‌نشینم و گاهی از دور به فیلم خودم نگاه می‌کنم.

می‌بینم چطور هر درد، هر لبخند،

در نهایت به زیباییِ داستان خدمت کرده است.

و چیزی که از همه بیشتر برایم شگفت‌انگیز است،

این است که حتی وقتی فیلم به اوج می‌رسد،

وقتی صحنه‌ی «اسکار زندگی» فرا می‌رسد،

کارگردان با فروتنی لبخند می‌زند

و همه‌ی خوبی‌های فیلم را به نام بازیگرانش می‌نویسد.

او نمی‌خواهد نامش روی پرده بدرخشد؛

می‌خواهد ما بدرخشیم.

او کارگردانی‌ست حرفه‌ای و مهربان.

تا حالا خیلی‌ها طبق فیلمنامه‌اش بازی کرده‌اند

و جایزه‌ی جاودانگی را گرفته‌اند؛

نام‌شان مانده، نیکی‌شان در دل‌ها زنده است.

و من هم می‌خواهم بازیگر چموشی نباشم.

می‌خواهم مسیر را همان‌طور که او طراحی کرده بروم،

حتی اگر نقش سختی باشد.

چون می‌دانم روزی که فیلم تمام شود،

و روح من از لوکیشن زمین خداحافظی کند،

تنها چیزی که مهم است،

این است که بتوانم بگویم:

«ایول… چه فیلمی شد.

پر از اشتباه، پر از درس،

اما واقعاً… زیبا.»

✍🏻وصاریا

✍🏻 وصاریا

فیلمزندگیعشقخدامونولوگ
۲
۱
وصاریا
وصاریا
نویسنده مونولوگ زندگی ، شعر،عاشق معنا و تصویر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید