مقدمه: چرا از خودم فرار میکنم؟
می خواهم درباره فرار از خود بنویسم، همه ی ما گاهی از خودمان فرار میکنیم. با آرایش، ورزش، سفر، مهاجرت، یا حتی ساعتها اسکرول کردن در اینستاگرام و .... خیلی از راهها که مجال گفتنش نیست.
این کارها به نظر لذتبخش می آید، اما گاهی فقط راهی هستند برای ندیدن خود واقعیمان. چرا فکر کردن به خودمان اینقدر سخت است؟ شاید ترس از روبهرو شدن با احساساتمان، شاید حواسپرتی شبکههای اجتماعی، یا شاید فشار اطرافیان و شاید ......
این فرار ما را درگیر کارهایی مثل تغییر ظاهر، طبیعتگردی افراطی و اشتباه، یا حتی مهاجرت می کند. اما آخر چه می شود؟ یک حس پوچی و سردرگمی. تا کی میتوانیم اینطور ادامه بدهیم؟ تا وقتی که افسردگی و خستگی غالب شود؟
این کتابچه درباره همین فرارهاست. قرار است با هم ببینیم چرا از خودمان فرار میکنیم و چطور میتوانیم به جای فرار، با خودمان روبهرو شویم. قرار است یاد بگیریم که فکر کردن، خلوت کردن، و دیدن زیباییهای ساده زندگی چطور میتواند ما را به آرامش برساند. آمادهاید این سفر رو با من شروع کنید؟
فصل اول : فرار با ظاهر (آرایش و تغییر استایل)
پوششم را تغییر می دهم گوش به زنگ هستم که چه چیزی مد شده تا بپوشم و تغییر کنم نمی خواهم خودم باشم. ناخواسته در جریانی می افتم که انتها ندارد تتو می زنم و دائم طرح های تتو را جستجو می کنم. باز هم راضی نمی شوم پیرسینگ هم می تواند سرگرمم کند ولی با زجر زیاد، مهم نیست، زمانی درگیرش می شوم.
عمل بینی، لیزیک چشم، تزریق ژل و بوتاکس و .... یک جوری خودم را تغییر می دهم.
چه سبک آرایشی توصیه می شود؟
فلان هنرپیشه، فلان بلاگر چه مارکی را تبلیغ می کند؟ سریع تهیه می کنم و جور دیگری می شوم. فقط خودم را تغییر می دهم به هر سبکی که شده است.
فصل دوم : فرار با حرکت (ورزش و فعالیت بدنی)
چه باشگاهی بروم، چه مربی بگیرم ساعاتی با صدای موزیک بلند و هیاهو مدت زمانی از خود دور باشم. چه مکملی بخورم، کدام باشگاه معروف تر است، چه استایلی بزنم و ....
دایم محو تماشای حرکات بقیه هستم تا قضاوت شان کنم و اگر دوست داشتم الگوبرداری کنم. به خودم می آیم و ساعت هاست مشغول حرکاتی هستم که روی برگه برنامه ورزشی ام نوشته شده و فقط تکرارشان کردم.
فصل سوم : فرار با تماشای تلویزیون
اخبار را ببینم تا مقصر مشکلات را پیدا کنم و باز از خودم بیرون می روم و گوش شنوای حرف های مفت و الکی می شوم.
درگیر سریالهای پرقسمت در ساعاتی از روز و شب هستم و بخشی از روز را هم درگیر بحث در مورد ماجراهای سریال و هنرپیشه های آن، کی خوب بود کی حال کی را گرفت و خلاصه تحلیل و نقد سریال.
فقط دنبال می کنم تا از خودم فرار کنم.
فصل چهارم : فرار با گردش رفتن
به طبیعت می روم با قلیان و منقل و جوجه و تخمه تا طبیعت را پر از دود و آشغال کنم تازه اسپیکر هم می برم که خدای ناکرده صدای شرشر آب و پرندگان را نشنوم و موبایل به دست مشغول عکس و استوری در فضای مجازی باشم تا همه عالم و آدم بدانند که چه جایی رفته ام و غبطه بخورند.
این طبیعت گردی چقدر هم باب شده، تور چشمه فلان جا، کمپ کویر .... و... همرا با تبلیغاتی چون گفت و گو دور آتش و موسیقی زنده و رفتینگ و ......
خوب با این همه توصیف وسوسه انگیز است که میروم و پایه ی سفر را هم فراموش نمی کنم هر آنچه تور ندارد بقیه را می برم، سیگار و نوشیدنی و ....، از چند روز قبل هم دنبال میکس آهنگ های مناسب این سفر هستم.
حالا از گردش و پیک نیک برگشتم ، طبیعتی را با صدا و آشغال به عذاب گذاشتم و خسته تر از قبل، بدون اینکه چیزی به دست آورده باشم آمده ام فقط ساعاتی یا روزی از خانه و خود دور بودم.
ظالمانه تر اینکه دوباره می بینم زندگی در جریان است با همان تکرار و سختی، اجبار به سر کار رفتن در ساعاتی طولانی فقط برای حقوق و مزایا، علاقه ای به کار ندارم چون درآمدش خوب است یا کار دیگری نبود اینجا هستم. در تمام ساعات کار با آدمهایی که با من فرق دارند و درکشان نمی کنم فقط مجبور به تحملشان هستم.
ولی چرا فقط تحمل؟ آیا نباید با کمی فکر کردن و وقت گذاشتن خودم و دیگران و کاری را که انجام می دهم بهتر بشناسم تا بتوانم نقاط مشترک و مفیدی را پیدا کنم تا این قدر احساس عذاب و بدبختی نکنم چرا باید در جایی که هستم بعنوان فرصت بهترین های آن را بشناسم و با آن مانوس شوم چرا فقط وقت گذرانی؟ اگر خودم نمی توانم فکر کنم و تحمل ندارم باید کمک بگیرم از مشاوره شغلی، فردی و ... حالا به شکل مراجعه به مراکز یا خواندن کتابهایی در این مورد مانند ......، پادکستهای روانشناسی خوب مانند ...... تا بلکه بتوانم برای لحظه لحظه زندگی هیجان و نیروی مناسب را بیایم. عمر کوتاه و روزها غیر قابل بازگشت است باید ارزش آنها را بدانم.
ولی لازمه کاربرد هر کدام از این راهها برداشتن عینک بدبینی است و باز کمی فکر کردن بجای راحتترین راه و دنبال کلیشه ها رفتن مانند اینکه "مشاوره ها فقط با همدلی می خواهند از تو حرف بکشد تا ساعت مشاوره تمام شود و پولشان را بگیرند" اینطور فکر می کنم که خدا یک ناجی برای گوش دادن به من برای نظم دادن افکارم فرستاده، اینجاست که مشاوره مفید می شود.
همه می گویند مشاور بعد از گوش دادن وضعیت تو اگر حاد باشد کارت ویزیت روانپزشکی را می دهد که باید به او مراجعه کنی تا دارو مصرف کنی و اگر حاد نباشد توصیه سفر و انجام هر کاری را که دوست داری می کند ولی خوب هر کاری را چطور انجام دهم؟!! یعنی همه چیز را باید زیر پا بگذارم تا حالم خوب شود.
شاید مشاور پیشنهاد سفر رفتن بدهد که این هم مدتها ذهنم را درگیر می کند تا سرچ کنم که کجا بروم؟ داخلی یا خارجی؟ تازه اول ماجراست اگر خارجی باشد خرید ارز، جستجوی جاهای دیدنی، مراکز خرید، کجاها عکس و استوری بگذارم و...
داخلی باشد با کی بروم کجاها بروم چی بخورم و....
تازه بعد از برگشت سفر هدف از سفر که محقق نمی شود هیچ تازه نگران کامنت ها و حاشیه های سفر هستم و اگر سنت سوغاتی هم در اطرافیان پا برجا باشد نگران پیامدهای سوغاتی هایی که آوردم، فغان که چه حاشیه هایی دارد.
شاید مشاور بگوید با دوستانت وقت بگذران، خوب حالا با کی وقت بگذرانم؟ کجا؟ باغ برویم یا کافه یا سفر؟
باغ یکی از دوستان مهیا می شود فلان دیجی می آید چه حس و حال نابی! این ارتباط با دیگران چند ساعتی خوشحالت می کند ولی باز به خودت می رسی و همان آدم قبلی.
شاید پیشنهاد حیوان خانگی داده شود که ظاهرا برای رفع استرس عالی است.
دوباره ماجرا شروع می شود چه حیوانی؟ از چه نژادی؟ آموزش حیوان، ملروزمات آن و.....
تا حیوان زبان بسته یاد بگیرد و اخت شود خانه و روح و روانم را به کثافت می کشد ولی باید تظاهر کنم حالم بهتر است و کاری را که کردم و هزاران بار پشیمانم را توجیه کنم که بهترین کار است. به آرامشی نمی رسم اینجاست که من خوی او را تقلید می کنم شاید هدف این بوده و من اشتباه می کنم پس خشن می شوم، متهاجم می شوم، بی چشم و رو می شوم بالاخره در همزیستی با حیوان باید تغییر کنم به جایی می رسم که یادگیری من از حیوان خانگی بیشتر است مدتی بعد من سگ یا گربه ای ناطق هستم مدتی خودم نیستم و برای آنچه شده ام می جنگم بقیه باید مرا و حیوان خانگی ام را بعنوان موجوداتی ارزش مند و با فرهنگ بپذیرند اگر مقاوت کنند باید توجیه شان کنم با خوی تازه ای که پیدا کرده ام.
فصل پنجم : فرار با درس و ادامه تحصیل
درس بخوانم تا وقتم را پر کنم، در ضمن بیبینم جامعه چه می گوید پول در چه رشته ای است ؟ فعلا پول در هوش مصنوعی و مشاوره و وکالت است خوب پس مهندس کامپیوتر می شوم چون درآمد هوش مصنوعی بالاست ولی اگر نشد میروم سراغ مشاوره، جامعه نیاز به مشاوره را زیاد کرده پس کسب و کارش خوب است باز هم اگر نشد رشته حقوق، امروزه مردم بی اعصاب و متاسفانه کمی نامرد شدند پس اختلافات زیاد است و وکیل می خواهند.
سال ها درگیر درس خواندن می شوم رشته ای که فقط به من تحمیل شده، با آدم هایی که اتفاقی در این مسیر به هم رسیده ایم آنها هم کمی از خودم ندارند دلایل اینجا بودنمان تقریبا مشابه است، خوب هیچ کدام انگیزه ای برای درس خواندن نداریم ولی مجبوریم پس همفکری می کنیم که چه کار کنیم تا راحت و خوش بگذرد. بالاخره ناچاریم بمانیم. کافه و گپ و گفت در مورد سیاست، جامعه، پست های افراد در شبکه های اجتماعی می تواند ساعتها سرگرممان کند و فقط استرس شب امتحان کمی اذیتمان می کند که آنهم با انواع ترفندهای تقلب و تظاهر به بیماری و فوت بستگان و هزار مشکل که شب امتحان درگیرش بوده ایم به دنبال نمره پاسی می افتیم. اولین بار که دست به این کار می زنیم کمی حالمان بد می شود چرا دروغ، چرا مادر سالمم را یک دفعه شب امتحان در سی سی یو توصیفش کردم یا چرا پدربزرگ را دوباره کشتم و شب امتحان درگیر مراسم پدربزرگ بودم خلاصه که بار اول سخت است ولی عادت می کنیم و مشکلات را حل می کنیم تا بالاخره مدرک کذایی تحمیلی را بگیرم و با یک جشن فارغ التحصیلی در بوق و کرنا کنم که فارغ التحصیل شدم. چه سال هایی که فقط گذشتند بدون هیچ ره آوردی، فقط مهارت دروغ گفتن و سمبل کردن را خوب یاد گرفتم.
فصل ششم : فرلر با سفر
به سفر می روم سفر داخلی به یک جای بکر ولی با همان بساط شهری فقط شاید در یک چادر اقامت کنم چون ارزانتر است. سفر خارجی به یک جای پر از رنگ و لعاب تا بتوانم استوری کنم و همه را خبر دار کنم که سفر خارجه رفتم.
در سفر فقط فکر این هستم که الان باید چه کار کنم که به بقیه بگویم تا آنها در موردم فکرهای خوبی داشته باشند، حال خودم را فراموش می کنم فقط نگران پیامدهای سفر هستم.
فصل هفتم : مهاجرت
هر چه آدم حسابی است می رود اگر من نروم کم می آورم. رفتن و فرار از وطن دیگر آخرین تیر ترکش است برای آنهایی که اغلب راههای فرار را رفته اند. کجا بروم؟ مهم نیست فقط بروم. آمریکا اگر شد که بهتر همه می گویند سرزمین فرصتهاست نشد همه هرجایی که جهان سوم نباشد اینجا هم نباشد.
مهاجرت تز افراد روشنفکر است که نمی شود نادیده گرفت باید رفت، اینجا نه آب و هو داریم نه اقتصاد نه فرهنگ نه آموزش نه دین و..... ولی هر جا که بروی لااقل یک چیزی دارد، بمانی باختی.
سوال بی سول، تحقیق و جستجو فقط در حد آنچه آژانس های مهاجرتی و مسافرتی در اختیارم می گذارند و حرفهای آدم های روشنفکر که امروزه کم هم نیستند هر جا بروم آدم روشنفکر پیدا می کنم صف نانوایی، اتوبوس، آرایشگاه، مطب انتظار پزشک و خلاصه هر جا بروی روشنفکری هست که بالای منبر برود و مرا توجیح کند که رفتن بهترین راه حل است.
برخی صحبت های روشنفکر هایی که شنیده ام و دائم در حال هضم شان هستم. "اینجا هوا گرم است چون لایه ازن سوراخ شده، مازت هم که می سوزانند، چون دین هم نیست مردم نامرد و بی وجدان شده اند کار هم که نیست باید درس بخوانی و راننده اسنپ شوی هیچ فرصتی نیست فقط در جا زدن است قیمت مسکن را ببین، همه عمرت کار کنی یک چهار دیواری نمی توانی بخری. پس باید بروی به هر قیمتی."
باز هم اول ماجراست یادگیری یک زبان بیگانه و تلاش برای پذیرش و رفتن، بعد از رفتن گرانی، شهروند درجه دو یا سه شدن، شرایط سخت کار، زندگی، پذیرش توسط جامعه بیگانه ولی نباید به روی خودم بیاورم دیگر مهاجرت کرده ام این همه سختی ارزشش را دارد من مهاجرت کرده ام و مثل بقیه شدم. خیلی حرف نمی زنم فقط با گذاشتن عکس و استوری شرایط لحظات خوب نادری را که می یابم نشان می دهم، مجبورم بگویم حالم خوب است دلم برگشت می خواهد ولی بهای سنگینی پرداختم هم مادی و هم معنوی ولی افسوس که نمی توانم اعتراف کنم فقط باید ادامه دهم.
چه روزهایی که از فرط تنهایی و غربت فقط دلم می خواهد گریه کنم و از ته دل می خواهم برگردم ولی از ترس اینکه بقیه چه عکس العملی نشان خواهند داد باز خود را سرکوب می کنم که این حال گذراست کم کم بهتر می شوی همه همین طور بودند ولی با کمی صبر و تحمل به همه جا رسیده اند پس فکرهای بیهوده نکن، قانع میشوم که بمانم.
فصل هشتم : تمرینهای عملی برای مواجهه با خود
اینجا سفرمان تمام شد باید به دنبال تسکین دردهایم باشم دردهایی که ناخواسته با فرار از خود عایدم شده برخی از این تسکین ها را با شما به اشتراک می گذارم. برای من کارساز بود امیدورام برای شما نیزمفید باشد.
این تمرینها به من کمک می کند تا به جای فرار از خودم، با خودم روبهرو شوم و لحظههای زندگی رو با آگاهی بیشتری تجربه کنم. تمرین هایی ساده بدون نیاز به ابزار خاصی. فقط کافی است چند دقیقه وقت بگذارم و با خودم صادق باشم.
تمرین برای مواجه با راه فرار فصل اول : آینهی بدون قضاوت
مدت زمان: 5 دقیقه
جلوی آینه بایستید، بدون آرایش یا لباس خاص. به خودتان نگاه کنید، اما به جای تمرکز روی "چیزهایی که باید تغییر کنند" (مثل بینی، پوست، یا مو)، به یک ویژگی که دوست دارید لبخند بزنید.
یک جمله مثبت درباره خودتان بنویسید (مثلاً: "چشمهایم داستانهای زیادی دارند"). این جمله را جایی بچسبانید تا هر روز ببینید.
هدف: پذیرش خودتان بدون نیاز به تغییر مداوم ظاهر.
تمرین برای مواجه با راه فرار فصل دوم : حرکت با آگاهی
مدت زمان: 10 دقیقه
دفعه بعدی که ورزش میکنید (حتی پیادهروی ساده)، هدفون رو کنار بگذارید. به جای موسیقی یا فکر کردن به استایل، روی بدنتان تمرکز کنید: حس پاها روی زمین، نفس کشیدنتان، یا ریتم قلبتان.
بعد از ورزش، یک جمله بنویسید که حستان رو توصیف کند (مثلاً: "امروز حس کردم قویترم").
هدف: لذت بردن از ورزش به عنوان ارتباط با بدن، نه فرار از ذهن.
تمرین برای مواجه با راه فرار فصل سوم : تماشای آگاهانه
مدت زمان: 15 دقیقه
یک روز که میخواهید سریال یا اخبار ببینید، فقط 15 دقیقه تماشا کنید. قبل از روشن کردن تلویزیون، یک کاغذ بردارید و بنویسید: "چرا الان میخوام این رو ببینم؟" (مثلاً: برای حواسپرتی، آرامش، یا کنجکاوی).
بعد از 15 دقیقه، تلویزیون را خاموش کنید و 5 دقیقه به احساسی که دارید فکر کنید. بنویسید چه چیزی از این تماشا به دست آوردید.
هدف: تشخیص اینکه تماشا کردنتان از سر نیاز است یا فرار.
تمرین برای مواجه با راه فرار فصل چهارم : طبیعت بدون فیلتر
مدت زمان: 20 دقیقه
دفعه بعدی که به طبیعت میروید، گوشی را خاموش کنید یا در حالت پرواز بگذارید. 10 دقیقه کنار یک درخت، جوی آب، یا سنگ بنشینید. فقط نگاه کنید: به حرکت برگها، صدای آب، یا حشرات.
یک چیز کوچک که توجهتان رو جلب کرد بنویسید (مثلاً: "حرکت مورچهها روی سنگ").
هدف: تجربه طبیعت بدون حواسپرتی و استوری، برای ارتباط واقعی با محیط.
تمرین برای مواجه با راه فرار فصل پنجم : هدفگذاری کوچک
مدت زمان: 10 دقیقه
یک کاغذ بردارید و بنویسید چرا در این رشته درس میخوانید یا چرا این مسیر را انتخاب کردید. حتی اگر دلیلتان "اجبار" یا "درآمد" است، صادق باشید.
حالا یک هدف کوچک برای این هفته بنویسید که به درس خواندتان معنا بدهد (مثلاً: "این هفته یک موضوع جدید از درسم رو عمیقتر میخونم").
هدف: پیدا کردن انگیزه شخصی به جای دنبالهروی از فشارهای بیرونی.
تمرین برای مواجه با راه فرار فصل ششم : لحظهی سفر
مدت زمان: 15 دقیقه
در سفر بعدی (حتی یک گردش کوتاه)، یک لحظه را انتخاب کنید که فقط برای خودتان باشد (مثلاً نشستن روی نیمکت پارک یا نگاه کردن به غروب). گوشی را کنار بذارید و فقط حسش کنید.
بعد از سفر، یک پاراگراف کوتاه درباره آن لحظه بنویسید، بدون اشاره به چیزی که برای استوری گرفتید.
هدف: لذت بردن از سفر برای خودتان، نه برای نمایش به دیگران.
تمرین برای مواجه با راه فرار فصل هفتم: نامه به خود آینده
مدت زمان: 10 دقیقه
اگه مهاجرت کردید یا قصدش را دارید، یک نامه به "خودتان در یک سال آینده" بنویسید. بنویسید چه احساسی دارید، چه ترسهایی دارید، و چه امیدهایی. صادق باشید، حتی اگه حستان منفی است.
نامه را نگه دارید و بعد از چند ماه دوباره بخوانید.
هدف: پذیرش احساسات پیچیده مهاجرت و فکر کردن به هدفهای واقعیتان.
سایر ابزارهای مواجهه با خود
تمرین: ژورنالنویسی روزانه
مدت زمان: 10 دقیقه
هر شب قبل از خواب، 3 چیز رو بنویسید:
یک لحظه که امروز از آن لذت بردید (هرچند کوچک).
یک لحظه که حس کردید دارید از خودتان فرار میکنید.
یک کار کوچک که فردا میتوانید برای خودتان انجام بدهید (مثلاً یک پیادهروی کوتاه یا لبخند زدن به خودتون تو آینه).
هدف: افزایش خودآگاهی و پیدا کردن تعادل بین فرار و حضور.
تمرین: تنفس آگاهانه
مدت زمان: 3 دقیقه
در هر موقعیت پراسترس (مثلاً قبل از چک کردن اینستاگرام یا رفتن به مهمونی)، 10 نفس عمیق بکشید. موقع دم و بازدم، فقط روی نفستان تمرکز کنید.
بعد از چند روز، حستان رو بنویسید. آیا کمتر احساس فرار کردید؟
هدف: آرام کردن ذهن و برگشتن به لحظه حال.
تمرین: سوال از خود
مدت زمان: 5 دقیقه
هر هفته یک سوال ساده از خودتان بپرسید: "این هفته چی منو واقعاً خوشحال کرد؟" یا "چرا این کار را انجام میدم؟" جواب را بنویسید یا فقط به آن فکر کنید.
هدف: عادت به پرسیدن سوالهای معنادار از خودتان برای شناخت بهتر.
تمرین: خلوت روزانه
مدت زمان: 5-10 دقیقه
هر روز 5 دقیقه را به خلوت با خودتان اختصاص بدهید. گوشی را خاموش کنید، جایی ساکت بنشینید، و فقط به افکارتان گوش بدید. اگه ذهنتان پراکنده شد، اشکالی ندارد، فقط ادامه بدهید.
میتوانید یک دفترچه کوچک داشته باشید و هر روز یک جمله درباره حستان بنویسید (مثلاً: "امروز حس کردم کمی آرومترم").
هدف: عادت کردن به فکر کردن و بودن با خودتان، بدون فرار.
فصل نهم : و اما پایان و نتیجه گیری
با خودم خلوت کنم کمی فکر کنم بدون شبکه اجتماعی، بدون تحت تاثیر قرارگرفتن آنچه اطرافیان و روشنفکران دور و برم می گویند، بدون اسکرول در صفحات اینستاگرام و دیدن راهکار های دم دستی و توصیه شده این و آن.
سعی کنم خودم راه حلی پیدا کنم تا از این حال بدم خارج شوم. شاید برگه ای سفید و قلمی و اینقدر خط بکشم تا سیاه شود شاید کشیدن نخ در رفته ی لباسم تا سوراخی بزرگ در آن ایجاد شود همین مرا با خودم تنها می کند تا فرصتی پیدا کنم که نسخه ای از دیگران نباشم.
اگر در این وضع به من انگ افسردگی زدند و گفتند افسرده است خواهم گفت تنهایی تا اندازه ای نیاز است افسردگی نیست اکر نتوانی با خودت خلوت کنی افسرده ای. حالا اندازه این تنهایی چقدر باشد؟ فرمول و قاعده ای ندارد ولی لحظاتی چند در هر روز باز روشنفکرها اسمش را می گذارند مراقبه و یوگای آرامش و باید خدا تومان پول بدهم تا یاد بگیرم. چطور انجامش دهم ؟ ولی واقعا خودم می توانم، کافی است فقط با خلوت کردن به این مراقبه برسم و لحظاتی را فکر کنم، وقتی ذهنم آرام شد یعنی اتمام مراقبه.
این تنهایی یعنی برای خودت حق آزادی و انتخاب قائل شدی و بهترین فرد برای آرامش دادن خودت هستی و خودت. چه خوب آرام می شوم با این طور فکر کردن و انجام دادنش. با فکر کردن فرصت تجزیه و تحلیل پیدا می کنم و ماهیت این نوع فکر کردن و تنهایی به گونه ای است که خودش زمان خاتمه و خروج از این حال را مشخص و مهیا می کند.
خوب وقتی به ارزش با خود بودن پی بردم وقتی باشگاه می روم غرق هیاهو و صدا نمی شوم ترتیب و نظم حرکات، ذهن و روحم را آرام می کند و انرژی آن تمام و کمال به جسمم منتقل خواهد شد.
وقتی به طبیعت می روم کنار جوی آب می روم و غرق تماشای سنگ ریزه های ته آب و حشرات سطح آب میشوم، لذت می برم از آنجا بودنم. ولی لازمه اش باز خاموش کردن گوشی تلفن همراه یا بدون اینترنت و داشتن روحیه ماندن است نه فرار.
وقتی مشغول پیاده روی هستم به جای دیدن زشتی ها و مشکلات در دل آنها فرصت زدودن و نقش آفرینی را می یابم بجای فیلم و عکس از زباله گردها و انتشار آنها، به دستان زحمتکش او نگاه می کنم و می بینم که چه تلاشی برای زندگی دارد پس با خود فکر می کنم که همین حالا چه کاری از دستم بر می آید؟ با خرید یک آب میوه او را خیلی نه شاید اندکی شاد می کنم، دستکشی برایش تهیه می کنم تا به کارکردنش کمک کنم یا اصلا به فکر مدیریت و سازماندهی کار این عزیزان می افتم که چه کاری می شود انجام داد تمام کارآفرینان و تاثیرگزاران تاریخ این گونه فکر می کردند کسی بذر تغییر دنیا را در ذهنشان آماده قرار نداده است. شاید قابل تصور نباشد ولی می تواند راه حل های من زندگی خیلی ها را تغییر دهد.
پس با فکر کردن و تغییر نگاه می توانم خودم باشم بهترین خودم شوم، شاید بتوانم تغییر مثبتی در محیط اطرافم ایجاد کنم چرا که نه، پس باید شروع کنم نیازی به مقدمات پیچیده و کار شاقی نیست فقط باید همت کنم از همین امروز به جای فرار از خودم آنچه را که پیرامون در حال گذر است خوب ببینم و فقط دنباله رو نباشم، آدم های دنباله رو عمر گرانمایه را ارزان از دست می دهند و سالها بعد فقط برایشان افسوس و قبطه می ماند.
پس حالا که فرصت اندکی تامل برایم فراهم شده باید تلنگری به خود بزنم و فلسفه کارهایی را که در حال انجامش هستم کندو کاو کنم و طور دیگری به همان شکل بهتری که فکر می کنم انجامش دهم.
