ياس
ياس
خواندن ۱ دقیقه·۷ سال پیش

خستگى

خسته ام به اندازه هزار سال زندگى نكردن، به اندازه هزار سال انتظار كشيدن، انتظارى كه مى دانم پايان خوشى ندارد. همه اين اضطراب و تشويش و بى قرارى خودم يك طرف، ملامت ديگران هم يك طرف! تاب شنيدن ملامت ديگران كه چرا دل بستى، چرا خودسوزى مى كنى و ... را ندارم. آب كه از سر گذشت چه يك وجب چه صد وجب. روزهاى زيادى را با انتظار و دورى و هزار درد از سر گذرانده ام، آب از سر من گذشته است.

به قول نصرت رحمانى:

من خسته نيستم

‏ديريست خستگى‌ام

‏تعويض گشته است به درهم‌شکستگى

‏من خسته نيستم

‏درهم‌شکسته‌ام

‏اين خود اميد بزرگى نيست؟


خستگىانتظار
من بی‌رمق‌ترین نفس این حوالی‌ام ‏از بودن مکرر بر دار خسته‌ام ‏من با عبور ثانیه‌ها خرد می‌شوم ‏از حمل این جنازه‌ی هوشیار خسته‌ام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید