ياس
ياس
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

دریغ

این روزها عجیب دلم برایش تنگ است، برای او که دنیای سیاهم را روشن کرد، انگار که رسالتش برای ورود به زندگی‌ام همین بود. که من را از غار تاریکی که در آن گرفتار بودم نجات دهد، دستی که به سویم دراز شد و من را از تاریکی به نور رساند. دریغ و صد دریغ که تا چشمانم به نور وجودش عادت کرد رفت و بخشی از دلم را برای همیشه با خود برد.

دریغدلتنگی
من بی‌رمق‌ترین نفس این حوالی‌ام ‏از بودن مکرر بر دار خسته‌ام ‏من با عبور ثانیه‌ها خرد می‌شوم ‏از حمل این جنازه‌ی هوشیار خسته‌ام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید