چشمی بر جاده،
موسیقی خاطره انگیزی در گوش،
زمزمه ی آهسته ای بر لب،
خیالی در سر،
تویی در دل....
راحت است تمام جاده های جهان را پیمودن..
وقتی تو در انتهایی،
وقتی بدانم قلبی بیمار نیست،
کینه ای بیدار نیست،
عشق در حصار نیست و شکی در کار نیست...
به دورها نگاه می کنم.
جز تو چیزی در این حوالی نمی بینم...
رشته رشته افکارم را از روی نقش چهره ات می بافم.
درپایان تصویرت چون تابلویی بی نظیر در برابرم نمایان می شود و شوق رسیدن در دلم زنده تر...
زیبای من!
راحت است تمام جاده های جهان را پیمودن.
آنگاه که گردباد مهرت مرا در خود فرو میکشاند و هیچ اضطرابی مرا از غرق شدن بازنمیدارد...
آنگاه که جدالی بین عشق و عقل نیست؛
وچه باشکوه است عاشقانه عاقل شدن!
راحت است تمام جاده های جهان را پیمودن؛
اینبار که مقصد پایان دلهره های من و توست...
پایان سکانس طولانی جدایی...
پایان اشک ها و غصه های پنهانی،
و در آخر شکست یاسی که امیدش گرفتن تو از دست افکارم بود...
آری...
راحت است تمام جاده های جهان را پیمودن؛
آنگاه که آغوشت به آخرین آرزوهای من جان میبخشد...
آنگاه که تصور نگاهت به یکباره هرچه دلتنگی هست را میکشد...
و خیال دستانت رنگ زندگی به بوم جسم و جانم میپاشد...
من زیباترین لبخند دنیا را برای لحظه ی دیدار کنار گذاشته ام...
پرمعناترین شعرها را در چشمانم مهیا کرده ام به انتظار اینکه همچون پیشتر ها واژه به واژه بخوانی اش..
مهربانم!
راحت است تمام جاده های جهان را پیمودن؛
وقتی نفرت در وجود من به خواب ابدی فرورفته،
وقتی که دوستت دارم...