Z_SHOJAEI97
Z_SHOJAEI97
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

اُوردوز (داستان 55 کلمه ای)

همیشه به مازیار غبطه می خوردم، به خاطر وجدانی که استراحت داشت. وجدانِ من سالهاست که نخوابیده...

اما دیروز که بعد از فاش کردنِ رازِ سینا و نابود کردنِ زندگیش، پتو را تا گردن بالا کشید و با لبخندی لطیف به خوابی عمیق فرو رفت، فهمیدم کارِ وجدانش از قرص خواب گذشته، اوردوز کرده، تمام!

داستان 55 کلمه ایوجدانعذاب وجدانانسانیت
داستان‌ها و مقالات مرا می‌توانید در سایتم بخوانید: zahrashojaei.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید