تحریف حقیقت و یا پنهان کردن آن.
این تعریفی ساده از دروغ است، مسئله ای که نتیجه اش ممکن است به سادگی تعریفش نباشد. مسئله ای که اهمیت و پیچیدگی اش افراد زیادی را مجاب کرده تا از زوایای مختلف به آن بپردازند.
بزرگی، تمام پلیدی ها را در خانه ای قرار داده و کلید آن را دروغگویی دانسته، دیگری تفاوتِ نتیجه ی صداقت و دروغ را اینگونه بیان کرده است: اگر راستش را بگویی این تبدیل به بخشی از گذشته ات می شود، اما اگر دروغ بگویی تبدیل به بخشی از آینده ات.
یک نفر به دروغ به چشمِ راه حلی موقت برای مشکلی دائمی نگاه کرده و دیگری آن را به انسان های ضعیف نسبت داده است. برخی نیز به کنایه دشمن راستگو را به دوست دروغگو ترجیح داده اند.
آناتول فرانس به مرز انسانیت اشاره کرده و معتقد است "دو چیز تفاوت فاحشی را بین انسان و حیوان به وجود می آورد: قدرت بیان و دروغگویی." نیچه هم پای شخصیت را به میان کشیده است: "بین مردمانِ کوچک، دروغگویی فراوان است."
از ماندگارترین تعبیرها برای دروغ می توان به تعبیر خالد حسینی در رمان خوب "بادبادک باز" اشاره کرد، او دروغ را نوعی دزدی می داند، چون وقتی دروغ می گویی حق کسی را از دانستنِ حقیقت دزدیده ای.
دین ما هم از دروغ به عنوان ویران کننده ی ایمان یاد می کند. اما ایمان، تنها قربانی آن نیست. می گویند دروغگویی یکی از سریع ترین راه ها برای از بین بردن یک رابطه ی عالی نیز هست؛ رابطه ای که ساختنش به مراتب سخت تر و زمان برتر از خراب کردنش است.
گرچه دروغ ها بسته به اندازه، شرایط و اهمیتشان در زندگی، هر کدام خشتی از بنای یک رابطه را برمی دارند و چنانچه آن خشت، موقعیتی استراتژیک داشته باشد کل بنا فرو می ریزد، _بازی جنگا را تصور کنید_ اما حقیقت این است که دروغ، دروغ است؛ حتی کوچک و مصلحتی اش. شاید گمان کنید که برداشته شدن سطحی ترین آجر خللی ایجاد نمی کند و به ظاهر تغییر چندانی به وجود نمی آید، اما من سخت با نیچه موافقم:
"آنچه مرا نگران می کند این نیست که به من دروغ گفته ای، بلکه این است که از این به بعد دیگر نمی توانم به تو اطمینان کنم."
و خشتِ اعتماد، آنقدر موقعیت حساس و مهمی دارد که لرزشی هرچند کوچک و خفیف در آن هم بتواند منجر به فاجعه شود.
مراقب پایه ای ترین خشتِ رابطه تان باشید.