کد آبی
امروز برای اولین بار اعلام کد ۹۹ (کد احیا) شنیدم. سرکلاس بودیم که دو دفعه با فاصله زمانی طولانی کد ۹۹ اعلام کردن، دوستم میگفت چرا آنقدر بیخیال اعلام میکرد؟
گفتم میخواستی چجوری بگه؟
گفت مثلا با هیجان میگفت.
نمیدونم یه وقتهایی حس میکنم رفتارهای دوستم نمایشین، ولی جدای از اون فکر کنم علت اینکه اصلا شماره و رنگ برای کدها گذاشتن اینه که مریض متوجه تشنج شرایط نشه دیگه، حالا چرا باید خودشون تو بیمارستانی که کلی بیمار بستریه پشت بلندگو هیجان وارد کنن؟ (البته مگه هست هنوز کسی که ندونه کد ۹۹ یعنی چی؟)
من هم شروع کرده بودم به خیالپردازی که الان مثل فیلمها یه عده دارن وسط بیمارستان میدون برن اون سمت، به هرحال آدم موقع تدریس هرکاری میکنه جز درس گوش دادن، فرقی هم نمیکنه ردیف اول بشینی یا ردیف اخر. شاید هم منم به قول دوستم ADHD دارم که برای هر اتفاقی توی ذهنم داستانسرایی میکنم!
ظهر هم زمانی که داشتیم میرفتیم خونه، یه صدای جیغ بلند خدا خدا یک خانم کل محوطه بیمارستان رو پر کرده بود، نمیدونم چه نسبتی با بیمار داشته ولی صدای زجهاش دلخراش بود. :(
سندرم دانشجوی پزشکی
فکر کنم سندرم دانشجوی پزشکی گرفتم. سر کورس خون و سرطان رسما توهم زده بودم پدرم سرطان داره و قراره از دنیا بره (هنوز هم ترسش رو دارم) و الان هم سر کورس نفرو هی به مادرم میگم بیا بریم برات نوبت دکتر بگیرم، کلیه خبر نمیکنه یهو کارت به دیالیز و پیوند میکشه. سر کورس روان در نظرم همه من جمله خودم بیمار روانی بودن (به خصوص که استادم الکی میترسوند)، سر کورس عفونی هم رسما علائم میدیدم توی خودم :(
میدونم نباید برای خدا تعیین تکلیف کنیم، ولی تازگیها همش به خدا میگم خدایا من رو با بیماری خانوادم امتحان نکن. هر بیماری که استاد میگه، من فکر میکنم اگه کسی از نزدیکانم بگیره چی؟ و اونموقع آرزو میکنم ای کاش هنوز نمیدونستم همچین بیماریهایی وجود دارن.
مورنینگ
تو مورنینگ هم آدم چیزهای جالبی میشنوه، مثلا طبع شوخ یک سری استادها رو :)
مثلا استاد وقتی میفهمه بیمار مرخص شده، میگه الحمدالله یکی نمرد و مرخص شد :)
ولی خب دعوا هم داره، پریروز تو مورنینگ داشتن دانشجو رو توبیخ میکردن که چرا برای بیمار مشاوره جراحی گذاشتی؟ استاد بهش میگفت اینکه همه روشهای تشخیصی رو روی بیمار امتحان کنی و همه مدل پزشکی رو بیاری بالا سر بیمار، هنر نیست.
روز قبلش هم دوتا موردی که ارائه شد هر دو معتاد بودن، مورد اول سیگاری بود و مورد دوم زندانی بود که معتاد تزریقی بود. خیلی سر این دوتا کیس بحث شد. رزیدنتش میگفت من تا به حال همچین چیزی ندیده بودم.
ولی استادش آدم خوش اخلاقی بود. اولش تشکر کرد از اینکه از بیمار به احترام یاد کرده.
یه جایی هم یکی از استادها پرسید نپرسیدی مشروبات الکلی میخوره؟
یکی دیگه گفت تو زندان؟
یکی هم گفت خلافکارهای حرفهای هم رو خوب میشناسن:)
سر مورد زندانی استاد پرسید فلان کار رو کردی؟ (یادم نیست چی بود فقط میدونم یه مدل آزمایش از سر انگشته)
گفت بیمار اجازه نمیداد.
استاد هم میگفت یعنی چی بیمار نمیگذاشت؟ وقتی شرایط اورژانسیه اصلا رضایت بیمار مطرح نیست، بعد هم تو باید بهش میگفتی میخوای این کار رو بکنم یا ازت خون بگیرم؟ خودت بودی کدوم رو قبول میکردی؟
اتفاقا همون روز سر کلاس استادمون میگفت وقتی انسداد مجرای خروجی مثانه رو داریم باید سوند بذاریم، خیلی وقتها میشه بیمار رضایت نمیده، منم میرم بالا سرش و میگم سوند یا دیالیز؟
اونم میگه خوب سوند بذار :)