ویرگول
ورودثبت نام
زهرا بیت سیاح
زهرا بیت سیاح
زهرا بیت سیاح
زهرا بیت سیاح
خواندن ۹ دقیقه·۲ ماه پیش

۴ نکتۀ مهم در نوشتن پیرنگ معمایی

هر داستانی یه پیرنگی داره؛ یه نقشۀ راهنما که به نویسنده کمک می‌کنه در مسیر روایت گم نشه. درست مثل نقشه‌ای که معمار برای خونه می‌کشه. این نقشه مشخص می‌کنه چه عناصری کجاها قرار بگیرن.

اگر پیرنگ درست طراحی نشه، هر چقدر هم که ایده و شخصیت‌هات ناب باشن، بازم نظام روایی داستانت متزلزل می‌شه و ممکنه سروکلۀ چندین حفره و تناقض توی ساختار داستان پیدا بشه.

میون تموم نویسنده‌ها و انواع داستان‌ها، داستان‌های معمایی و جنایی بیش از همه نیاز به یک ساختار و پیرنگ منطقی و دقیق دارن. پیرنگی که تموم سرنخ‌ها رو در مسیر مناسب می‌چینه تا فرایند کشف جرم درست و غافل‌گیرکننده پیش بره.

در این نوشتار می‌ریم سراغ ۴ نکته که رعایت کردنشون می‌تونه پایه‌های داستانت رو مستحکم کنه.


۱. زمان‌بندیِ سرنخ‌ها؛ بازی با دانسته‌های خواننده

حتماً این سؤال‌ها برای تو هم پیش اومده: «کِی باید سرنخ‌ها رو وارد داستان کنم؟ باید چطور اون‌ها رو بچینم تا خواننده زودتر از موعد پاسخ نهایی رو حدس نزنه؟»

در داستان‌های معمایی و جنایی یه اصل خیلی مهم وجود داره که بهش می‌گن «بازی جوان‌مردانه»! طبق این قانون نویسنده باید تموم اطلاعات رو در اختیار مخاطب قرار بده. نویسنده نباید عامدانه و برای خلق پلات توئیست و غافل‌گیری برخی اطلاعات رو از مخاطب مخفی کنه.

شاید بگی: «خب این‌طوری که مخاطب همه چیز رو از اول می‌فهمه!» در جواب باید بگم که هنر یه نویسنده در همینه! که سرنخ‌ها رو طوری بچینه که در عین جوان‌مردانه بودن غافل‌گیری هم داشته باشه.

مثلاً فیلم «آناتومی یک سقوط» (Anatomy of a Fall 2023) رو در نظر بگیر. آیا از همون اولش ما فهمیدیم قاتل کیه؟ یا حتی پلیس‌ها؟ اون‌ها ذره ذره اطلاعات جمع کردن؛ شاهدها، بررسی و بازسازی صحنۀ جرم. صحبت‌های وکیل‌ها و کاراکترها. سر در اوردن از انگیزه‌هاشون طول کشید. ما اول فقط تماشا کردیم و بعد تونستیم به یه چیزایی شک کنیم. کم‌کم انگیزه‌هایی فاش شدن و به شک ما دامن زدن.

در نتیجه برای ساخت یک بازی جوان‌مردانه رعایت چند نکتۀ ریز ضروریه:

۱. چندین سرنخ اصلی و مهم رو یک‌جا فاش نکن.

۲. وقتی یک سرنخ رو در صحنه قرار می‌دی زیادی تفسیرش نکن یا تموم ارتباطاتش با سرنخ‌های دیگه رو لو نده. اجازه بده مخاطب به مرور متوجه اهمیت و ارتباطشون بشه.

۳. به مخاطب تقلب نرسون که کدوم سرنخ مهمه و کدوم نیست. اجازه بده اصلاً گاهی بره سراغ سرنخ اشتباه! یا اشتباه برداشت کنه.

Anatomy of a Fall 2023
Anatomy of a Fall 2023

۴. از سرنخ‌های انحرافی و مظنون‌های مختلف استفاده کن. اجازه بده مخاطب میون داده‌ها چرخ بزنه و به مرور متوجه بشه کدوم مسیر بن‌بسته.

۵. حواست باشه که تموم صحنه‌ها و فصل‌ها قرار نیست در جهت گره‌گشایی باشن. همیشه قبل از این‌که همۀ سؤال‌های لیست جواب داده بشن، باید سروکلۀ چندتا سؤال جدید پیدا بشه.

۶. موقع طراحی هر صحنه از خودت بپرس که نقش این صحنه در مسیر اصلی داستان و پاسخ به سؤال اصلی داستان، کجاست؟ چقدر اطلاعات باید این‌جا فاش شه؟ چه سؤالاتی در این مرحله باید ایجاد شه؟ این سؤالات کمک می‌کنن بتونی مظنون‌ها و سرنخ‌های مناسب رو در صحنۀ مناسب بچینی.

و می‌دونی پیش زمینۀ انتخاب و چینش درست سرنخ مناسب چیه؟ خودِ جرم یا هر چیزی که مسئلۀ پنهانِ اصلیه. اگر قتلی رخ داده و قراره هویت مجرم از طریق سرنخ‌ها فاش بشه، باید بدونی قاتل کیه و چرا این کار رو کرده.


۲. انگیزۀ قاتل؛ موتور محرکۀ داستان

مسئله‌ای که خیلی‌ها باهاش درگیرن انگیزه است. باور عمومی اینه که انگیزه همون دلیله. در صورتی که انگیزه فقط محرکه. پس قرار نیست تروماها بشن انگیزۀ قتل. انگیزۀ قتل اون دلیلیه که قاتل برای انجام کارش داره. مثلاً کسی که می‌خواد انتقام بگیره، بله، انگیزه انتقام داره. اما آیا همۀ انسان‌ها برای انتقام گرفتن قتل رو انتخاب می‌کنن؟ اصلا گیریم که بله! آیا منطقیه که مقتول رو به یه روش خیلی خیلی پر خرج و عجیب بکشه؟ یا قیمه قورمه‌اش کنه؟!

پس حواست باشه که پیشینۀ مجرم رو با انگیزه‌اش قاطی نکنی. و برای هر انگیزه واکنش مناسبی طراحی کنی که به پیشینۀ کاراکتر بخوره.

بذار یه مثال بزنم. فیلم «هفت» (Se7en 1995) رو در نظر بگیر. قتل‌ها پیچیده بودن. قربانی‌ها به دقت انتخاب شده بودن. اگر نویسنده فقط می‌گفت این قاتل روان‌پریشه آیا ما قبول می‌کردیم؟

«جان دو» فقط یه سایکو نبود. اون افکار فلسفی و مذهبی عجیب و پیچیده‌ای داشت. سال‌ها مطالعه و غرق شدن پشت کارهاش بود. اون خیال می‌کرد با این کارها داره عدالت الهی رو برقرار می‌کنه.

یا حتی راننده تاکسی (Taxi Driver 1976). «تراویس» هم معتقد بود داره شهر رو از فساد تمیز می‌کنه (هر چند که اون معمایی نیست. فقط محضِ توضیحِ انگیزه می‌گم).

برای هر دو این بزرگواران یک لحظه‌ای وجود داشته، یک اتفاق که شعلۀ یک فکر رو در ذهنشون بیدار کرده. البته فقط همین فکرِ خالی نیست، عواملی مثل حوادث بعدی، محیطی که درش زیست می‌کنن و اون‌چه از سر گذرونده‌ان با هم ترکیب می‌شن تا در یک موقعیتِ تازه تصمیم بگیرن دست به جرم ببرن.

Se7en 1995
Se7en 1995

پس وقتی می‌خوای انگیزۀ مجرمت رو طراحی کنی به این موارد دقت کن:

۱. انگیزه محرک اصلی جنایته و اگر منطقی نباشه، منطق تموم داستان رو زیر سؤال می‌بره.

۲. قرار نیست قاتل همیشه یه آدم شرور و بدذات باشه. اون در ذهن خودش برای تموم کارهاش دلیل داره و به خیال خودش منطقیه یا اصلاً حق داره چنین کاری کنه.

۳. به جای چسبیدن به انتقام از افراد و جامعه، ببین چه چیزی ممکنه پشت این نقاب باشه؟ چه زخم‌ها، وسواس یا نیازهایی وجود دارن که می‌تونن در لحظۀ مناسب خرمنی رو آتش بزنن؟!

۴. تصمیم‌گیری مجرم باید همذات‌پنداری مخاطب رو تحریک کنه. نه که مخاطب حتماً بگه آره می‌فهمم چی می‌گی یا حق رو بهت می‌دم. مخاطب باید بفهمه این بشر چی از سر گذرونده که کارش کشیده به این‌جا.

۵. از خودت بپرس آیا انگیزۀ قاتل به اندازۀ کافی باورپذیر هست؟ آیا اصلاً با شخصیتش یا اون‌چه از سر گذرونده مطابقت داره؟

وقتی انگیزه و خودِ وقوع جرم مشخص بشن، طراحی سرنخ‌ها آسون‌تر می‌شه و باقی مسیر هم شفاف‌تر می‌شه. البته برایِ تویی که داری داستان رو می‌نویسی. و می‌دونی چی کمکت می‌کنه انگیزه و نیاز و هدف کاراکترهات رو درست تشخیص بدی؟ شخصیت پردازی.


۳. شخصیت‌پردازی؛ موتور پنهان پیرنگ

ساخت و پرداخت شخصیت کاراکترها برای هر نویسنده‌ای جذاب و پرچالشه. بعضی‌ها خودشون رو مدام می‌ذارن جای کاراکتر. بعضیا منتظرن چیزی از غیب ظاهر شه و بعضیای دیگه هم زور می‌زنن یه چیزایی رو به زور به کاراکتر نسبت بدن.

دلیل این‌که گاهی کاراکتر در مسیر درست پیش نمی‌ره و اوضاع از کنترل خارج می‌شه اغلب به خاطر توجه نکردن به یه نکته است: کاراکتر و پیرنگ رابطۀ متقابل دارن.

پس درست نیست که پیرنگ زیر خودسرری کاراکتر از بین بره یا کاراکتر به هر ساز پیرنگ برقصه. پیرنگ و کاراکتر باید با توجه به هم طراحی شن.

برای این‌که بتونی شخصیت‌هایی طراحی کنی که انتخاب‌هاش پیرنگ رو پیش ببره باید به چند نکته توجه کنی:

۱. کاراکتر باید با تصمیم‌ها و رفتارهاش پیرنگ رو جلو ببره. پیرنگ هم باید بتونه شخصیت کاراکتر رو افشا کنه و حتی باعث رشدش بشه.

۲. ضعف‌هایی برای کاراکتر انتخخاب کن که هم با گذشته و شخصیتش جور باشه، هم بتونه یه کشمکش درونی یا بیرونی به داستان اضافه کنه.

۳. پیرنگ نباید فقط براساس میل و منطق نویسنده باشه. باید به ویژگی‌ها و خاصه کشمکش‌های کاراکترها هم توجه کنی.

۴. کاراکتر و پیرنگ رو جدای از هم طراحی نکن.

۵. حواست باشه که هر تصمیم هر کاراکتر چطور می‌تونه روی باقی چیزها اثر بذاره و آیا در مسیر پیرنگ  هست یا نه.

۶. کشمکش درونی کاراکتر می‌تونه روی قضاوت و رفتارهاش اثر بذاره. پس حسابی بهش دقت کن.

مثلاً در فیلم چاقوهای برهنه (Knives Out 2019) مارتا، پرستار صادق و مضطربِ قربانی، چون نمی‌تونه دروغ بگه، باعث می‌شه مسیر تحقیقات کامل عوض بشه. تمام گره‌گشایی‌ها به خاطر تصمیم‌ها و واکنش‌های مارتا شکل می‌گیرن، نه کارآگاه یا حتی قاتل!

پس شناخت و طراحی درست کاراکترها کمک می‌کنه بتونی انگیزه‌هاشون رو درست دربیاری و سرنخ‌های بهتری برای پیرنگ معماییت طراحی کنی. اما هنوز کار تموم نشده. یه نکتۀ مهم دیگه هم وجود داره که کمک می‌کنه تموم این‌ها اثر نهاییِ مناسب رو بذارن؛ این‌که چه زمانی هر کدوم این مسائل برای مخاطب فاش بشن.

Knives Out 2019
Knives Out 2019

۴. ساختارِ افشاگری‌؛ ترتیبِ فاش شدن حقایق

یکی از دغدغه‌های مهم هر نویسنده‌ای اینه که هر نکته و حقیقت رو کی فاش کنه. این حقیقت هر چیزی می‌تونه باشه: حقیقتی درمورد گذشتۀ یک شخص یا حادثه‌ای در گذشته، حال یا آینده.

باید یادت باشه که حقیقت قرار نیست چیز عجیب و غریبی باشه. مثلاً کاراکتر تو از یک غذای خاص بدش میاد یا توی روابطش زیادی آدم سردیه. لزومی نداره دلیل این رفتار رو همون اول کار به مخاطب بگی. می‌تونی به مرور نشانه‌هایی کار بذاری که مخاطب رو به سمت کشف دلیل اون رفتار هدایت کنه.

همین روند درمورد حوادث هم هست. شاید یه اتفاقی در گذشته افتاده یا بعداً قراره بیفته. تو به مرور از طریق فلاش بک، پیش‌آگهی یا حتی کنایه دراماتیک می‌تونی مخاطب رو آگاه کنی.

برای این‌که مطمئن شی در زمان مناسب، دادۀ مناسب رو افشا کرده‌ای باید به چند نکته دقت کنی:

۱. سرنخ‌ها باید به اون حقیقت اشاره کنن اما زود لوش ندن. باید وقتی آخرین قطعۀ اطلاعات رو می‌شه یا  مخاطب می‌رسه به نقطۀ پلات توئیست برگرده و ببینه که همۀ نشانه‌ها از قبل وجود داشتن ولی اون نتونسته متوجه ارتباط یا معناشون بشه.

Gone Girl 2014
Gone Girl 2014

۲. باید بین افشاسازی‌های جزئی و نهایی تعادل وجود داشته باشه. چون این نشانه‌ها قراره مکمل هم باشن.

۳. هر حقیقت یا سرنخی که افشا می‌شه باید بتونه در روند داستان تغییری ایجاد کنه. یعنی باعث تثبیت یا رد یک فرضیه، در مورد حقیقت اصلی، در ذهن مخاطب بشه.

۴. روایت‌های غیرخطی یا فلاش‌بک‌ها فقط وقتی مؤثرند که به تعلیق کمک کنن. اون هم از طریق افشای تدریجی حقایق.

مثلاً فیلم دختر گمشده (Gone Girl 2014) رو در نظر بگیر. تو این داستان، هنوز به میانه نرسیده‌ایم که زاویۀ دید عوض می‌شه. و همون موقع یه حقیقت بزرگ برای ما آشکار می‌شه. اما این همۀ ماجرا رو لو نمی‌ده. فقط یه نشانه است برای این‌که بگه این قضیه ابعاد عمیق و زیادی داره و برای فهمیدن اصلِ حقیقت و نیز نتیجۀ تمام این وقایع، باید حالاحالاها منتظر بمونیم و نشانه‌ها رو دنبال کنیم.

 


 در نهایت این‌که...

وقتی دست به نوشتن یک داستان می‌بری باید مرتب نگاهت رو از جزئی‌نگر به کلی‌نگر عوض کنی. باید یادت بمونه که تموم عناصر به هم پیوسته و مرتبطن. کاراکتر روی عناصر مختلف روایت اثر می‌ذاره و پیرنگ درست مثل محیط زندگی، روی کاراکتر اثر می‌ذاره.

لازمه سرنخ‌ها متناسب با حوادث طراحی شن و هم‌زمان با باز کردن برخی گره‌ها، جایی برای غافل‌گیری هم باقی بذارن. البته از اون نوعی که برمی‌گردی و می‌بینی نشانه‌هاش وجود داشتن، فقط تو نتونسته بودی درست حدس بزنی!

پس وقتی دست به نوشتن یک داستان می‌بری حواست باشه که چی رو کجا و چه زمانی می‌گی. مخصوصاً اگر تمامِ داستان بر محور یک راز می‌چرخه!

طراحی صحنهکاراکترپیرنگداستانداستان معمایی
۳
۰
زهرا بیت سیاح
زهرا بیت سیاح
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید