امروز صبح که از خواب بیدار شدم، بخاطر بی خوابی ناشی از اضطراب ممتد روزهای قبل تمام بدنم میلرزید
به خودم گفتم، عاطفه، امروز باید بر همه تنشهایت غلبه کنی و آنها را دور بریزی و این روز را روز خودت کنی
صبح خیلی زود خانه را تمیز کردم
بعد برای یک پرونده به یکی از ادارات رفتم که طبق معمول کارم به روز دیگر موکول شد
بعد یکی از دوستانم به دیدنم آمد
و با هم حرفهای بسیار خوبی زدیم
بعد تایم خوبی را با کارآموزانم و کارهای شخصی حرفه ام گذراندم و چند تلفن خوب هم داشتم
بعد از مدرسه دخترم به خانه رفتیم و در آرامش نهاری خوردیم
کمی استراحت و فیلم مورد علاقه و بعد چند ساعتی دیدار عزیزانی که مدتها بود منتظر دیدارشان بودم
تمام تنش های یک هفته فشار از دوشم برداشته شد
و در پایان شب پی به چیزی بردم
همانقدر که بودن با حتی یک فرد چه برسد بودن در یک جمع میتواند تمرکز را برهم بزند و منجر به افزایش نرخ تصمیمات اشتباه شود، به همان اندازه این امر میتواند اگر درست انجام شود موجب حواس پرتی مثبت، گذران وقت و دوری از اضطراب و پریشانی شود
فقط باید کسی را برای هم صحبتی برگزینیم که نه تنها وقتمان تلف نشود، بلکه چیزی نو بر ما بیفزاید، مثل آرامش، امنیت، مراقبت، حمایت، و پیشرفت و موفقیت
جایی که حس کنی آدم امنی یافته ای
جایی که حالت بهتر شود و بتوانی بی پروا خودت باشی، حرفهایت را بزنی و در خودت نریزی، جایی که بتوانی بگویی چه میخواهی و چه نمیخواهی و دوست، خانواده یا آشنایانت به احترام انسان بودنت تو را همانگونه که هستی بپذیرند نه آنگونه که خود گمان میبرند
آدم امن نه چرایی میپرسد نه توضیحی میخواهد
این را در شروع دهه پنجم زندگی ام با گوشت و خونم تجربه کردم