دو شب بود که با صدایی از خواب میپریدم، صدای برخورد میله زیر پرده کرکره با دیوار، یا شایدم هم برخورد نوار قرقره بالا و پایین کننده با میله ی پرده کرکره، هر بار که با این صدا از خواب میپریدم طبق معمول از شدت ترس اول به دستشویی میرفتم و بعد همه پرده ها را چک میکردم و همه پنجره ها را که ای خدا از کجاست و از کدام پنجره و کدام پرده است این صدا، خانه ی ما هفت تا پنجره بزرگ دارد و من همه را باید چک میکردم، هم خسته کننده بود و هم ترسناک.
دو شب اینجوری گذشت و دروغ نگم از ترسی که بر من مستولی میشد امروز بعدازظهر یهو تبخال بزرگی بر لبم ظاهر شد، آخه همه پنجره ها بسته بود این صدای بلند برخورد پرده ها چه بود آخر، ذهنم بدجوری درگیر بود.
شب های قبل بخاطر ترس دخترم از تاریکی بعضی چراغها تا بعد از خواب او هم روشن بود، اما امشب ازو خواستم برای خواب آماده شود و چراغها را خاموش کردم، داشتم با خواهرم تلفنی حرف میزدم که همان صدا سر شبی دوباره آمد و دخترم هم این صدا را شنید، آخیش مطمئن شدم که من خیالاتی نشده بودم، دخترم به محض شنیدن گفت مامان اینکه صدای پرده ها نیست، گفتم پس صدای چیه؟ گفت ماهی، ماهیمون "ماهول" توی تنگش داره با سرعت شنا میکنه و صدفها رو با حرکت آب به هم میزنه، صدای اوناست.
یادم آمد که شب اول، اولین باری که این صدا را در خواب و بیداری شنیدم لحظه اول همین به ذهنم آمده بود که صدا از ماهی و صدفهاست، اما از شدت ترس این امکان رو از یاد برده بودم، و با تکرار صدا هر چه بیشتر مطمئن شده بودم که صدای باد و برخورد پرده هاست.
نفس راحتی کشیدم و تا کنار ماهول رفتم، آری او امشب هم مثل شبهای قبل موقع خواب ما هایپر شده بود و تنگ را به فوران کشانده بود، آب در تنگش میلرزید و صدفها را جابجا میکرد.
ماهی بی خون شده دو شب مرا تا مرز سکته و توهم توهم زدن پیش برده بود، دیگه اگه امشب هم آن وضع ادامه پیدا میکرد حتما فردا یک زنگی به تراپیست میزدم.
ماهی به این کوچکی داشت با روانم اینجوری بازی میکرد و مرا دستی دستی با فکر ترس به سکته میداد، ترس میتواند باعث شود که اجازه دهیم یک ماهی قرمز کوچولو ما را بکشد ...