سلام بر خداوندی که آئینه را آفرید
تا خود را در تو ببینم
و امیدهایم را در چشمانت
چشمانت آنگونه عمیق است
که انتهایِ دنیا در آن گم است
چشمانت؛
سیاه چاله ی ابدیتِ من است
مرا به دام می کشد
نگاهم را به تو می دوزم
خیره در چشمانت
دست به زیر چانه و به بی نهایت خیره می شوم
و می آسایم
ترسم از مرگ نیست
که نهایتِ من در جاودانگی توست
نگاهم کن تا در تو غرق شوم
و مرا در اعماق ابدیتِ خویش در کنار بگیر
تا با هم به آینه خیره شویم ...