
> «مهسا» هیچوقت از "سامان" خوشش نمیاومد.
نه اهل کتاب بود، نه اهل گفتوگو.
ولی مهسا توی سیسالگی، بعد از چند سال تجربه تنهایی،
وقتی سامان بهش توجه نشون داد، گفت:
«شاید این بار فرق کنه... حداقل تنها نمیمونم.»
حالا بعد از سه سال، تو یه رابطهی خاموشه.
تنها نیست، ولی انگار تنهاتره...
---
💬 چرا از تنهایی میترسیم؟
تنهایی همیشه بد نیست. ولی وقتی احساس ارزشمندیمون وابسته به حضور یه نفر دیگه باشه، تنهایی برامون شبیه طرد شدن، شکست یا ناتوانی میشه.
گاهی ترس از تنهایی، صدای عقلو خاموش میکنه.
ما «نشونههای قرمز» رو نمیبینیم، چون مغزمون میگه:
"همین که یکی هست، یعنی من کافیام."
---
🧠 تصویری که از رابطه در ذهنمون میسازیم:
وقتی مدت طولانی تنها میمونی، کمکم ذهنت شروع میکنه به ساختن یه تصویر رویایی از رابطه.
با خودت میگی:
"اگه یکی کنارم بود، انگیزه بیشتری داشتم...
برای یه قرار عاشقانه آماده میشدم، به خودم میرسیدم،
لباس قشنگ میپوشیدم، بیشتر میخندیدم."
تصور میکنی قراره آخر هفتهها با هم برید بیرون، با دوستهاش آشنا شی،
شبها توی آغوش هم بخوابید و همهچی شبیه فیلمها بشه.
و این تصویرِ شیرین،
همون چیزیه که باعث میشه گاهی
چشمتو روی واقعیتها ببندی
و وارد رابطهای بشی که از همون اول، با درونت همصدا نیست...
---
🧩 ادامه دارد...
در نوشتهی بعدی، دربارهی نشونههای ترس از تنهایی و راههایی برای روبهرو شدن با اون صحبت میکنم.
(اگه این موضوع برات آشناست، حتما همراه باش)