ویرگول
ورودثبت نام
محمدمهدی زبیدی
محمدمهدی زبیدی📍 شفا ته پیاله است... ✒️ اینجا نوشته‌هامو می‌ذارم...
محمدمهدی زبیدی
محمدمهدی زبیدی
خواندن ۴ دقیقه·۳ ماه پیش

نقد و بررسی کتاب گویای آن‌دو در آخر می‌میرند

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

نقد و بررسی کتاب گویای آن‌دو در آخر می‌میرند 

دسته‌بندی: رُمان نوجوان آمریکایی 

تألیف: آدام سیلورا؛ اقتباس‌شنیداری: عطیه محمدی 

 

تک‌پلات:

آن‌دو در آخر می‌میرند، تراژدی که هر خواننده‌ای را با اندکی تردید به‌خود جذب می‌کند، شاید آن‌قدر خوفناک نباشد، اما حتماً پیش از خواندن و یا شنیدن این تردید را به‌وجود می‌آورد که این داستان چه آورده‌ای برایم خواهد داشت. 

داستان با دو پرسوناژ نسبتاً قوی از متیو تورِز و روفوس امِرتو آغاز می‌گردد، تا شاکله‌ای ذهنی پیرامون این دو شخصیت ساخته شود، شخصیت‌هایی فی‌مابین جهانِ واقعیت و جهانِ مجاز؛ 

(داستان از نوع ادبیات مدرن است، اما دخل‌و‌تصرفات در آن در کمترین حد ممکن بوده و اگر قرار است تخیلی صورت پذیرد، در یک جمله‌ی مختصر می‌شود و داستان در راستای آن امتداد می‌یابد، لذا اگر تقسیمات دیگری برای کتاب من‌جمله علمی-تخیلی، ادبیات دگرباشان، رُمان بزرگسال، عاشقانه‌های جوان، مطرح شود، دقیق نبوده‌اند، چرا که ادبیات مدرن می‌تواند مشتمل بر همه‌ی این‌ها باشد.) 

ایده در مورد مسئله‌ای فراگیر هست، که ذهن همه را می‌تواند مشغول کند، یعنی مرگ، اما در ادامه این می‌شود دست‌آویز داستان ما، که خوب بالاخره همه‌ی ما یک‌روزی می‌میریم، حال یا از زمان آن آگاهی داریم یا نداریم، پس چیزی که مهم‌تر از آن وجود دارد، خودِ زندگی‌ست! لذا این پیش‌آگاهی که سرنوشت بشر محتوم به‌مرگ است، بر هیجان لحظه‌به‌لحظه‌ی داستان می‌افزاید، روایت خطی پیش می‌رود اما ایده‌ی قوی از آن حمایت می‌کند، یعنی اگر بگویم که نویسنده ذاتاً به‌افکار اگزیستانسیال گرایش دارد گزاف نگفته‌ام، چرا که نگارندگان عمدتاً جهانِ درونی خودشان را پی‌ریزی می‌کنند و حتی ممکن است به‌زندگی شخصی‌شان تنه بزند؛ پس می‌آید، هم‌ذات‌پنداری می‌کند، جسارت به‌خرج می‌دهد و در پشتِ ایده پنهان نمی‌ماند، می‌گوید: (من می‌خواهم به‌زندگی‌ام معنا دهم و همه‌ی آن معنا را بر اساسِ عواطف و ارتباطات توسعه دهم و نگه‌دارم؛) در عین آرام نگه‌داشتن روایت، داستان را همین‌جا جرقه می‌زند.

در جهانی که آدام سیلورا توصیف می‌کند، می‌بینم قاصدهایی وجود دارند که مرگ افراد را از طریق تماس تلفنی خبر می‌دهند، همه از آن خبر دارند، و افرادی که با آن‌ها تماس گرفته می‌شود، روزآخری به‌حساب می‌آیند، و جامعه هم آن‌ها را پذیرفته است و در قبال آن‌ها موضع‌گیری‌های مشخصی دارد؛ هرچند که سازوکار قاصدینِ مرگ به‌وضوح معلوم نیست، و پرسپکتیو فکریِ بقیه‌ی روزآخری‌ها را، صرفاً در کاراکترهای اصلیِ داستان می‌بینیم که به‌آن فقط اشاره‌ی مختصری شده است.

متیو و روفوس هرکدام مکانیسم‌های دفاعیِ روانی خاصِ خودشان را دارند، اما زمانی‌که با یکدیگر گفتگو می‌کنند دیری نمی‌پاید که نظرشان در مورد افکارِ خودشان نیز تغییر می‌کند، و این‌جا سناریو رو به‌عطفِ داستان گام می‌نهد.

نویسنده متنِ داستان را در سال ۲۰۱۷ (۱۳۹۶) نوشته است و اوج معروف‌شدن آن برمی‌گردد به‌سال ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰ (۹۸–۹۹) یعنی جهانِ پُست‌کرونا، حال که در خارج یا داخل توسط چه‌کسانی و به‌خاطر چه‌مسائلی تبلیغش کردند، بماند.

برخی‌ها به‌دنبال ماجراجویی هستند و دم از سانسور شدنِ داستان می‌زنند، اما داستان چه در نسخه‌ی اصلیِ خود چه در نسخهی می‌ماند و ما شاهد روابطِ ممنوعه در داستان نیستیم؛ بله، مثلاً در نمایشنامه‌ی رادیویی حذفیاتی صورت می‌پذیرد، و یا برخی انتشارات با حذفیات و برخی بدونِ حذفیات آن را منتشر ساخته‌اند، اما این به‌روندِ اصلیِ داستان لطمه‌ای وارد نمی‌کند، هرچند که به‌نظرم نسخه‌ی کتابِ گویای منتشرشده توسط ایران‌صدا، از خوانشِ ممیزی برخوردار است که واقعاً حرکتِ به‌جایی هست، یعنی با توجه به‌نیاز فرهنگی، آن را منتشر ساخته‌اند وگرنه محتوایی که بدونِ نظامِ رده‌بندیِ سنی منتشر شود، حاصلی ندارد؛ لذا به‌صورت کلی و با فاکتور گرفتنِ گرایشات نویسنده، خیلی از قصه با ظرافتِ خاصی جلو می‌رود که ابرازِ احساسات در آن به‌صورت ضمنی هستند.

و در ابتدای کار این خطر را انجام نمی‌دهد، همان‌طور که اشاره کردم، اثرش ابتدا ترندِ شبکه‌های مجازی شد و بعد تبلیغ شد و به‌اثر پرفروش تبدیل شد. قطعاً سیلورا با توجه به‌سابقه‌ای که در کتاب‌فروشی دارد بهتر می‌داند که نیازِ کتاب‌خوانان چه هست، لذا این نوع نگاه در کیفیت‌بخشیِ محتوایش و همچنین ساده‌نویسی، اثرِ مستقیم داشته است.

اما این اثر خالی از اشکال نیست، به‌عنوان نمونه، در بعضی جاهای داستان می‌بینیم که شخصیت‌های فرعی وارد می‌شوند، اما این‌ها به‌صورت «یک‌پا در هوا» می‌مانند و یکهو از داستان ناپدید می‌شوند، که وجودِ چنین حرکت‌هایی واقعاً ناشیانه می‌باشد.

داستان میل در آخر میل به‌قهرمان شدن را دارد اما هیچ حرکتِ قهرمانی در آن صورت نمی‌پذیرد، به‌نوعی که علاوه‌بر پذیرشِ سرنوشت، فقط به‌آن‌چه می‌پردازند که احساسِ فقدانِ آن را در پیش‌تر داشته‌اند.

در ابتدای فصل‌ها، داستان می‌خواهد جنجال بسازد، اما در ادامه از ریتم می‌افتد، و ناگهان به‌زمان جلوتر می‌رود، این حالت نه‌فقط شگفتی نمی‌سازد بلکه باعثِ سردرگمیِ مخاطب می‌شود.

من خودم به‌شخصه این‌طور نیستم که با این داستان‌ها گریه کنم، اما آن‌دو در پایان می‌میرند، اثرِ احساسی هست که شما را با خود همراه می‌کند، تیپولوژیِ داستان به‌قدری ساده و گیراست که تواناییِ تأثیرگذاری بر خیلِ کثیری از افراد را داراست.

نمودِ بیرونیِ این قضیه را می‌توانیم در تصویرگری‌های داستان بر لباس، اتاق و حتی خال‌کوبیِ بسیاری از علاقه‌مندانِ آن ببینیم؛  به‌هرحال باید به‌این مسئله هم اشاره کرد، که داستان نکاتِ آموزنده‌ی بسیاری دارد، که در جایِ خود می‌توانند مفید باشند.

محمدمهدی زبیدی

@Zobeidy_Medium

داستانرماننقدکتابآمریکا
۳
۰
محمدمهدی زبیدی
محمدمهدی زبیدی
📍 شفا ته پیاله است... ✒️ اینجا نوشته‌هامو می‌ذارم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید