میرا
میرا
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

جدال با نیستی

قعرِ باطل ترین تالابِ نمور

بی‌ روزن و بازتاب، آن سیاه چالهٔ یائس


ساحتی که مرگ، آرزو و عدم، تمنا و پایان، نزدیک می‌نمود


وانگاهی که دمی فرو نمی‌نشست و باز‌دمی را انگیزه برخواستن نبود

خود آنگاه که ظالم ترینْ بختکِ شادی خوار

آخرین قطرهٔ خشکیدهِٔ رگ‌های آرزو‌ را به آرواره‌ٔ خونبارِ حسرت می‌مکید

و آن دم که محزون ترین عفریتِ رخوت ‌زا، گندیدهِ قلبِ متعفن را به تیز چنگال ناکامی فشرد

تا به شکسته میخِ چوبین 

کور و لا‌نفوذ کند تابش امید را 

دمی پیش تر از آنکه مغروقه‌ای خاموش کنم خود را

آه آن لحظه

آن لحظه سبز

آن صیاد سپید

چون چشمهٔ خورشیدْ شعلهِٔ بی‌تاب

به ریسمانِ قلابْ سرِ ماه رنگ

با دستانِ نقره گونِ لرزانش

حلقهٔ مِهر به سایه‌ام افکند

همچون معلق لختهٔ تاریک

غرق خون

از بال های خستهِٔ بی‌هوی من گرفت

بیرون کشید 

تا بالا ترین پرتوِ آفتابِ عشق

آه..

عشق آمدو دردم از جان گریخت

خود در آن دم که خواب می‌رفتم(۱)


میرا بهمن ۱۴۰۰

(۱) احمد شاملو

شعرسپیدعشق
عشق سر چشمه احساس ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید