این نوشته، که ابتدا قرار بود عنوانش «پیشفرضهایی نه چندان درست برای یک نتیجهگیری نه چندان غلط» باشه، نقدی بر «ما مثل یک خانواده... نیستیم!» است. به سبک فرید آیت، «اجازه بدید آخرش رو اول بگم»: با این نتیجهگیری که باید به وقت مناسب به رابطهی نامناسب پایان داد موافقم؛ امّا نه این رو منحصر به شرکتها میدونم و نه شرکتها رو منحصر به منافع اقتصادی.
بعضی معتقد هستن شخصیت و فرهنگ کاری افراد، در سالهای اولیه تجربه کاریشون شکل میگیره. امّا این گزاره دست کم در مورد من صادق نیست. من اولین سالهایی که کار کردم، در شرکتی بود که حس میکردم وصله ناجور هستم؛ من از پیش ارزشهایی داشتم که برای شرکت ارزشمند نبود (و بالعکس). امّا بعد که جابهجا شدم، ندانسته سر از جایی درآوردم که نه تنها خاک مناسبی برای بذری بود که من درون خودم داشتم، بلکه باغبانهای خوبی هم داشت که به ذهنیت من شکل دادن. نهالی که در تجربه کاری بعدی، خیلی تنومندتر شد.
یکی از ریشههای این درخت، نگاه به «شرکت» و فعالیت اقتصادی بود. در نگاهی که من خودم رو بهش نزدیکتر دیدم، اگرچه به درآمد توجه داره، امّا باور داره که این هدف اصلی نیست. در این نگاه، میشه شرکت رو جمعی از افرادی که آرزو(ها)ی مشترک دارن و برای تحقق اون تلاش میکنن دید. احترام گذاشتن به انسانها، ایجاد اعتماد (با ابزارهایی مثل صداقت و شفافیت)، توزیع قدرت و ثروت، توانمندسازی و نظایر اون از ملزومات چنین رابطهای هستن.
همین روزها که به بهانهی گفتگویی در شرکت ذهنم درگیر این دیدگاه و تضادش با محیط پیرامونم بود، با نوشتهی فرید آیت برخورد کردم و چند گزاره نهچندان دقیق در این نوشته رو بهانه کردم تا نقدی بر نگاه غالب در شرکتها —و این مقاله— بنویسم.
این چند پاراگراف از «ما مثل خانواده... نیستیم!» پایههای استدلال نهایی رو شکل میده:
شرکت یک موجود/شخصیته که با هدف سود و منافع اقتصادی برای سهامدارانش ایجاد میشه. حقیقت تکان دهنده اینکه اینجا هدف خیلی مشخصه: سود و منافع اقتصادی.
...
اگه سهامداران یک شرکت یا مدیران یک شرکت جز این فکر میکنند، یا متوجه ماجرا نشدند یا صادق نیستند.
خیلی ساده اگه سهامداری بخواد در راستای امور خیر یا منفعت عمومی قدمی برداره میتونه با پول سهامش مستقیما این کار رو بکنه و دیگه نیاز به مشارکت در شرکت سهامی نداره. چیزی که سهامداران از هیئت مدیره میخوان صورت سود و زیانه. همه چیز به شکل شفافی حول موضوع بهرهوری مالی شکل گرفته.
....
اما خانواده مجموعهای از افراده که با نسبت خونی یا ازدواج یا فرزند خوندگی به هم وصل شدند و با هم زندگی میکنند. در تعریف خانواده منفعت اقتصادی جایی نداره. در تعریف خانواده محکم و پایدار بودن پیوندها موضوعیت داره.
....
بادوامی پیوند اعضا جزو تعریفهای خانوادهست. برعکس در شرکتها پایبند موندن به یک رابطهی غیر بهرهور میتونه آسیب زننده و حتی نابودکننده باشه.
...
پس قطع کردن پیوندهای ناکارامد و ایجاد پیوندهای جدید لازمهی داشتن محیطهای سالم حرفهای هستند. در حالی که خانواده به پایداری پیوندهاش شناخته میشه. اینجاست که میشه فهمید چرا نسبت دادن یک شرکت به یک خانواده خطرناکه! چون پیوندهایی که باید بریده بشن میمونند و فاسد میشن و تمام اعضای متصل بشون رو از بین میبرند. دوباره فراموش نکنیم که این اتفاق هم به ضرر شرکتهاست و هم به ضرر کارمندها.
امّا این گزارهها، کاملاً درست نیستند و در حقیقت دوگانهای جعلی را شکل میدهند: «یا رابطهای مثل خانواده داریم که ویژگیهای آن پایداری رابطه و عشق بدون شرط است؛ یا با رابطهای مثل شرکت که مبنای آن بهرهوری مالی است و جدایی جزیی از آن است».
از «پایدار بودن پیوندها در خانواده» شروع کنیم: زن و شوهر، شروع یک خانواده هستن؛ امّا آیا قراره وقتی پیوندشون «فاسد شد» (فاسد واقعاً؟!) باز هم کنار هم بمونن؟ معلومه که نه. در خانواده (و دیگر ارتباطات غیرکاری، مثل دوستی) هم مثل شرکتها، رابطهها میتونن کارکرد خودشون رو از دست بدن و حتی به ما آسیب بزنن. در این شرایط هم ما این پیوندها رو قطع میکنیم؛ حتی رابطه با همون پدر و مادری که «قرار بوده» عشق بدون شرط بدن (پیش فرض گرفتن عشق بدون شرط در خانواده هم یکی از گزارههای نهچندان دقیق اون مقالهست که اینجا مجال پرداختن به اون نیست). پس نه پیوند پایدار ویژگی خانوادهست و نه قطع ارتباط و فایدهگرایی، مختص شرکتهاست.
در بعدی دیگر، تنها هدف شرکتها منفعت اقتصادی بیان شده و ادعا شده که «اگه سهامداران یک شرکت یا مدیران یک شرکت جز این فکر میکنند، یا متوجه ماجرا نشدند یا صادق نیستند». گذشته از اینکه میشه خیلی از اقدامات به ظاهر غیراقتصادی رو با ادبیات اقتصادی توضیح داد (یا توجیه کرد)، مثل اینکه «اگر جامعه توانمندتری داشته باشیم، بیشتر میتونیم پول در بیاریم»، میشه سهامدارانی رو هم در نظر گرفت که «انتخاب کردن» که «تنها هدف»شون یا اولویت اولشون سود و منافع اقتصادی نباشه. چه چیزی (جز نگاه غالبی که علاقهمنده شرکت رو در صورت مالی خلاصه کنه) جلوی این انتخاب سهامداران رو گرفته؟
در قسمت اخیر پادکست طبقه۱۶، علی اصغر هنرمند جایی درباره این صحبت میکنه که انتخاب کرده که به هر روشی پول [بیشتر] در نیاره و بعد توضیح میده که هدف اولیه و اصلی خودش، درآمد مالی نیست. جالبه که بلافاصله هم میگه «شاید شعاری به نظر بیاد» و همین نشونهای از اینه که نگاه غالب این نیست.
یا اگر بخوایم جور دیگه درباره این موضوع فکر کنیم، میتونیم از خودمون بپرسیم: اگر هدف فقط سود و منفعت مالیه، آیا ما مجاز هستیم که هر کاری برای رسیدن و/یا بیشینه کردن این سود انجام بدیم؟ یا ارزشهایی داریم که ما رو از بعضی کارها منع میکنه؟ مثلاً آیا ما مجازیم بین رشوه بدیم تا به اهداف اقتصادیمون برسیم؟ آیا مجازیم کرامت انسانها (از جمله همکارانمون) رو زیر پا بگذاریم تا به خروجی مورد نظر برسیم؟
در بخش پایانی مقاله، در بین توصیههای خوبی که به کارمند و کارفرما وجود داره، یک بخشی هم به مرامگیرشدن و ازخودگذشتگی پرداخته که در زیرمتن، پرده از نگاه غالب به رابطه با کارفرما برمیداره:
با در نظر داشتن این حقیقت [که شرکت سالم مرامگیر ما نمیشه]، ببینیم دوست داریم چطور کار کنیم؟ فرض کنید شرکتی که درش کار میکنیم، به خاطر وضعیت مالیش یا تغییر رویکردش یا تغییر نیازمندیهای بازار، قرار باشه یک ماه دیگه با ما قطع همکاری کنه. آیا اون کارهایی که امروز کردیم رو باز هم براش میکنیم؟ یا برعکس، میگیم ارزش این همه از خودش گذشتگی رو نداشت؟ اگه جواب اینه که همون کارها رو نمیکنیم، شاید باید امروز در مدل کارکردنمون تجدید نظر کنیم.
در این نگاه، «ما برای شرکت کار میکنیم» و تلاش خارج از برنامه اسم «از خود گذشتگی» به خودش میگیره و وقتی هم که این رابطه قطع بشه، ما احساس خسران میکنیم. در مقابل این نگاه رایج (mainstream) به رابطه با شرکت، این نگاه قرار داره که ما برای اهداف خودمون کار میکنیم و از قضا هدفمون با هدف شرکت یکیه و همسفر شدیم و هر جا هم آرزوهامون از هم فاصله گرفت، مسیرمون رو از هم جدا میکنیم. وقتی اینطور به این رابطه نگاه کنیم، تلاش اضافه بعد از جدا شدن مسیر مصداق خسران نخواهد بود و حتی ماه آخر هم با همون انرژی قبلی میتونیم روی اهداف خودمون کار کنیم.
اگر دنبال توصیهای کلی باشیم، اینه که ما، چه در رابطه با شرکت و چه در رابطه با خانواده و بقیه روابط، مسئول زندگی و مراقبت از خودمون هستیم و با همین منطق، ارتباطمون رو تنظیم (و شاید قطع) میکنیم. اگر با شرکتی همکاری میکنید که از نگاه رایج پیروی میکنه، شاید حتی لازم باشه «وقتی دست میدی، بعدش انگشتهات رو بشمر»ی. امّا نباید فراموش کرد که این نگاه رایج، نه تنها نگاه به این رابطهست و نه لزوماً بهترینشون.