ویرگول
ورودثبت نام
مشاور شرکت بیمه پارسیان
مشاور شرکت بیمه پارسیان
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

حکایت/شماره10

حکایت شماره10
حکایت شماره10

از بزرگان عصر، يكي با غلام خود گفت كه از مال خود، پاره‌اي گوشت بستان و از آن طعامي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام شاد شد. برياني ساخت و پيش او آورد. خواجه خورد و گوشت به غلام سپرد. ديگر روز گفت: بدان گوشت، آبگوشتي زعفراني بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام فرمان برد.

خواجه زهر مار كرد و گوشت به غلام سپرد. روز ديگر گوشت مضمحل بود و از كار افتاده، گفت: اين گوشت بفروش و مقداري روغن بستان و از آن طعامي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم.
گفت: اي خواجه، تو را به‌خدا بگذار من همچنان غلام تو باشم، اگر خيري در خاطر مبارك مي‌گذرد، به نيت خدا اين گوشت پاره را آزاد كن!

داستانآموزندهحکایتمطالعهکتاب
مشاور شرکت بیمه پارسیان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید